راضی به رضای تو_4 - @ostad_shojae.mp3
7.76M
#راضی_به_رضای_تو ۴
🌺گاهی اونقدر چشمات، به نعمتهای خدا، عادت میکنند...
که نداشته هات، بصورت توهّمی و کاذب، برات بزرگ میشن!
اونوقت میفتی به گله و شکایت از خدا ...
✨چشمان باز و بینا، زبان و قلب❤️ را به شکر وا می دارند !
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روز_دختر بر وارثان حیا🌸 و عفت معصومی وارثان #صبر_زینبی و وارثان چادر فاطمی😍 مبارک باد فاطمه خانم🌺
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨
♥️از عهد و پیمانی که با هم #بستیم ١٩ سال گذشت...
روزهایی #تکرار میشود که در ذهنم هر کدام به دلیل خاص حک شده
مثل روز یکی شدنمان
روز از من به ما #رسیدنمان
روز میم به توان دو شدنمان
چه شیرین است مرور این خاطرات...
پنجمین روز از ماه مرداد📅
🔷چه زیبا روزی بود 5/5/1380
و زیباتر... این روز در آن تاریخ مصادف بود با تولد #خانم حضرت زینب (س)
بهش خوب که فکر میکنم به اینجا میرسم
♥️وقتی تصمیم گرفتیم #مراسم قشنگ🌷 آغاز زندگی مشترکمان را، طوری جشن🎊 بگیریم به دور از هر گونه گناه، تجمل، چشم و هم چشمی و ...
یقیناً #زندگیمان شد نظر کرده خانم حضرت زینب(س).
🔷مراسم جشن🎉 رو تو خونهی پدری من بر پا کردیم.
یادش به خیر #همه فامیل جمع بودن بزرگ و کوچیک...خنده بر روی لبان همه بود.
ولی رنگ خندهی من و تو با همه فرق داشت.
♥️ما با هم عهد #بسته بودیم که تو زندگی مشترکمون سه شرط رو همیشه بهش پایبند باشیم ...
#️سادگی_صداقت _قناعت
تا برسیم به میم به توان دو
#️توان دو _یعنی متعالی شدن ما_ رشد ما...
🔷آرام جانم :
با لطف و نظر خانم حضرت زینب(س) ، با پایبند بودن به این سه شرط
روزهای #قشنگی را کنار هم تجربه کردیم.
روزهای سخت و #نفس گیر هم کم نداشتیم.
ولی با همدلی و همراهی آنها را هم زیبا کردیم.
♥️مهدی جان من به تو غبطه میخورم که در گذر این #روزهای زندگی
تو از من سبقت گرفتی
رشد کردی...
متعالی شدی...
#شهید شدی... 🕊
دوستت💞 دارم و با هر #تپش قلبم❣ دوست داشتنت را مرور میکنم.
#شهید_مهدی_دهقان
#سالگرد_ازدواج
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زن
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
💢 دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
💢تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
💢 اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
💢 در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
💢 زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
💢من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
💢 حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
💢هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
💢 پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
💢 عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱🌼🌱 #آنـان ڪ عاشـــــ❤️ـقنـد بہ دنبال دلبـرند هر جـا #ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند❌ عشــ💞ـــــاق
ارسالی از مخاطبین📎
این عکسی که گذاشتین شهید سید علی حسینی 👆👆
سمت چپ نفر دوم از شهدای محله ماست
🍃خیلیا ازین شهید حاجت گرفتن
خانمی بود از خوزستان برای دیدن مزار شهید حسینی اومده بود، خودِ شهید آدرس داده بود
شهید حسینی بچه شو شفا داده بود...😍
شادی روح شهدا و این شهید عزیز صلوات🌿
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_1203373604964663313.mp3
3.52M
🌹🕊
اگہ یه روز فرشتہ ها
بگن چے میخواے از خدا
چشمام رو باز میڪنم و
میگم بہ خواهش و دعــــا
•°(شهـ💔ـادت همۂ آرزومہ)°•
#حاج_مهدے_رسولے🎤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💥🕊💥🕊💥🕊💥
دنبال ِ
#گنج میگــــــــردد ...
به دنبال ِ #شهید ... ❗️
برای این روزهای
#نداری ِ مآ !!!
لیکن خودش هم جا ماند‼️
آآآهههه....
#شهید_علی_آقاعبداللهی
#ابوامیر
#شیرخانطومان
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
#آواره ای بودم مرا نوکر نوشتی
نوکر شدن، شد #افتخارم ای نگارم!
#با تـــ🌹ــــو که باشم قدر یک دنیا میارزم
منهای تـــ✨ــو بی اعتبارم ای نگارم❗️
#این آبرو، این اشکها، این مِهر زهرا
من هرچه دارم از تــ🦋ـــو دارم ای نگارم!
#بخشید اگر ما را خدا، لطف خودت بود
ای رحمت #پروردگارم، ای نگارم❗️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳
🌤صبح آمد و من #منتظر یارم
از شب💫 به ســــحـــر یکسرہ بیدارم
🌤گر بگذری از کوی دلــــ💞م ای یار
یک بار بدہ فرصت دیدارم
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_رضا_سنجرانی
#سلام_صبحتون_بخیر🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - ریختن آبروی شیطان توسط حضرت علی - حجت الاسلام عالی.mp3
3.27M
♨️ریختن آبروی شیطان توسط حضرت علی(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌾ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ #ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ را ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
●از شناسایی منطقه #عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر🚁 که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
🌾●کمال در بین #فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.
🌾●کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این #کیهان فرد‼️
●ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر #پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه❗️
🌾قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهیدمحمدامین_کیهان_فرد
#سالروز_شهادت
●ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
●شهادت: ۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh