Page282 (1).mp3
613.1K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادو_دو
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔸هر گاه که خواستم زندگیاش را بخوانم، #اشک هایم بر گونه هایم هجرت میکردند. اشک هایی گرم😭 و مزاحم که باعث میشد عکس رخسار پر فروغش را #تار ببینم.
🔹هرسخنم با او، با این جمله شروع میشد، بارالها تا چه حد میتوان #خوب بود؟ تا چه حد میتوان #عاشق_شهادت بود؟ تا چه حد میتوان لحظهشماری کرد برای رسیدن به #معشوق⁉️ او در نهایت به معشوقش رسید، و چه بسیار معشوق زیبایی💞
🌸 #مردان_خدا پرده پندار دریدند
🍂یعنی همه جا"غیرِ خدا"هیچ ندیدند
#شهید_علیرضا_نوری
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸هر گاه که خواستم زندگیاش را بخوانم، #اشک هایم بر گونه هایم هجرت میکردند. اشک هایی گرم😭 و مزاحم که
5⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا💞
💠 #حضرت_زهـرا(س)فرمودند:👇
✓بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد🙂 و ✓ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با #همسرانشان مهــــربان و بخشنده اند♥️
🔰و #علیرضای_من از با ارزشمندترین مردان زمان خود بود👌 چرا که در بخشش محبت به من هیچ خساست و غروری به خرج نمی داد🚫 و بسیار در بذل و بخشش مهر و عشــــق به #همسرش دست و دلباز بود.
🔰تا جایی که وقتی برای خرید به بازار و یا به گردش و مسافرت🚘 می رفتیم اجازه نمی داد✘ هیچ وسیله ای را من کمکش بیاورم. سبکترین چیزهایی هم که خریده بودیم یا به همراه داشتیم را هم #خودش می آورد. می گفت: برای من خیلی زشت است که در کنار #خانمم باشم و همسـرم حتی یک پاکت🛍 را همراه بیاورد
🔰برای #جایگاه_زن اهمیت ویژه ای قائل بود و این کار را با عشـق و خواست قلبی خودش و نه به اجبار❌ یا اصرار من انجام می داد. می گفت: خانمم شما فقط مواظب چادر و #حجابت باش. حتی هم علی اکبرمان را بغل می کرد و هم وسایل را می برد.
🔰جزئیات محبتهای علیرضا به حدی به من و #فرزندش زیاد بود که همیشه رفتارش برایم تعجب آور بود. اما همین رفتارهای زیبای #علیرضا باعث می شد #عشــــق در وجود هردویمان آنچنان ریشه کند که تا سالیان سال هم از آن عشــ♥️ــق و علاقه ذره ای کم نشود. #محبتی که هنوز با یادش روزگار را سپری می کنم.
#شهید_علیـرضا_نوری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💥" با طمأنینه گفت: #من کجا برم عقب ❓عقب به مردم بگویم من بچههای شما را گذاشتم و #خودم آمدم عقب، نه، من همین جا میمانم " ؛
💫 " شما امّت #شهیدپرور استوره صبر و ایستادگی هستید؛ مبادا کاری کنید که در چشم دشمنان خود را #ضعیف نشان دهید "
#شهید_علی_هاشمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا ♥️ 💠در فرودگاه دمشق نماز جماعت خواندیم. نماز که تمام شد، یک نفر از پشت سر گفت: نماز د
#فقط_برای_خدا ♥️
💠آمد به خط فاطمیون. شب شکه شد. گفتیم لابد می رود یک جایی دور از هیاهوی رزمنده ها استراحت کند.
کفش هایش را گذاشت...
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 5⃣ #از_او_بگوئیم •••♥️ 🍃دیروز برای اصلاح سر به آرایشگاه محلهی جدید رفتم.
❣﷽❣
📚 #داستانهای_مهدوی
6⃣#از_او_بگوئیم
•••♥️
🌸اندوهگین و غمگین با قدمهای بیرمق به پیامبر نزدیک شد. ایستاد و سلام کرد. آرام دستش را بالا برد و اشک را از گوشهی چشمش پاک کرد. پیامبر نگاهی به او انداخت، سری تکان داد و جواب سلامش را به گرمی داد. با تعجّب نگاهش کرد و پرسید:
🍃چشمهای تو خیس است! آیا گریستهای؟!
مرد سری تکان داد و گفت: بله!
پیامبر به طرف مرد چرخید. حالا رو در روی هم بودند. پرسید: برای چه گریستهای؟!
مرد آهی کشید و با بغض گفت: یتیم هستم. پدر و مادری ندارم. تنها و بیکس هستم. حیران شدهام!
🌸 پیامبر نگاهش را داد به افق. به آفتاب که تا غروبش زمان کمی باقی بود خیره شد. کمی سکوت کرد و بعد رو به مرد گفت: میدانی ناگوارتر از یتیم بودن، چیست؟!
مرد با تعجّب گفت: نمیدانم. شما بگویید تا بدانم!
🍃پیامبر نگاهش به آفتاب بود. گفت: ناگوارتر از یتیم بودن، جدایی آن کسی است که از امامش دور افتاده!
شیعهای که اهل بیت را ندیده و از علم ایشان بیخبر است همان یتیمی است که از امامش دور افتاده است.
🌸 برداشتی آزاد از روایتی در تفسیر امام حسن عسکري علیه السلام
دوستدار امام زمان!
به پبرامونت نگاه کن! شیعیانی که توفیق آشنایی با امام زمانشان را نداشتهاند و به فرمودهی پیامبر یتیم اند کم نیستند!
وظیفهی من و تو نیز روشن است!
🍃برای آشنایی بیشتر شیعیان امام زمان علیه السلام فرصتهای زیادی را از دست دادهایم!
اما؛
تا فرصت هست از این امر مهم غفلت نکنیم!
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان🌺
#ادامه_دارد......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷از ردِ پــای " تـــو " می گیــرد نــشـــان 🌷هــــر ڪـــہ دارد آرزوی آســـــــــمان #شهید_روح الل
🔷♥️🔷
💎مهران به #روح الله گفت: این تقوا که میگن دقیقا یعنی چی❓
روح الله گفت:چیزی که من از تقوا میدونم یعنی:(ایمان مستمر،عمل مکرر)
#آدم با یه شب🌙 دو شب به جایی نمیرسه . باید ایمانت #دائم باشه و عملت مداوم .👌
💎ینکه یه شب 🌟بری هیئت و کلی گریه 😭کنی ، بعدش انتظار داشته باشی نفس مسیحایی پیداکنی،اینجوری نیست .❌
دوروز بعد میبینی تو منجلاب دنیا گرفتار شدی .✅
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣1⃣#قسمت_دوازدهم 💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبال
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
💢 هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
💢زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
💢از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
💢دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
💢زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
💢همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
💢 نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
💢دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
💢همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
💢 یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_5780554603460297866.mp3
5.86M
🔊 #صوت_شهدایی
✨ خوش به حال شهدا🕊 ...
🎤با نوای کربلایی #سید_رضا_نریمانی
#پیشنهاد_ویژه👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌹🌹🌟🌹🌹🍃
🌸شهید #سیدمرتضی آوینی :
🍃شــب 🌙است و
🌸#چشم اسیران دنیا خفته است ،
🍃 و چشم بیداردلان باز .
🌸بیـدار باش بـرادر
🍃که هنگام بیـداری است . . .
#شهید_احمد_کاظمی
#شهادت_زیبا_ترین_ارزو
#شبتون_شهدایی 🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#هر صبــــ🌤ــح که #سلامـــت می دهــم
و یادم می افتد که صــاحبی
چون تــــ✨ـــو دارم : 😍
🍃🌸🌸🌸🌸🍃
#کریـــ🍃ــم ، مهــ❤️ــــربان ، دلســـــوز ، رفیق ،
دعـــــاگو 🤲، نزدیک ...
و چه احســـاسِ نابِ آرامـــش بخـــش
و #پرامیـ🍃دی است داشتنِ ت✨و ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️💥❤️💥❤️
تــــ💖ـــــو با خندہ 😁
دوا ڪردی
تمـــــــام #درد هـایم را
ڪدام اڪسیر جاویدی
درون خنــــ🌼ــــدہ ات
پیـداست . . .
#شهید_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌺 ۱۶ اردیبهشت ۹۵ 😔 گرامی می داریم یاد شهدای کربلای #خانطومان را که در چنین روزی، فدایی عمه ساد
🌻🌱🌻🌱🌻
🥀جمله ،جااااااانم... جااااااانم... محمود .
او،در اوج و اضطراب
به همه ی مان #آرامش میداد .
🌾 تک و پاتکدرگیری ( حمله و ضد حمله) و حتی خط #نگهداری حجم تماسمان با ادوات و توپخانه زیاد بود،
به طوری که در تمامی ساعات روز و شب 🌟صدای محمود محمود پشت بی سیم به گوش میرسید .
🌺به نظرم یک چیزی که همه را بی ملاحظه کرده،به طوری که سطح توقع و انتظار همه را از #ادوات بالا برده بود پاسخ شهید محمود رادمهر به تماس ها بود .
🍃کلمه ی جااااااانم... جااااااانم... محمود .
در اوج درگیری و اضطراب به همه ی مان آرامش میداد و از #طرفی ما را نیز متوقع کرده بود .
🌼و چه کسی میداند شاید در خواست خمپاره از ادوات و #محمود محمود بچه ها
بهانه ای بود تا ،جاااااانم جاااانم محمود #شهید رادمهر از التهاب شان بکاهد .
راوی: همرزم شهید
#شهید_محمود_رادمهر🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
☘☘☘
#تلنگر
☘هیچ وقت نگو:
محیط #خرابه، منم خراب شدم
💥هر چه هوا سردتر باشد،
لباست را بیشتر میکنی‼️
☘پس هر چه #جامعه فاسدتر شد،
تو لباس👚 تقوایت را بیشتر 👌
#شهدا_شرمنده_ایم🕊
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page283.mp3
796.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادو_سه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهدا 🌷 🔸سال دوم طلبگی بودم. همین که وارد کلاس شد بنا کرد به پرسیدن درس روز های قبل. از قضا
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
💥مــا عقب #ماندگـان عصــر هـوس
چیزی از عاشقانه 💞هایت نمیفهمیم
☄اینجا هرچیزی #بی رنگ
از یاد خدا باشد
#روشــــنفکـری اســــت ... ✅
#شهید_محمدحسن_دهقانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❄️✨❄️✨❄️✨❄️ 💥مــا عقب #ماندگـان عصــر هـوس چیزی از عاشقانه 💞هایت نمیفهمیم ☄اینجا هرچیزی #بی رنگ از
6⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♦️ویژگی بارز #محمدحسن شوخ طبعی او بود؛ در تمام #جمعها شادی میآورد و همه آن را دوست داشتند.
تمام خاطرات ما از محمد حسن به #خنده 😃و شادی است؛ حتی بچه های دوستان و همسایگان به او عمو خنده میگفتند.
🔷تمام عکسهایی🖼 که از او داریم با خنده است فقط چند عکس از او داریم که لبخند نزده وآن به خاطر این است که در مراسم عزای ابا عبدا... بوده
♦️او وقتی از سر کار می آمد با وجود همه خستگی خود را متعلق به خانواده میدانست ودر هر #ساعتی⏰ که بود بچه ها را به پارک داخل مجتمع میبرد یکی از همسایگانش میگفت هر وقت ما از پنجره بیرون را نگاه میکردیم میدیدیم شهید روی صندلی پارک نشسته و دخترانش👫 در پارک بازی میکنند.
🔷محمد حسن ارادت ویژهای به #حضرت فاطمه معصومه (ع) داشت و ده سال خادم حرم آن حضرت بود با اینکه اصالتا یزدی بود ولی چون در قم زندگی میکرد خود را جیره خوار آن حضرت میدانست و وصیت کرده بود که در قم دفن شود.⚡️
#شهید_محمدحسن_دهقانی🌾
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف میزدن. پیرمرد میگفت: "جوون دستت چی شده⁉️ تو #جبهه این طوری شدی یا ما
🍁🍀🍁🍀🍁🍀🍁.
🍃صدایتیراندازیمیآید؛ از پشت صخره َ#سرَک مےکشم، حسین و بچهها👥 درگیر شدهاند...
می گوید:
"چقدر بداخلاق شدهای❓ دیدی که؛
زدیم بیچارشون کردیم"
داد میزنم:
🍃واسه چی درگیر شدی حسین? با ده نفر⁉️ قرارمون چی بود؟
میخندد... 😅میگوید:
مگه نمیدونی❓
﴿كَم مِن فِئَةٍ #قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً #كَثيرَةً بِإِذنِاللَّهِ﴾
#حاجحسینخرازی🕊
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh