🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان #نخل_سوخته 📚 📖قسمت 4⃣2⃣ 📚📖حسین به گوشه ای رفت و مشغول نماز شد.من هم در یکی از باغ های ده خس
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 5⃣2⃣
📚📖نیروهای اطلاعات به همت حسین،طوری پرورش یافته بودن که ترس براشون معنا و مفهومی نداشت.
🔴از اونجا که مأموریت های واحد همیشه توأم با خطر بود،بچهها سعی می کردن همیشه برای رویارویی با این مسائل آمادگی خود را حفظ کنن.
🔴زمانی که لشکر در منطقه ی عملیاتی محرم مستقر شده بود،سنگر حسین و شهید امیری در جای خیلی خطرناکی قرار داشت.من در راه برگشت از خط بودم که به اونا برخوردم.
🔴رفتم و چند دقیقه ای در سنگرشون نشستم.آتش دشمن خیلی سنگین بود و مدام اطراف رو می کوبید.
🔴گلوله ها بعضا خیلی نزدیک اصابت می کرد و منفجر می شد. در اون چند دقیقه ای که اونجا بودم دیدم خیلی موقعیت خطرناکی است.
⁉️به حسین و امیری گفتم:بابا شما چرا اومدین اینجا سنگر زدین.مگه جا قحط بود،خب بیایین برگردین عقب،توی یک نقطه ی امن تر مسقر بشین.
⁉️حسین با خنده گفت:اینجا رو بخاطر همین چهارتا گلوله ای که میاد انتخاب کردیم. چون آمادگیمون واسه جلو رفتن خیلی بیشتره،هم زودتر می تونیم بریم و هم اینکه اونجا دیگه از این خبرا نیست.خیلی امن تره.
✔️به روایت از حاج اکبر رضایی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 6⃣2⃣
📚📖در هور چند مرتبه نزدیک بود عراقیها حسین رو بگیرند،یه بار رفته بود برای شناسایی خطی که دست بچههای ۲۵ کربلا بود و می بایست اون رو پوشش بدیم.
🔴موقعیت ما در هور طوری بود که تموم سنگر ها پخش بود وشکل منظمی نداشت. وضعیت بدی بود.عراقیها خیلی راحت می تونستن وارد منطقه شوند.
✅اون روز حسین با دوتا از بچهها رفتن تا سنگرهای خالی خط رو شناسایی کنن و موقعیت رو برای استقرار نیروهای خودی بسنجند.اونا طبق برنامه در آبراه مورد نظرشون پیش می روند،ولی به سنگرها نمی رسند.
⁉️بعد مدتی سنگری رو از دور می بینند.وقتی خوب نزدیک میشن یه دفعه عراقیها از داخل سنگر به طرف بچهها تیراندازی می کنن.اونا هم بلافاصله یه رگبار رو دشمن می بندن.
‼️بعد با سرعت دور می زنن و به سمت خط خودمون برمی گردن،عراقیها سوار قایق شده و اونا رو تعقیب می کنن،بچهها موقع رفتن بدون اینکه متوجه شوند از یه کمین عراقی عبور کرده بودن.
🔴این دو کمین با هم در تماس بودن زمانی که بچهها از دستشون فرار می کنن کمین اول رو باخبر کرده بودن.و سر راه منتظر بچهها بودن.موقعیت طوری بود که به راحتی می تونستن بچهها رو بزنن.اما گویا می خواستن اسیرشون کنن.
‼️حسین وقتی به کمین بعدی می رسه،به همراه نفر دیگه کف قایق می خوابه و سنگر می گیره،و با مهارت خاصی که در هدایت قایق داشت سعی میکنه تا از مهلکه بگریزه.اما وقتی کمین رو رد می کنن و کمی دور میشن،یه مرتبه بنزین تموم می کنن.
⁉️به هر مصیبتی که بوده ذره ذره خودشون رو به سمت خط خودی می کشن تا به حاج یونس و علی نجیب زاده که در اونجا مشغول کار بودن بر می خورند.حاج یونس هم اونا رو کشونده بود و به خط خودمون آورده بود.
✅اتفاقات این چنین برای حسین زیاد پیش میومد،اما هربار به لطف خدا وبا زیرکی خاصی خودش رو از دست عراقیها خلاص می کرد.
✔️به روایت از سردار حاج قاسم سلیمانی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_473160900434461889.mp3
3.16M
#مدافعان_حرم
#دختر_شهید_مدافع_حرم
✨پدر ها به شوق تو اي مولا
✨تو ميدان كمر بسته اند
✨ببين دختران شهيدان را
✨كه چشم انتظار پدر هستند
🔻با نوای حاج #میثم_مطیعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
★او که #هرشب شانه میزد موی من
❣بوسه میزد عاشقانه💖 روی من
★رفت یعنی تا همیشه تا #ابد
❣تا مرا با درد و غم💔 تنها نهد
#نازدانه_های_شهید
#شهید_محمد_پورهنگ
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌱نه #تو را یک اشاره ای
🌼نه مرا راه چارهای😢
🌱چه دریغ از نظاره ای
🌼به چنین #حال_زار من
#آقــــــا
🌱تو چراغ دل♥️ منی
🌼گل باغ دل منی
🌱تو همه #حاصل منی
🌼نشوی از چه یار من⁉️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸♥️🌼♥️🌼♥️🌸
🦋هر آدمی به یه امیدی #صبح ها
از خواب بیدار می شود..!
🦋وَ من، هر صبــ☀️ـح
به امید داشتنِ #تو
خود که سَهل است
کل شهر را #بیدار می کنم😍
#شهید_عبدالصالح_زارع
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚜رهبرانقلاب:
🔹همه #وظیفه داریم نامهای نورانی شهیدان🌷 را تکریم کنیم و عظمت جایگاه آنان را در یادها ماندگار سازیم👌
🔸افتخاری است برای کویها و برزنها که #نام_شهید و عنوان شهادت بر فراز آنها بدرخشد✨ این موهبت هماکنون در سراسر کشور وجود دارد و #باید ادامه یابد.
امام خامنه ای ۹۸/۷/۳
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عشق_فرا_زمینی... 🌷نميدونم از كجا شروع كنم... تموم زندگيم با شهيد پر از خاطره ست و زيبايي...💕 همين
#همسر_شهید🔻
💢همین حالا در نبودش احساس #بودنش را دارم و هر روزم را با او شروع میکنم♥️ و شبم را با او به #اتمام میرسانم.
#شهید_یدالله_ترمیمی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید🔻 💢همین حالا در نبودش احساس #بودنش را دارم و هر روزم را با او شروع میکنم♥️ و شبم را با ا
2⃣3⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰هر چند #گذشتن و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شوق همسرم برای رفتن و مظلومیت شیعیان #سوریه را میدیدم.
🔰شبی که میخواست #اعزام شود با هم سمت مسجد🕌 رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام🍲 رفتیم. لحظه رفتن وقتی از درب منزل کاسه آبی #پشت_سرش ریختم، قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون میزد و بغض سنگینی مرا خفه میکرد😢 دلم آشوب بود💗
🔰از همان لحظه #دلتنگیام شروع شد، ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران😥 نباشد و حتی اشکی برای رفتنش نریزم🚫 که مبادا #دلش بلرزد.
🔰یدالله، در #فروردینماه سال 96 با اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به ناحیه سرش💥 به درجه رفیع #شهادت نائل آمد. روزهای اول هر روز چندبار تماس میگرفت و از حرم حضرت زینب (س) و #غربت آنجا برایم حرف میزود و میگفت کاش در کنارش بودم و غربت آنجا را میدیدم😔
🔰اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماسها☎️ کاهش یافت و بهطبع #نگرانی و دلتنگی من بیشتر شد. تا اینکه #آخرین باری که تماس گرفت 8 فروردینماه 96 بود. ساعت حدود 3 بعدازظهر با من تماس گرفت📞 و گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته است و باید دوباره به خط بروند
🔰و قرار شد "لحظه آخر" دوباره تماس بگیرد و حدود یک ربع بعد⏰ دوباره زنگ زد و #آخرین_جملاتی که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم «مراقب خودت باش، یه یدالله♥️ که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت: نگران نباش، من هر لحظه #بیادتم...»
🔰بعد از این تماس تا روز #شهادتش تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم، ظهر روز 12 فروردینماه📆 این حالت به اوج خود رسید و من نتوانستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم. بعد از ظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و #همکار شوهرم بود تماس گرفتم☎️ و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت #یدالله بگیرم
🔰دوست همسرم خبر شهادت🌷 عزیزم را میدانست ولی برای #آرامش قلب من گفت که حالش خوب است و شب به منزل پدرم رفتم🏡 ولی نتوانستم بخوابم و #سردرد شدیدی داشتم تا اینکه نزدیک صبح خوابم برد ولی صبح زود با صدای تماسی که با پدرم گرفته شد از خواب پریدم و از لحن صدای پدر متوجه شدم که #یدالله_شهید_شده است.
راوی: همسرشهید
#شهید_یدالله_ترمیمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Quran_Page (184).mp3
970.4K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه انفال✨
#قرائت_صفحه_صدوهشتاد_وچهار
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰همرزم شهید نوری: ❣✨دو روز قبل از شهادت بابک بود. شدت درگیری زیاد بود و چون دشمن سالها در ان منطقه
فرمود: معنای
#بصیرت چیست⁉️
گفتم: یعنی که
چشمانم به سوی #چشمان_تو
باشد...😍
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نحوه شهادت مدافع حرم شهید مصطفی صدر زاده 🔰چون تیر تو سینه اش خورده بود و شُش سوراخ شده بود💔 و با نف
🔹یکی از تکهکلامهایش این بود که: #نماز رو ول کن! خــ♥️ـدا رو بچسب. همیشه برایم #عجیب بود این حرفش..🤔
🔸روزی از او پرسیدم معنی این حرفت چیست؟! خندید و گفت: داداش! یعنی اینکه همهٔ نمازات📿 باید #برای_خدا باشه و همش به فکرِ خدا باشی👌
🌼نامِ جهادی: سیدابراهیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کلامِ_شهید🌷
باید به این #بلوغ برسیم که
دیگر نباید دیده شویم 🚷
👈آن کسی که باید ببیند
#میبینـد!...
#شهید_قاسم_سلیمانی♥️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رمان #نخل_سوخته 📚 📖قسمت 6⃣2⃣ 📚📖در هور چند مرتبه نزدیک بود عراقیها حسین رو بگیرند،یه بار رفته بود
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 7⃣2⃣
📚📖بعد از اولین باری که شیمیایی شد دکترها براش عینک تجویز کرد.اما نمره ی چشمش طوری بود که شیشه ی عینک پیدا نمی شد،با مصیبت زیاد موفق شدیم در قم شیشه رو پیدا کنیم.
✅عینک درست شد وحسین چهار-پنج ماه بعد که برگشت دیدم همراهش نیست.گفتم:آقا حسین عینکت کجاست؟چرا دیگه به چشمت نمی زنی.-گفت:راستش اون رو گم کردم.-گفتم:آخه مگه میشه ؟ چی شده؟
🔴-گفت:یکی از شبهایی که برای شناسایی روی ارتفاعات دشمن رفته بودم،به دو نفر گشتی های عراقی برخوردم.تا اومدم به خودم بجنبم بالای سرم بودن.درگیر شدیم اول یکی از اونا رو زدم و به پایین ارتفاع پرت کردم اما دیگری سماجت کرد و بلاجبار با مشت و لگد به جان هم افتادیم.
‼️ضربه ای به سرم خورد و بی حس روی زمین افتادم،اون عراقی هم از فرصت استفاده کرد و پاهام رو گرفت و به طرف پرتگاه کشوند. دیگه رمقی نداشتم که از خودم دفاع کنم. اون ضربه گیجم کرده بود.کار رو تموم شده می دیدم.
🔴با دستام سعی کردم جایی رو بگیرم تا نتونه من رو بکشونه اما فایده نداشت.دیگه تقریبا به لبه ی پرتگاه رسیده بودم. همون موقع عراقی که اصلا متوجه پشت سرش نبود ، پاش به سنگی خورد و تعادلش رو از دست داد.
‼️پام رو رها کرد تا خودش رو نجات بده،اما قبل اینکه بتونه کاری انجام بده به پشت روی زمین افتاد و به پایین دره پرت شد.من هم بیهوش روی زمین افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم.
✅وقتی به هوش اومدم دو سه ساعتی گذشته بود،تا حدودی نیرویم رو بدست آوردم ، بلند شدم و کشان کشان خودم رو به نیروهای خودی رسوندم.
✅وقتی حالم بهتر شد تازه متوجه شدم که از عینکم خبری نیست و در همون درگیری اون رو از دست دادم.
✔️به روایت از محمد علی یوسف اللهی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#رمان
#نخل_سوخته 📚
📖قسمت 8⃣2⃣
📚📖یک نمونه از سختی هایی که بچههای اطلاعات متحمل می شدن.مربوط به شناسایی هایی در جزیره مجنون جنوبی بود. من به دلیل اهمیت کار اطلاعات سعی می کردیم محل استقرارمون رو نزدیک اونا تعیین کنیم تا هم پیگیر کارشون باشیم هم بعضی مواقع همراهشون بریم و منطقه رو ببینیم.
🔴جزیره ی جنوبی منطقه ای باتلاقی بود و پوشیده از چولان و این،حرکت بچهها رو خیلی مشکل می کرد.حسین اومد پیش من و گفت که در این محور مشکل آبراه داریم. یعنی مسیری که قایق یا بلم بتونه در اون حرکت کنه وجود نداره.
✅قرار شد باهم بریم و منطقه رو از نزدیک ببینیم،من و حسین و اکبر شجره و یه نفر دیگه از بچهها بوسیله ی بلم رفتیم برای شناسایی.اونجا بود که فهمیدم بچهها چه شرایط سختی رو می گذرونن.
🔴باتلاق خیلی روان بود و آب تا سینه ی آدم می رسید ، چولان ها بقدری کوتاه بودن که اگه به حالت عادی در قایق می نشستیم،تو دید عراقیها قرار می گرفتیم.به همین خاطر بچهها مجبور بودن روی قایق ها خم بشن و حرکت کنن.
‼️از طرفی منطقه پر از جونورای مختلف بود،همون روز وقتی جلو می رفتیم چشمم به یه افعی خورد که روی یه تیکه یونولیت چنبره زده بود. افعی متوجه ما شد و سرش رو بلند کرد.موقعی که رد می شدیم به طرفمون حمله کرد که حسین فوری با یه تیر اون رو کشت.
⁉️وقتی از شناسایی برگشتیم و پام رو روی زمین گذاشتم،احساس عجیبی داشتم.سوزش خاصی تموم بدنم رو در بر گرفته بود و علتش هم وضعیت اون باتلاق بود.حسین و بچهها هر شب در این باتلاق که پراز وحشت و اضطراب بود،راه می رفتن وفعالیت می کردن.
💠یکی از کارهای بسیار مهم و در عین حال عجیبی که اونا انجام می دادن درست کردن آبراه بود.کاری که در طول جنگ بی سابقه بود.
✨اونا شب تا صبح می رفتن و با داس چولان ها رو زیر آب می بریدن تا بتونن مسیر حرکت قایق ها رو باز کنن. اونم نه یه متر و ده متر،بلکه چیزی حدود چهار کیلومتر.
✨چنان با عشق و علاقه کار می کردن که اگه کسی از نزدیک نمی دید فکر می کرد اونا در بهترین شرایط بسر می برن،آنچه که براشون مهم بود موفقیت در انجام مأموریت بود.
✅وقتی کار به نحو احسن انجام می شد،شادی تو چهره هاشون موج می زد ، شادی که ما رو هم خوشحال می کرد.
✔️به روایت از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
#عارف_شهیدان🔻
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی🌷
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
سید امیر حسینی(1).mp3
8.86M
⏯صوت شهدایی🌷
#دلتنگتیم_رفیق 💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✿شـ⭐️ـبــ هنگام
نفس پشتِ نفس
#زخـــــــم هایت
برایم تڪرار مےشود😔
✿از اینکہ #تو برایم چه کردے
و #من برایتـــ چہ⁉️
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🌻باران که میبارد🌧
#دلم برایت تنگ تر میشود💔
🌻راه میوفتم در خیابان
بدون چتر⛱
من #بغض میکنم و آسمان گریه😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh