eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠قَوِّ عَلی خِدمَتّکَ جَوارِحی 💢حسین آقا قبل از شهادتش می رفت #ورزش_بوکس. 💢حسین یه روحیه داشت اگر
🔰تو آخرین جلسه کاری که "سید مجتبی" حاضر بودن، برای پذیرایی سیب🍎 آوردن. یه "ابوحامد" نامی داشتیم از اون آدمای و باتجربه، با دوتا فاصله💕 از سید مجتبی نشسته بود. 🔰سیب رو که گذاشتن با بشقاب و چاقو🍽 برد سمت و اشاره کرد که براش پوست بکنه. سیدمجتبی هم بی هیچ حرف و اشاره ای شروع کرد به پوست کندن، مرتب سیب🍎 رو قاچ کرد و چید تو بشقاب و به تحویل داد.🙂 🔰دو ماه بعد حسین آقا، ابوحامد شهید شد🕊 تو همونجایی که ایشون شهید شده بودن🌷 تا قبل شهادت ایشون به این فکر می کردم که چرا ابوحامد اون کارو کرد و سیدمجتبی هم پذیرفت 🔰بعد شهادتش فهمیدم میخواسته دست حاج حسین آقارو بخوره و برات شهادتشو از ایشون بگیره😭 انگار تو زمان حیاتشون هم همدیگرو میشناسن.😔 به نقل از "یاسر" همرزم شهید در آخرین ماموریت (سیدمجتبی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم/ توضیحات #مهدی_ترابی عزیز درباره شادی بعد از گلش: ✴️آدم سیاسی نیستم، کارم کاملا دلی بود، به عنوان یک آدم ورزشی فهمیده‌ام که #تنها_راه_نجاتمان در سطح دنیا اطاعت از رهبری است ✊ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃بخند؛ ای بر لبانت رنگ #مهر... که لبخندت گواهی می‌دهد، آرامش😌 را.... #دلگرمی را... #آقا_سیدمحمد فرز
#خاطره 🔸چندتایی بودیم که خیلی باهم #رفیق بودیم. توی ماموریت ها، موقع #نماز_شب که می شد، با هر ترفندی که بود می آمد و ما چند تا را بیدار میکرد و میگفت: " پاشید، وقت نماز شبه."♥️ 🔹گاهی هم که خسته بودیم😪 و در خواب عمیق بودیم، بی خیال ما نمی شد. می ایستاد بالای سر ما و با هر ترفندی بود، #بیدارمان می کرد. #هیچوقت در رفاقت کم نمی گذاشت❌ 🔻نقل از آقای حمید عالیشاه همرزم شهید طاهر 📚 برگرفته از کتاب #طاهر_خانطومان #شهید_سیدرضا_طاهر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🍃دیریست که آواره ے دشتی #آقا 🍁رفتی و دوباره برنگشتی آقا 😔 🍃شاید که #توآمدے و دیدےخوابیم 🍁از خیر #تماممان گذشتی آقا...😭 #شرمنده_نگاهتیم_آقاجان💔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ما همیشه فکر میکنیم🤔 #شهدا یه کار خاصی‌کردن که انقدر پاک✨ بودن و #شهید_شدن ❌ولی نه رفیق❌ واقعیتش اینه که 👈خیلی کارهارو #نکردن که #شهید شدن🌷 #شهید_حسین_معزغلامی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
marg nagahanie.ali.mp3
1.56M
🎧 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 مرگ ناگهانی فرا می رسد 🔖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کسانی به #امام_زمانشان خواهند رسید💞 که اهل #سرعت باشند! و الا تاریخ #کربلا نشان داده که قافله حسین
#کلام_شهید🌷 #کربلا به رفتن نیست 🚷 ⇜به شدن است اگر به رفتن👣 بود ⇜شمر هم #کربلایی بود #شهید_مرتضی_آوینی 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی امین رسید واقعاً #امین دیگری را می‌دیدم! خیلی تغییر کرده بود. قبلاً جذاب و نورانی‌✨ بود، اما ا
باور #نبودنت کار آسانی نیست😔 #یادت می‌کنم باران می‌بارد😭 نمی‌دانستم لمسِ خیالت💭 هم #وضو می‌خواهد... #شهید_امین_کریمی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باور #نبودنت کار آسانی نیست😔 #یادت می‌کنم باران می‌بارد😭 نمی‌دانستم لمسِ خیالت💭 هم #وضو می‌خواه
1⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 💠خرید لباس‌ 🔰خرید لباس‌هایمان👕 هم جالب بود، لباس‌هایش را با می‌خرید. می‌گفت: باید برای تو زیبا باشد😍 من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند. را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم. 🔰یکبار با خانواده👨‍👩‍👧‍👦 نشسته بودیم که برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید🎁 چادر را که سرم کردم، گفت «به ‌به، چقدر خوش سلیقه👌» امین سریع گفت: «بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین همسرم شده♥️» ‌حسابی شوخ طبع بود... 🔰وقتی برای خرید لباس رفتیم، با حساسیت زیادی👌 انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس بود. حتی به خانم مزون‌دار گفت «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ دوخته نشده❌» فروشنده عذرخواهی کرد... 🔰برای لباس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت: «ببخشید لباس آماده نیست😥 را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم!گفت «راستش همسر شما آنقدر است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها🌺 را بچسبانم😅» امین گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من می‌چسبانم!» 🔰حدود 8 ساعت⏰ آنجا بودیم و تمام لباس و دامن را و حتی نگین‌های💎 وسط گل‌ها را خودش با حوصله و تمام چسباند! تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من👰 بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌ جشن عروسی🎊 اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صفحہ ۸۲ استاد پرهیزگار .MP3
1.01M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نساء✨ #قرائت_صفحه_هشتاد_ودوم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#مدافع_حـرم که باشی یعنی⇲⇲ ↫دل بکنی ازدنیاو همه وابستگی هات ↫دل بکنی ازنگاه پر مهر #مادرت ↫دل بکنی از همسرت 💞 ↫دل بکنی ازبابایی گفتن #دخترت #شادی_روح_شهدا_صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾ازدواج مهدی باکری مصادف با #شروع_جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت😟 او بود. دو روز بعد از عقد💍
را از امام رضا علیه السلام گرفت نحوه شهادت فرمانده جاویدالاثر آقامهدی باکری🌷 🔹15 روز قبل از بدر به مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن‌موسی‌الرضا(ع)♥️ خواست که خداوند توفیق را نصیبش کند. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه😭 و اصرار و التماس درخواست کرد که برای دعا کنند. 🔸این فرمانده دلاور در روز 25 اسفند سال 1363 و طی « عملیات بدر» به خاطر شرایط حساس👌 عملیات، طبق معمول به صحنه‌های کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می‌کرد، تلاش می‌کرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتک‌های دشمن تثبیت کند که در نبردی دلیرانه💪 براثر اصابت تیر💥 مستقیم مزدوران بعثی، ندای حق را گفت و به لقای معشوق نایل شد 🔹هنگامی که پیکر مطهرش⚰ را از طریق آبهای انتقال می‌دادند، قایق⛵️ حامل پیکر وی، مورد هدف گلوله .پی‌.جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #لذت_آغوش_خدا 80 #استاد_پناهیان #مبارزه_با_راحت_طلبی 8 ✅ توکل در جایی درسته که انسان مسئولیت
❣﷽❣ 81 9 مثل یک چریک باش! 💢 بعضی از جوانان مذهبی رو که باهاشون صحبت میکنیم میگن که خدا رو شکر ما اهل حب الدنیا نیستیم 😌 اما وقتی به زندگیش نگاه میکنی میبینی که غرق در راحت طلبیه! 😒 🚫 خب عزیز دلم، حب الدنیا که شاخ و دم نداره! یکی از مهم ترین وجوه حب الدنیا که ریشۀ گناهان هست، همین راحت طلبی ماست.💢💢💢 🚫 دنیا جایی نیست که ما بخوایم توش راحت طلب باشیم. توی دنیا باید مثل یک چریک زندگی کنیم. یه چریک اصلاً براش مهم نیست که شب در چه جایی بخوابه! منتظر نیست که براش تخت نرم و راحت بذارن... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_68033907.mp3
4.84M
🎧پادكست هاي صوتي9⃣ 🌼امام مهدي عج در قرآن🌼 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#دوست_دارم_مثل_تو_باشم #الگوبرداری از شهدا🌷 🌸 اگر همه ی مسئولین کشور اینگونه بودند، #ایران گلستان میشد ⇜«رعایت بیت المال» 📌خاطره ای از ... #شهید_احمد_کاظمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ #رمان #مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_چهل_وششم 6⃣4⃣ 🌿به حرفهای فاطمه گوش کردم. چند ماهی گذشت بهار رو به پا
❣﷽❣ ♥️ 7⃣4⃣ 🍂مهندس قرایی یکی از دوستان قدیمی پدرم بود یک دفتر بزرگ فنی مهندسی داشت و بیشتر پروژه‌های مهم عمرانی شهر را انجام می‌دادیم البته تنها نبود شریک هم داشت برای کسب تجربه و درآمدی مختصر به وساطت پدرم در دفترش مشغول شدم آن روزها بلاتکلیفی بدجور آزارم می داد سعی کردم در این مدت خودم را به چیزی مشغول کنم تا انتظار کشیدن کمتر اذیت می‌کند در نتیجه حسابی خودم را مشغول کار کردم 🌿تمام انرژی ام را متمرکز می کردم و در مدت کمی پروژه ها را تحویل می دادم. مهندس قرایی تحت تاثیر سرعت عمل و دقت کارهایم قرار گرفته بود و از خلاقیتی که در پروژه‌ها به خرج می دادم خوشش آمد هر بار که حضوری یا تلفنی با پدرم حرف می زد از من تعریف و تمجید می‌کرد 🍂حضور من به عنوان یک دانشجوی تازه کار که هنوز درسش هم تمام نشده در شرکت معتبر آن‌ها فقط به واسطه آشنایی پدرم با مهندس قرایی بود به همین دلیل پدرم برای تشکر و قدردانی یک شب و خانواده‌اش را به منزلمان دعوت کرد پسر مهندس برای "نیما" خارج از ایران درس می‌خواند و برای تعطیلات آمده بود 🌿بعد از شام همسر مهندس همراه مادرم در آشپزخانه مشغول شدند و ما هم سرگرم بحث کار و درس شدیم مهندس قرایی به نیما گفت: _این آقا رضا واقعاً کارش حرف نداره بچه هایی که برای کارآموزی و پروژه های عملی میان شرکت ما خیلی طول می دهند تا یک کار رو به ثمر برسانند کاری که اونا در عرض یک هفته انجام میدن این آقا رضای ما سه چهار روزه تحویل میده واقعاً کیف می کنم از دقت و سرعت ای که داره 🍂پدرم نگاه غرورآمیز ای به من کرد و گفت: +این پسر ما خیلی استعداد داره ولی حیف که قدر خودشو نمیدونه یا چند سالی از من بزرگتر بود یک پسر عینکی و مودب که در حوزه تخصص اطلاعات و مطالعات جامعه داشت بعد از گرفتن دیپلم در آزمون ورودی یکی از دانشگاه های خوب انگلستان شرکت کرده بود و چند سالی می شد که برای ادامه تحصیل آنجا زندگی می کرد نیما رو به من کرد و گفت: ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh @dehkadeh_roman
♥️ 🍂_من میدونم پدر مشکل پسندم از کسی تعریف بیهوده نمی کنه اگر واقعاً به رشته ات علاقه مندی و آینده کاریت برات مهمه شاید بتونم کمکت کنم برای ادامه تحصیل بیای اونجا پدرم که هیجان زده شده بود فوراً گفت: +واقعاً این امکان وجود داره؟ اگه بشه فرصت خیلی خوبیه . 🌿_امکانش وجود داره فقط دو تا سه مسئله مهم هست یکی اینکه حتماً باید مدرک تافل داشته باشه و دیگر اینکه باید توی آزمون ورودی دانشگاه شرکت کند و در صورتی که قبول بشه میتونه آنجا ادامه تحصیل بده +اونوقت درسی که این جا داشت میخوند چی میشه؟ باید از اول شروع کنه؟ 🍂_البته بستگی به دانشگاه مقصد داره اما چون دانشگاه تهران جزو دانشگاه‌های معتبر ایران به شمار می‌آید ممکن اونجا واحدها را تطبیق بدن به هر حال اگر تمایل دارین می تونم وقتی برگشتم انگلیس از یکی از اساتیدم درباره پذیرشش صحبت کنم پدرم بدون اینکه نظر من را بپرسد گفت: +بله حتماً چی بهتر از این نباید این فرصت طلایی را از دست داد. 🌿به تمام این مکالمات به چشم یک شوخی نگاه می کردند و حرفی برای گفتن نداشتم حتی اگر همه چیز هم جور می شد چطور می توانستم در امتحان ورودی قبول شوند بعد از رفتن مهمان ها پدر موضوع را با مادر درمیان گذاشته و حسابی خوشحالی کردند. پدرم پیشنهاد داد طی دو ماه باقیمانده از تابستان در کلاس‌های فشرده تافل که آزمون در شهریورماه برگزار می‌شد شرکت کنم برای من فرقی نداشت خودم را مشغول چه چیزی می کنم 🍂پروژه‌های عمران درس کتاب یا زبان انگلیسی پیشنهادش را پذیرفتم هر روز هفته هفته ای از صبح تا عصر کلاس می رفتم و بعد از کلاس هم با تمرینات حسابی خسته می شدم به دلیل مشغله های کلاس کمتر فرصت می کردم به همراه محمد به بروم اما ناراحت نبودند چون برای من که سعی می‌کردم تا زمان خبر دادن خودم را از فکر و خارج کنم دیدار محمد یادآور فاطمه♥️ و بلاتکلیفی هایم بود 🌿بعد از گذراندن یک دوره فشرده در آزمون تافل قبول شدند و بعد از مدت‌ها توانستم دل پدر و مادرم را شاد کنند تمایلی به ادامه این ماجرا نداشتم اما پدرم بدون اینکه مردم را در جریان قرار دهد با نیما حرف زده بود و از او خواسته بود بورسیه شدنم را پیگیری کند ... ✍ نویسنده: فائزه ریاضی ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh @dehkadeh_roman
1885916_892.mp3
3.16M
#دختران_شهدا ...🌷♥️ 🎤نوای حاج میثم #مطیعی 🎧بشنوید ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠همسر بزرگوار شهید عبدالله باقری: ⭐️دختر کوچکم می گوید: بهشت تلفن☎️ ندارد تا من با #بابا حرف بزنم؟ 🌟خب #من دلم تنگ شده و می خوام صداش رو بشونم؛ بابا دلش💔 برای ما تنگ نمیشه⁉️ #بهشت_تلفن_ندارد #شهید_عبدالله_باقری #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidnazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا