📝خاطرات شهدا
💎شنبه آمد مرخصی، به او گفتم: مگر به شما مرخصی دادند⁉️ گفت: به خاطر #روز_مادر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم، سکه💰 را گذاشت در دستم و گفت: مامان اگر به دیدار #امام_زمان نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن🤲 من هم به دیدار نایل بشوم.
💎یوسف یک #تک-تیرانداز حرفه ای بود. از تمرکز بالایی برخوردار بود👌 در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم #آیه " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 این یعنی قرآن را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن #عمل میکرد.
#شهید_یوسف_فدائی_نژاد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
1⃣ #قسمت_اول
💟بابام همیشه میگفت: تا جایی که بتونم شرایط تحصیلتونو فراهم میکنم دیپلمو که گرفتیداگه #خواستگار خوبی اومد، نباید بهونه بیارید❌ بعد ازدواج اگه شوهرتون راضی بود ادامه تحصیل بدید. مامانم هر از گاهی از زندگی ائمه(ع) برامون میگفت: تا راه و رسم #شوهرداری رو یاد بگیریم
💟به تنها چیزی که فکرشم نمیکردم ازدواج بود☺️ اگه خواستگاری هم میومد ندیده و نشناخته ردش میکردم و می گفتم: میخوام درس📖 بخونم و به آرزوهام برسم. همون روزا بود که #آقامهدی به خونه مون رفت و آمد میکرد خیلی سر به زیر و آقا بود
💟فصل امتحانات نهایی بود، تو حیاط بودم که زنگ🔔 در به صدا در اومد و آقا مهدی یا الله گویان وارد حیاط شد سریع #چادر گلدارمو سر کردم و رفتم جلو در و سلام دادم. آقا مهدی که دید من دسپاچه شدم سرشو انداخت پایین و با همون شرم و حیای همیشگیش جواب سلاممو داد. نگاش که به کتاب📕 تو دستم افتاد، گفت: امتحان دارین #طاهره_خانوم...؟
💟نمیدونم چرا خشکم زده بود الان که یاد اون روز میفتم، خندم میگیره😅 با مِن و مِن کردن گفتم: "بله امتحان زبان..." واسم آرزوی موفقیت کرد. هنوز حرفاش تموم نشده بود که دویدم داخل خونه. یه بارم نزدیک ساعت امتحانم⌚️ بود وسایلمو جمع کرده بودم که برم مدرسه که یهو دیدم با لباس #سربازی دم دره، تازه اومده بود مرخصی
💟مثه همیشه با همون حیا و #نجابتش سرشو انداخت پایین و از جلو در رفت کنار تو مسیر مدام به این فکر میکردم که چقد ایشون مقید به سر زدن به فامیله. البته خودمو اینطور قانع میکردم که آقا مهدی #دوست_داداشمه. واسه همینم هست که میاد خونه مون. کم کم زمزمه علاقه #آقا_مهدی به من♥️ تو خونواده شنیده شد
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📚 #رمان
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
2⃣ #قسمت_دوم
💟پدر بزرگم خیلی دوسش داشت و همیشه به پدر و مادرم میگفت: اگه این پسر اومد خواستگاری دخترت، نکنه جواب رد⛔️ بهش بدید. آقا مهدی که بالاخره دلو به دریا زده بود. موضوعو با #داییم در میون گذاشت. دایی هم به پدر و مادرم گفت و اونام به من این وسط همه راضی بودن ... بجز من...😬
💟که اصلا تو این چیزا نبودم و #ازدواج فامیلی رو هم کلاً دوست نداشتم. بابام میگفت: تو همه رو ندیده رد میکنی حداقل بذار اینا بیان اول خوب بسنج بعد جواب بده. بالاخره یه روز دمدمای ظهر بود، که #آقامهدی با #مادرش اومد خونه مون سربه زیر و با حیا اونقد به گلای قالی خیره شده بودیم که گردن درد گرفتیم من که از قبل تصمیممو واسه جواب منفی❎ دادن گرفته بودم
💟با یه قیافه بی تفاوت نشستم😐 هیچ شناختی ازش نداشتم با اینکه فامیل بودیم. احساس غریبی میکردم و معذب بودم. اضطراب و دلهره ی زیادی داشتم صحبتاشو با معرفی کلیات اخلاقی شروع کرد. از اخلاقیاتش گفت و توقعات که از#همسر_آینده ش داره، کم کم هر چی بیشتر از خودش میگفت دید من نسبت بهش عوض میشد
💟اصلا طوری شده بود که با اشتیاق تموم مجذوب حرفا و برنامه هاش شده بودم😍 تا جایی که دو ساعت از صحبت هامون گذشت و من اصلا متوجه گذشت زمان نشدم. در عرض این #دوساعت، منی که هیچ شناختی ازش نداشتم و با کلی اضطراب پیشش نشسته بودم به شخصیتش علاقه مند شده بودم انگار سالهاست که میشناسمش☺️
#ادامه_دارد ....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_5830463506419287058.mp3
1.62M
🎵 #مداحی_شهدایی
✨میگم عاشقم ...💔
✨اما خودم بهتر میدونم نالایقم ...😔
#بسیار_زیبا👌👌
#تلنگر🔔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💥سرِ دوراهي گناه🔞 و ثواب
⇜به حُبّ #شهادت فكر كن
⇜به نگاه امام زمانت♥️ فكر كن
💥ببين #ميتوانی از گناه بگذری⁉️
↵از #گناه كه گذشتی
↵از جـ❣ـانت هم می گذری
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🍂بی تو #غمرنگ تر از برگ خزان
🌾بی تو کمرنگ تر از صورتِ آب💧
🍂 #بی_تو بی روح تر از قالب سنگ
🌾بی تو جان آمده تنگ💔
🍂نور خورشیـ☀️ـد متاب
🌾هست بر ساحل دل
ماسه های #غم و ماتم
که به جا مانده ز دریای فراق💕
به #ظهورت بشتاب...!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@shahed_sticker
تمام راه ها را #با_تو دوست دارم
ڪوچهها و خیابانها با تو💞 همیشه به سمتی میروند ڪه در انتهایش
یڪ #اتفاق دوستداشتنی😍 انتظارم را می ڪشد.
#تو باشی ..
خرداد📆 پایان بهار نیست
آغاز #دوست_داشتن است.
#تو_باشی ...♥️
#شهید_مهدی_قره_محمدی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸هوش💭 خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد میگرفت و استاد به عنوان #کمک_م
🌷خلیل همیشه در تلاش بود که در برقراری #امنیت کشور دخیل باشد و میگفت: که اگر ما نسبت به حضور در #سوریه و مبارزه با داعش و تکفیریها👹 کنارهگیری کنیم باید در شهرهای کشور با آنها بجنگیم
🌷که این امر #امنیت کشور ما🇮🇷 را مختل میکند به همین دلیل نباید اجازه دهیم دشمن از مرزهای کشور ما عبور کند⛔️ و بهتر است این دشمنان قسم خورده ایران را در #پشت_مرزها در نطفه خفه نماییم.
🌷خلیل با توجه به علاقهای💖 که به #نظام داشت از زمان نوجوانی جذب پایگاه بسیج مسجد حضرت حمزه سیدالشهدا(ع) محله #نخل_کمربندی میشود✔️
راوی: پدر شهید
#شهید_خلیل_تختی_نژاد
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💥💥از خواب پرید کشور من اما
معنای #مدافع_حرم را فهمید
📆امروز ۱۷ خرداد ماه
سالروز #حمله_تروریستی عناصر داعش به مجلس شورای اسلامی و حرم مطهر امام خمینی(ره)🌷
#اگر_مدافعان_نبودند☝️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷او هم نخبه بود و هم از دانشگاه شریف؛ او را عمدی کشتند نه سهوی؛ 🌷ولی نه مسئولی عذرخواهی کرد و نه ک
#خاطرات_شهدا 🌷
#نان_سنگگ گرفته بودیم و می آمدیم طرف خوابگاه چندتا سنگ به نانها چسبیده بود. مصطفی کندشان و برگشت سمت #نانوایی.
میگفت «بچه بودم، یه بار نون سنگگ خریدم، سنگ هاش رو خوب جدا نکرده بودم؛ بهش چسبیده بود. خونه که رسیدم، بابام سنگ ها رو جدا کرد داد دستم، گفت برو بده به #شاطر. نونواها بابت اینا #پول میدن.»
#شهید_هسته_ای
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh