eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
211 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 1⃣1⃣ 💞{ﭼﺸﻢ ﻫﺎش رو ي ﻫﻢ ﻧﻤﯽ رﻓﺖ. ﺧﻮاﺑﺶ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ. ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﻫﺎي ﻣﻨﻮچهر ﻧﮕﺎه کرد. ﻫﯿﭻ وﻗﺖ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪه ﺑﻮد ﭼﺸﻢ ﻫﺎي او ﭼﻪ رﻧﮕﯽ اﻧﺪ، ﻗﻬﻮه اي، ﻣشکی ﯾﺎ ﺳﺒﺰ؟ اﻧﮕﺎر رﻧﮓ ﻋﻮض ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ. دﺳﺖ ﻫﺎي او را در دﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺖ و اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ را داﻧﻪ داﻧﻪ ﻟﻤﺲ ﮐﺮد. ﺧﻨﺪه ي ﺗﻠﺨﯽ ﮐﺮد. دو ﺗﺎ ﺷﺴﺖ ﻫﺎي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻢ اﻧﺪازه ﻧﺒﻮدﻧﺪ. ﯾﮑﯽ از آﻧﻬﺎ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺑﻮد. ﺳﺮﮐﺎر ﭘﺘﮏ ﺧﻮرده ﺑﻮد روی انگشتش . ﻣﻨﻮچهر ﮔﻔﺖ: "ﻫﻤﻪ دوﺗﺎ ﺷﺴﺖ دارﻧﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺴﺖ دارم ﯾﮏ ﻫﻔﺘﺎد." 💞ﻣﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﻫﻤﻪ ي اﯾﻨﻬﺎ را در ذﻫﻨﺶ ﻧﮕﻪ دارد. ﻻزﻣﺶ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﮔﻔﺖ: "ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ي دﻧﯿﺎ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﻣﺮا از ﺗﻮ ﺟﺪا ﮐﻨﺪ.ﯾﮏ ﻋﺸﻖ دﯾﮕﺮ، ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﺧﺪا،ﻧﻪ هیچ ﭼﯿﺰ دﯾﮕﺮ." ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻐﻀﺶ را ﻗﻮرت داد، دﺳﺘﺶ را زﯾﺮ ﺳﺮش ﮔﺬاﺷﺖ و ﮔﻔﺖ:"ﻗﻮل ﺑﺪه زﯾﺎد ﺑﺮاﯾﻢ ﺑﻨﻮﯾﺴﯽ." اﻣﺎ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ از ﻧﻮﺷﺘﻦ زﯾﺎد ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯽ آﻣﺪ. ﺟﻨﮓ ﻫﻢ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮاي اﯾﻦ ﮐﺎرﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ.آﻫﺴﺘﻪ ﮔﻔﺖ:"ﺣﺪاﻗﻞ ﯾﮏ ﺧﻂ." }ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دﺳﺖ فرشته را ﮐﻪ ﺑﯿﻦ دﺳﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﻮد ﻓﺸﺎر داد. ﻗﻮل داد ﮐﻪ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ،ﺗﺎ آن ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ. 💞زﯾﺎد می نوشت ،اﻣﺎ ﻫﺮ دﻓﻌﻪ ﮐﻪ ﻧﺎﻣﻪ اش ﻣﯽ رﺳﯿﺪ ﯾﺎ ﺻﺪاش را از ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪم، ﺗﺎزه ﺑﯿﺸﺘﺮ دل ﺗﻨﮕﺶ ﻣﯽ ﺷﺪم. ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ را رﺳﻮل ﯾﺎ دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﮐﻪ از ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻣﯽ آﻣﺪﻧﺪ ﻣﯽ آوردﻧﺪ و ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎي ﻣﻦ و وﺳﺎﯾﻠﯽ را ﮐﻪ ﺑﺮاش ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ ﮐﻨﺎر ﻣﯽ رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﺑﻪ دﺳﺘﺶ. رﺳﻮل ﺗﮑﻨﺴﯿﻦ ﺷﯿﻤﯽ ﺑﻮد ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎرش هر ﭼﻨﺪ وﻗﺖ ﯾﮏ ﺑﺎر می آﻣﺪ ﺗﻬﺮان. 💞با خودم ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدم ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دﯾﮕﻪ ﻣﺎل ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ. دﯾﮕﺮ رﻓﺖ. از اﯾﻦ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪم. ﺑﺎ دوﺳﺘﺎﻧﻢ ﻣﯽ رفتیم ﺑﯿﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺧﺎﻧﻮاده،ﻣﺠﺮوح ﻫﺎ را ﻣﯽ آوردﻧﺪ آﻧﺠﺎ.ﯾﮏ ﺑﺎر ﻣﺠﺮوﺣﯽ را آوردﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﻬﻠﻮش ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻮرده ﺑﻮد و اﺳﺘﺨﻮان دﺳﺘﺶ ﻓﺮو رﻓﺘﻪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮش.ﺑﻪ دوﺳﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ:"ﻣﻦ اﻻن اﯾﻨﻬﺎ را ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ.ﺣﺎﻻ ﮐﯽ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را می ﺑﯿﻨﺪ؟" ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
08[shia-leaders.com].mp3
9.93M
🎵 #صوت_شهدایی ✨هنوز باب شهادت رو نبستن آی رفیقا 🎤🎤 #حاج_مهدی_رسولی ✅ پیشنهاد دانلود 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💢چقدر دلمـ❤️ میخواهد ⇜رفتنم ⇜تابوتمـ⚰ رنگی ⇜روبان عکسم رنگی ⇜ رنگی 💢رنگی به رنگ های پرچمـ🇮🇷 ✓رفتنی سرخ❣ ✓آخرتی ✓یادمانی سبز ⁉️ ❤️ 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🌸🍃مهديا! هرطرفي در #طلبت رو کردم هر چه گل بود به #عشق رخ تو بو کردم 🌸🍃آفتابا! به سر #شيعه دلخسته بتاب تا نگويند که بيهوده هياهو کردم #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃🌸 عشـ❤️ـق به #شهدا مثل هوای دم #صبح است تازه‌ام می‌کند😍 کافےست کمی شما را نفس بکشمـ😌 کافےست ریه‌ام را از #دوست_داشتنتان پرکنم❣ #شهدای_مدافع_حرم #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_5822205409590509673.mp3
10.65M
⭕️داستان زیبا وتاثیر گذار 💠حکمت خدا 🔺حجت الاسلام #عالی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#پنجشنبہ ڪہ میشود ✨مے‌رویم تاخالے💗 شویم پنجشنبہ حڪایتےدیگر دارد؛ ✨ازفراق و دلتنگے💔 مے‌توان عبورڪردازمیان ✨تمام #خاطره‌ها ولبخندها مے‌توان باسبدے از نور💫یاد آنهایے بود ✨ڪہ در #آسمان خانه دارند😔 #باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6017038535024968563.mp3
2.22M
🎧 #بشنویم | یاد شهیدان 🎯 عزیزان من، از #یاد_شهیدان غفلت نکنید... #امام_خامنه_ای 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مهدی #نوروزی معتقد بود باید مقابل داعش ایستاد👊، وطنی باشد یا غیروطنی. شهید نوروزی صدها کیلومتر
محمدهادی 20 روزه بود🍼 که #گریه عجیبی می‌کرد...😭 آن موقع در تهران تنها بودیم، خانواده‌ام نزدیک‌ام نبودند...😥🍃 زنگ زدم که آقامهدی بچه دارد #عجیب گریه می‌کند.... از وقتی که به دنیا آمده بود #آرام بود و اصلاً گریه نمی‌کرد.☺️ به من گفتند گوشی را روی آیفون بگذار تا صدای‌اش کنم🙂 و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوش‌ام #خوابید☺️😴 بدون اینکه شیری بخورد یا لازم باشد تکان‌اش بدهم.🍃 #شهید_مهدی_نوروزی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محمدهادی 20 روزه بود🍼 که #گریه عجیبی می‌کرد...😭 آن موقع در تهران تنها بودیم، خانواده‌ام نزدیک‌ام نب
8⃣2⃣9⃣ 🌷 💠از شهدا الگو بگیریم 🔰روزی که آقا مهدی از من پرسید :اگر همسر آینده ات زیاد برود چه کار میکنی⁉️بدون معطلی گفتم :آن موقع دیگه هستن و هر امری کنند بر من واجبه✅ که اطاعت کنم.»😉 🔰حرفی که کار خودش را کرد و و خواهرش را روز شهادت امام هادی(ع) به در خانه ما🏡 کشاند . رفتیم که صحبت کنیم و آشنا شویم💞 🔰آقا مهدی به من گفت :من سیستان و بلوچستان خدمت کردم به امید الان هم قوه قضائیه هستم انشاءالله 🌷 همانجا فهمیدم چه روزهایی در پیش دارم😢ولی خودم را آماده بیش تر از اینها کردم💪 🔰این گونه شد که برای بله برون💍 به منزل ما آمدندو تمام مدتی که عاقد محرمیت را می خواند، تربت📿 (ع) را در دستش میدیدم،آن شب حجب و را در چشمان مهدی میدیدم😍. 🔰 اولین باری بود که یک دل سیر نگاهش کردم🙈من هروز بیشتر میشدم و برای اولین بار احساس میکردم تکیه گاه بزرگی در زندگی پیدا کردم😌. آقا مهدی شده بود 🔰وقتی اش را میدیدم گذر زمان⌛️ را فراموش میکردم و تمام دنیا را در خنده هایش میدیدم😍 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh