🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖 #قسمت_ششم6⃣ 🍂ﺧﯿﻠﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺁﻥ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﺮﺯﺩﻥ ﺑﻪ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ
📚#از_داستانهای_نازخاتون
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_هفتم7⃣
🍂ﻣﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺳﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﯾﻢ . ﺍﻭﺍﺳﻂ ﺁﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ . ﺑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻧﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯿﺎﻣﺪﻧﺪ . ﺑﺎ ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻭ ﺫﻫﻨﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﻭﺭ ﯾﮏ ﻃﻠﺒﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .
🍁ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﺍﺳﺖ . ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﭙﺮﺳﻢ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻄﻮﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ . ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ . ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﺑﺮﻋﮑﺲ؛ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ .
🍂ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺑﻘﯿﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ . ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮔﺮﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ . ﻋﻤﺎﻣﻪ ﻣﺸﮑﯽ ﺍﺵ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﺳﯿﺪ ﺍﺳﺖ . ﺧﯿﻠﯽ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺪﻭﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ! ﺑﯿﻦ ﺩﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ : ﺩﻟﯿﻞ ﺻﻠﺢ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ( ﻉ ) . ﮔﻔﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ ﻭ ﺗﺎ ﻓﺮﺩﺍ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﺪﻫﯿﻢ .
🍁ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺶ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺁﻭﺭﺩ . ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﺳﻮﺍﻝ ﻫﺎ ﻭ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﯿﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ .…
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رمان_عاشقانه_مذهبی_مقتدا💖
#قسمت_هشتم8⃣
🍂ﻓﺮﺩﺍﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﺎ ﺫﻭﻕ ﺭﻓﺘﻢ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﮐﯿﻔﻢ ﺭﺍ ﺻﻒ ﺍﻭﻝ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ . ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ . ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﺳﻮﺳﮏ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ! ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ . ﻣﻦ ﻭ ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻧﺶ ﻋﻘﺐ ﭘﺮﯾﺪﯾﻢ، ﮐﻢ ﮐﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪ ﺩﺭ ﺻﻔﻬﺎ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ . ﺧﺎﻧﻢ ﭘﻨﺎﻫﯽ - ﻣﻌﻠﻢ ﭘﺮﻭﺭﺷﯽ ﻣﺎﻥ - ﻫﻢ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
🍁ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﮐﻪ ﺳﺮﺟﺎﯾﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺷﺪ . ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ . ﺭﻭﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻤﺎﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺪﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﻡ؟
🍂ﺳﺮﯾﻊ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﻢ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺳﺘﺶ . ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺳﻮﺳﮏ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﺩﺵ؛ﺳﻮﺳﮏ ﺩﺭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻭﯾﺪ ﺑﯿﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ! ﺻﺪﺍﯼ ﺟﯿﻎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ . ﻫﻤﻪ ﮐﯿﻔﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺟﯿﻎ ﮐﺸﺎﻥ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﺎﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﻮﺳﮏ ﻣﯿﺪﻭﯾﺪ .
🍂ﺻﺤﻨﻪ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺟﯿﻎ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺭﯾﺴﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ . ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﭘﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﻮﺳﮏ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ .
🍁ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯ ﻇﻬﺮ، ﻣﯿﮑﺮﻭﻓﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﮑﺒﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻧﺪ . ﺗﺮﺱ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﮐﻪ ! ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺎ ﮐﻼ ﺍﺯ ﺳﻮﺳﮏ ﻣﯿﺘﺮﺳﻦ …!
ﻧﻤﺎﺯﺧﺎﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﻫﻮﺍ ﺭﻓﺖ . ﻫﺮﭼﻪ ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﻠﺒﻪ ﺑﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺭﺩ …
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
ramezan97hamedaniha5-monajat-eslah.mp3
7.15M
🎧 #مناجات_رمضانی
🎙با صدای استاد حسین #انصاریان
🌙به پیشواز ماه میهمانی خدا🌙
تهران/حسینیه همدانی ها
⏳مدت ۵ دقیقه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نام عملیات : رمضان رمز عملیات : یا علی یا عظیم منطقۂ عملیاتی : نفس امّاره نوع عملیات : نفوذی هدف :
#راهی_برای_شهادت
⚜اگر میخواید شـــ🌹ــهید بشید
اگر خیلی دوست دارید به اجرشهادت برسید
آرزوی شـــ🌷ــهادت دارید
دعا نکنید جنگ بشه!
🚫❌🚫
برید مثل شهدا #گناه کنید ...!!!
🔻گناه کنید تا زمینه ی شهادت براتون فراهم بشه....!
ولی مثل شــ🌹ـــهدا گناه کنیم !....
نه مثل من!😥 نه مثل رفیقا مون تو خیابون!😔
⚜شهید حسین ...... فرمانده گردان سلمان یه دفتر داشت گناهاشو توش می نوشت ..
💠یه مدت دفترش دست من بود...
🔻نگاه کردم یه روز یکی دو خط زیادتر نوشته بود .گفتم چه گناه بزرگی کرده که این جا نوشته ...
🔸دیدم نوشته .. می خوام برم دو رکعت نماز بخونم استغفار کنم ...
از ساعت ۱۰ تا ۱۰.۱۰دقیقه با بچه ها الکی خندیدیم ....
۱۰دقیقه وقت خدا رو ضایع کردم ...وقت خدا رو تلف کردم.
💠حالا ما در روز چقدر جوک می گیم؟
⁉️⁉️
پی ام می زنیم همین جوری چت می کنیم ...همه چی...
چه قدر از این ۱۰ دقیقه های وقت خدا رو ما داریم تلف می کنیم؟😭 بیایم مثل شهید حسین ...... گناه کنیم دیگه
نه؟!
⚜مثل اون بچه ۱۵ ساله که تازه نماز بهش واجب شده بود تو اردوگاه کارون ...
🍁شب نمی تونستی راه بری از بس قبر کنده بودن بچه ها تو اردوگاه ...شب می رفتن می نشستن تو این قبر ها زیارت عاشورا می خوندن نماز شب ...گریه زاری ...که چی؟
که خدایا گناهان من رو ببخش آخه یه بچه ۱۵ساله مگه چه گناهی داره؟
🔻گیر می دادی بهشون که مگه گناه تو چیه که این قدر گریه می کنی؟ .... زار می زنی خدایا من رو ببخش.
✨ گفت : دیشب می خواستم نماز شب بخونم خواب موندم ... نماز ظهرم رو اول وقت نخوندم .
این گناه یه بچه بسیجی خط مقدمه دیگه، نه؟😔😔
💠بیایم مثل اونا گناه کنیم اگر می خوایم گناه بکنیم مثل اونا گناه کنیم
مث جوون پونزده ساله...
⚜اگه تا الان نخواستیم مثل شـهدا باشیم
لابد بهونه میاریم که اون موقع اینقدر شرایط گمراهی فراهم نبود؛
اره درسته
اون موقع جنگ بود و ویرانی
اصلا جوون فکر گناه سمتش نمیومد.
🌷اما ما داریم جوونایی که از نسل خودمونن هم سن خودمون
شهدایی مثل
#شهید_علی_خلیلی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دهه_هفتادی
#شهید_محسن_حججی
#و...
که نشون دادن میشه با خدا #آشتی کرد
اونقدری عاشق خدا شد تا شهید بشیم...😍😍
💠راه شــ🌷ـــهادت راه شهیده
گمش نکنیم...
مولامون امام خامنه ای فرمود : در باغ
شه❣ادت هنوز بازه
هنوزم کوره راهی هست
هنوزم معبری هست
#دل را باید صاف کرد...
بیا یه بارم که شده دلــ❤️ــتو صافـــ کن تا نتیجه رو ببینی✌️
بیا به قول #شهید_حججی🌹جوری زندگی کن که خدا عاشقت بشه وقتی خدا عاشقت بشه خوب میخرتت.😍😭
⚜ماه رمضان فرصت خودسازی👌
#قدر_بدانیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹 ماه خوب خدا مبارک 🌹
بــارالها بنــده ےِ عصیانگرم
شرمسار و روسیاه ومضطرم
🌸
روح خود را با گُنه آلودهام
غافل از روز قیامت بودهام
🌸
میهمانت گشتهام پاکم کنی
لایقِ معــراجِ افلاکم کنی
🌸
آمدم دستم بگیری یارحیم
از گناهم بگذری ربّالکریم
#التماس_دعا
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
6285539_275.mp3
12.47M
💿 #تندخوانی⇧⇧
◀️ جز یکم قرآن کریم
🎙 #استاد_معتز_آقایی
🔸حجم: ۴ مگابایت
✨التماس دعا✨
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Shahat.tartil-joz.01.mp3
7.39M
💿 #ترتیل⇧⇧
◀️ جز یکم قرآن کریم
🎙 #استاد_شحات_محمد_انور
🔸حجم: ۷ مگابایت
✨التماس دعا✨
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم الیاس چگینی از پاسداران تیپ 82 سپاه #صاحب_الامر(عج) قزوین بود که چهارم آذر 1394📆 در ا
در #عشـــــقــ❤️ یا وارد نشو
یا مـــ✊ــرد #رفتن باش ...
این جاده #اصلا
دوربرگــ↪️ـــردان نخواهد داشت🚫
#شهید_الیاس_چگینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #عشـــــقــ❤️ یا وارد نشو یا مـــ✊ــرد #رفتن باش ... این جاده #اصلا دوربرگــ↪️ـــردان نخواهد داش
1⃣7⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔻راوی: همسرشهید
🔰در یک #روستا زندگی می کردیم و نسبت دور فامیلی👥 با هم داشتیم. ایشان با #برادر بزرگ من دوست بود، من هم او را دیده بودم. خودش من را به خانوادهاش معرفی کردوبه #خواستگاری ام آمدند.
🔰در طول #خواستگاری صحبت خاصی باهم نکردیم❌ چون یکدیگر را از قبل می شناختیم. #ملاک من ✔️تدین خودش و خانواده اش بود ضمن اینکه در #سپاه پاسداران کار می کرد و به شغلش علاقه💖 داشتم.
🔰جشن نامزدی💍 گرفتیم و #عقد کردیم، یکی دو هفته قبلش #صیغه محرمیت خواندیم بعد از هفت ماه📆 جشن عروسی🎊 گرفتیم، نزدیک سه سال خانه #مادر_همسرم زندگی کردیم چون پدر و مادر پیری داشت
🔰ایشان #آخرین_فرزند خانه بود و میبایست از آنها نگهداری می کرد. بعد از چند سال یک خانه🏡 جدا در روستا گرفتیم و #مستقل شدیم. حسرت #دفاع_مقدس را داشتم، دلم می خواست سهمی در #جهاد داشته باشم
🔰گفت: ما چون #نظامی هستیم هرجا که بگویند باید برویم🚗 من هم #قبول کرده بودم و می دانستم اختیارش دست خودش نیست🚫 و اگر دستور #جهاد بدهند باید حضور داشته باشد، البته من هم #شغلش را دوست داشتم و مشکلی با آن نداشتم.
🔰اول ازدواج به یک دوره #شش_ماهه در کرج رفت. سه ماهش را در تابستان رفته بود و 10 روز بعد از عروسی🎉 به ادامه دوره رفت و فقط #پنجشنبه و جمعه ها📆 می آمد. مدتی هم به ماموریت سردشت رفت، در همان ماموریت خیلی از #شهادت صحبت می کرد و می گفت دعا کنید شهید شوم🌷
🔰همیشه در دعاهای نمازش📿 از خدا می خواست مرگش را #شهادت قرار دهد. تا زمانی که در خانه کنار هم💞 بودیم متوجه نبود #حضورش نمی شدم اما به محض اینکه پایش را از خانه بیرون🏘 می گذاشت دلتنگی هایم💔 شروع می شد. دلم می خواست #بیشتر در منزل باشد اما چون #راهش را دوست داشتم حرفی نمی زدم✘
#شهید_الیاس_چگینی
#شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
این روزها عجیب نیازمند نگاه هایتان شده ایم! نگاه از قابــــ چشم مردانے ڪہ #چشم_هایشان خدا را منعڪس
🌷درآخرین لحظات #شهادت #شهیدسیدرضاطاهر، چند نفر از همرزمانش👥 ازیک مسیر سخت خودشان را تانزدیکی خونه🏘 رساندند.
🌷برادر #حسین_مشتاقی، با برقراری تماس📞 با دوست و یاردیرینه اش، سیدرضا طاهر، صدایش میزد🗣
#سیدرضا...مشتاق
سید رضا... سید رضا... #مشتاق.
📞سیدرضا:
بگوشم مشتاق
مشتاق :
سیدجان، #دارم_میام کنار شما
📞سیدرضا:
حسین جان، #خانه_زرد پر تکفیری ها👹 شده، نیایید🚷
مشتاق:
راهنماییم کن، دارم میام.
📞سیدرضا:
نیایید، خانه زرد راگلوله باران💥 کنید تاتمام #تکفیری های ملعون کشته بشوند.
#حسین_مشتاقی، عاشقانه خودش را به خانه زرد رساند🏚 و وارد ساختمان شد.
جنگی تمام عیار بین اوکه تنها بود👤 و #تکفیری ها درگرفت.
درتبادل آتشها🔥 تعدادی از تکفیری ها را به #درک واصل کرد ونهایتا خودش شدیدا مجروح💔 گشت.
#شهید_حسین_مشتاقی
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷درآخرین لحظات #شهادت #شهیدسیدرضاطاهر، چند نفر از همرزمانش👥 ازیک مسیر سخت خودشان را تانزدیکی خونه🏘 ر
صدای #مشتاق دربی سیم📞 بلند شد
من #مشتاقم .... تیـ💥ــرخوردم ....
دارم حسینی می شوم😭
عبدالله، عبدالله، مشتاق
محمود، محمود، مشتاق
من بشدت مجروح💔 شدم، #کمک بفرستید. من دارم حسینی می شوم.
تانکها و نیروهای دشمن😈 خانه زرد رااشغال کرده اند وضعیت خونه زرد🏚 خیلی #خراب هست.
تمام تلاشها انجام گرفت تا #نیروهای کمکی بفرستیم. خونه زرد کاملا در #اشغال دشمن وتمامی راههای دسترسی به آن توسط دشمن مسدود🚫 شده بود.
درتمامی خطوط تماس📞 درگیری های سنگین وجود داشت. محور خانه زرد به تونل دوقلو🏘 یکی از #حساس ترین معابر وصولی بود که تمام تلاش دشمن برای رسیدن به #تونل_دوقلو بود.
مقاومت رزمندگان #گردان_عمار ورشادتهای شهیدان🌷 وجانبازان و.... مانع⭕️ از دستیابی سریع دشمن به اهدافش شده بود.
#حسین_مشتاق ، هم دراثر شدت مجروحیت درکنار یار و دوست باوفایش #سیدرضاطاهر به شهادت رسید😔
متاسفانه بدلیل شرایط سخت منطقه، پیکرهای شهیدان⚰ سیدرضا طاهر و حسین مشتاقی در #خانه_زرد، ماند.
شهید طاهر #دو_هفته بعد پیکرشون برگشت و شهید مشتاقی #40روز بعد شهادت🕊
روحشان شاد و راهشان پررهرو باد.
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شهید_حسین_مشتاقی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹بعد از شهادت🌷 شهید روح الله سلطانی، بی قراری ما بیشتر شده بود. چون #محمدتقی در فاصله ی نیم متری شهی
🔹هر دو #زانوهایش را از دست داده بود وهمیشه درد⚡️ شدیدی داشت. #مینیسک پاهایش حسابی دچار مشکل شده بود واذیتش می کرد وبخصوص یکی از زانوهاش نیاز به عمل جراحی🛌 داشت.
🔸 #غضروف های پاهاش به صدا دراومده بودن. ولی در پیاده روی هاو عملیات های مختلف در #پیرانشهر، اشنویه وزاهدان، همه جا جلودار وپیشگام بود.
🔹بی وقفه و #بااخلاص وباجون ودل❣ خدمت می کرد واون قدر کار می کرد تا شب ازخستگی😪 می افتاد. وبدون اینکه تصمیم بگیره بخوابه #خوابش می برد..
←وشهادت بهترین پاداش مخلصان فی سبیل الله است↓🌷
←ما شهادت دادیم که #شهادت زیباست↓👌
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بخشی از وصیت نامه #شهید_نوید_صفری 🌷 هرکس چهل روز #زیارت_عاشورا بخواند و ثوابش را هدیه بفرستد، حتما
🔸رفاقتشان👥 از مدتها پیش شکل گرفته بود، رفاقتی که #هیچکدام همدیگر را بعد از جداییِ دنیایی فراموش🗯 نکردند. نه #شهیدعلی بعد از رفتنش آقانوید را فراموش کرد و حق رفاقت را بجای آورد و نه #آقانوید. هرکاری از دستش برمی آمد برای #رفیق_شهیدش🌷 می کرد.؛از سر زدن به خانواده ش🏘 و پرکردن جای خالی #علی برای مادر تا برگزاری روضه و شرکت در روضه های منزل #شهید.
🔹به گواهی خیلی از اطرافیان، بعد از #شهادت شهید علی خلیلی (شهید امر به معروف )🌷 حال و هوای آقانوید هم عوض شد و انگار آرزوی پنهان شده در دلش❤️ #راه_نجات یافته بود. در یکی از نوشته هایش گفته که #علی راه را به من نشان داد👉
🔸گفت: #شهادت_طلبی، شهادت رو در پیش داره. مگه علی خلیلی رزمنده✌️ بود که اینطور رفت.. " در عمق #رفاقتشان همین بس که حدود یکسال و نیم بعد از شهادت علی🕊، #خواب زیبایی را آقانوید می بیند که شهید به او می گوید: #امشب🌙 توانستیم #اذن_شهادتت را بگیریم….
🌱 #آنان که خاک را بنظر کیمیا کنند
🍂آری شودکه گوشه چشمی #به_ما کنند
#هنیئــا_لک_الشهاده
#شهید_نوید_صفری🌷
#شهید_علی_خلیلی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh