eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
💥‏" با طمأنینه گفت: کجا برم عقب ❓عقب به مردم بگویم من بچه‌های شما را گذاشتم و آمدم عقب، نه، من همین جا می‌مانم " ؛ 💫 " شما امّت استوره صبر و ایستادگی هستید؛ مبادا کاری کنید که در چشم دشمنان خود را نشان دهید " 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♥️ 💠آمد به خط فاطمیون. شب شکه شد. گفتیم لابد می رود یک جایی دور از هیاهوی رزمنده ها استراحت کند. کفش هایش را گذاشت... 👆 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 6⃣ •••♥️ 🌸اندوهگین و غمگین با قدم‌های بی‌رمق به پیامبر نزدیک شد. ایستاد و سلام کرد. آرام دستش را بالا برد و اشک را از گوشه‌ی چشمش پاک کرد. پیامبر نگاهی به او انداخت، سری تکان داد و جواب سلامش را به گرمی داد. با تعجّب نگاهش کرد و پرسید: 🍃چشم‌های تو خیس است! آیا گریسته‌ای؟! مرد سری تکان داد و گفت: بله! پیامبر به طرف مرد چرخید. حالا رو در روی هم بودند. پرسید: برای چه گریسته‌ای؟! مرد آهی کشید و با بغض گفت: یتیم هستم. پدر و مادری ندارم. تنها و بی‌کس هستم. حیران شده‌ام! 🌸 پیامبر نگاهش را داد به افق. به آفتاب که تا غروبش زمان کمی باقی بود خیره شد. کمی سکوت کرد و بعد رو به مرد گفت: می‌دانی ناگوارتر از یتیم بودن، چیست؟! مرد با تعجّب گفت: نمی‌دانم. شما بگویید تا بدانم! 🍃پیامبر نگاهش به آفتاب بود. گفت: ناگوارتر از یتیم بودن، جدایی آن کسی است که از امامش دور افتاده! شیعه‌ای که اهل بیت را ندیده و از علم ایشان بی‌خبر است همان یتیمی است که از امامش دور افتاده است. 🌸 برداشتی آزاد از روایتی در تفسیر امام حسن عسکري علیه السلام دوستدار امام زمان! به پبرامونت نگاه کن! شیعیانی که توفیق آشنایی با امام زمانشان را نداشته‌اند و به فرموده‌ی پیامبر یتیم اند کم نیستند! وظیفه‌ی من و تو نیز روشن است! 🍃برای آشنایی بیشتر شیعیان امام زمان علیه السلام فرصت‌های زیادی را از دست داده‌ایم! اما؛ تا فرصت هست از این امر مهم غفلت نکنیم! 🌺 ...... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_6039450331505493853.mp3
7.68M
2 🌺راضی شدن به ممکن نیست! مگر اینکه ......؟ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔷♥️🔷 💎مهران به الله گفت: این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی❓ روح الله گفت:چیزی که من از تقوا میدونم یعنی:(ایمان مستمر،عمل مکرر) با یه شب🌙 دو شب به جایی نمیرسه . باید ایمانت باشه و عملت مداوم .👌 💎ینکه یه شب 🌟بری هیئت و کلی گریه 😭کنی ، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی،اینجوری نیست .❌ دوروز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی .✅ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣1⃣ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. 💢 هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. 💢زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. 💢از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. 💢دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. 💢زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. 💢همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. 💢 نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. 💢دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. 💢همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ 💢 یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4_5780554603460297866.mp3
5.86M
🔊 ✨ خوش به حال شهدا🕊 ... 🎤با نوای کربلایی 👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌹🌹🌟🌹🌹🍃 🌸شهید آوینی :  🍃شــب 🌙است و 🌸 اسیران دنیا خفته است ، 🍃 و چشم بیداردلان باز .  🌸بیـدار باش بـرادر 🍃که هنگام بیـداری است . . . 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبــــ🌤ــح که می دهــم و یادم می افتد که صــاحبی چون تــــ✨ـــو دارم : 😍 🍃🌸🌸🌸🌸🍃 🍃ــم ، مهــ❤️ــــربان ، دلســـــوز ، رفیق ، دعـــــاگو 🤲، نزدیک ... و چه احســـاسِ نابِ آرامـــش بخـــش و 🍃دی است داشتنِ ت✨و ... 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️💥❤️💥❤️ تــــ💖ـــــو با خندہ 😁 دوا ڪردی تمـــــــام هـایم را ڪدام اڪسیر جاویدی درون خنــــ🌼ــــدہ ات پیـداست . . . 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - آثار و برکات قصاص - حجت الاسلام رفیعی.mp3
2.91M
♨️آثار و برکات قصاص 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌻🌱🌻🌱🌻 🥀جمله ،جااااااانم... جااااااانم... محمود . او،در اوج و اضطراب به همه ی مان میداد . 🌾 تک و پاتکدرگیری ( حمله و ضد حمله) و حتی خط حجم تماسمان با ادوات و توپخانه زیاد بود، به طوری که در تمامی ساعات روز و شب 🌟صدای محمود محمود پشت بی سیم به گوش میرسید . 🌺به نظرم یک چیزی که همه را بی ملاحظه کرده،به طوری که سطح توقع و انتظار همه را از بالا برده بود پاسخ شهید محمود رادمهر به تماس ها بود . 🍃کلمه ی جااااااانم... جااااااانم... محمود . در اوج درگیری و اضطراب به همه ی مان آرامش میداد و از ما را نیز متوقع کرده بود . 🌼و چه کسی میداند شاید در خواست خمپاره از ادوات و محمود بچه ها بهانه ای بود تا ،جاااااانم جاااانم محمود رادمهر از التهاب شان بکاهد . راوی: همرزم شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
☘☘☘ ☘هیچ وقت نگو: محیط ، منم خراب شدم 💥هر چه هوا سردتر باشد، لباست را بیشتر میکنی‼️ ☘پس هر چه فاسدتر شد، تو لباس👚 تقوایت را بیشتر 👌 🕊 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page283.mp3
796.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه اسراء✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❄️✨❄️✨❄️✨❄️ 💥مــا عقب عصــر هـوس چیزی از عاشقانه 💞هایت نمیفهمیم ☄اینجا هرچیزی رنگ از یاد خدا باشد اســــت ... ✅ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
6⃣9⃣2⃣1⃣🌷 ♦️ویژگی بارز شوخ طبعی او بود؛ در تمام شادی می‌آورد و همه آن را دوست داشتند. تمام خاطرات ما از محمد حسن به 😃و شادی است؛ حتی بچه های دوستان و همسایگان به او عمو خنده میگفتند. 🔷تمام عکسهایی🖼 که از او داریم با خنده است فقط چند عکس از او داریم که لبخند نزده وآن به خاطر این است که در مراسم عزای ابا عبدا... بوده ♦️او وقتی از سر کار می آمد با وجود همه خستگی خود را متعلق به خانواده میدانست ودر هر ⏰ که بود بچه ها را به پارک داخل مجتمع میبرد یکی از همسایگانش میگفت هر وقت ما از پنجره بیرون را نگاه میکردیم میدیدیم شهید روی صندلی پارک نشسته و دخترانش👫 در پارک بازی میکنند. 🔷محمد حسن ارادت ویژه‌ای به فاطمه معصومه (ع) داشت و ده سال خادم حرم آن حضرت بود با اینکه اصالتا یزدی بود ولی چون در قم زندگی میکرد خود را جیره خوار آن حضرت میدانست و وصیت کرده بود که در قم دفن شود.⚡️ 🌾 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁. 🍃صدای‌تیراندازی‌می‌آید؛ از پشت ‌صخره ‌َ ‌مےکشم، حسین ‌و بچه‌ها👥 ‌درگیر شده‌اند... می گوید: ‌"چقدر بداخلاق ‌شده‌ای❓ دیدی ‌که؛ زدیم ‌بیچارشون ‌کردیم" داد می‌زنم: 🍃واسه ‌چی ‌درگیر شدی ‌حسین? با ده ‌نفر⁉️ قرارمون ‌چی ‌بود؟ می‌خندد... 😅می‌گوید: مگه ‌نمی‌دونی❓ ﴿كَم ‌مِن ‌فِئَةٍ غَلَبَت ‌فِئَةً بِإِذنِ‌اللَّهِ﴾ 🕊 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مراسم شهادت (عليه السلام) 💺سخنران: حجت الاسلام قاسم سوري 🎤بانواي: كربلايي حسين شيرمحمدي 📆زمان: دوشنبه شب(٦مرداد) 🕛ساعت شروع:۲۱ 🚪مكان: یوسفی ۲۴طبقه بالای مسجدالمنتظر(عج)-پایگاه بسیج حضرت نرجس(ورود ازدرب سمت پارک) 😷لطفا باماسک ورعایت پروتکل های بهداشتی تشریف بیارید😷 💢فقط برادران 🏴هيئت محبان جوادالائمه (عليه السلام) 🍃🌷🍃🌷 @ShahidNazarzadeh
♥️ 💠وقتی واحد گزینش،افرادی روبدلیل گذشته انها رد میکرد ناراحت میشد. گفت:قبل سال57کدامیک از ما مسلمان بودیم؟ نفس امام باعث شد...... 👆 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا