eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28هزار عکس
6.4هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
| فاتحان خیبر ◽️پای نیرنگ عدو شد در کمند رزم مازین آزمایش سربلند ◽️به مناسبت رزمایش بزرگ فاتحان خیبر نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران در شمال غرب کشور ▫️طراح گرافیک: محمد تقی‌پور ▫️نویسنده شعار: پویا سرابی ▫️طراح نوشتار: مجتبی حسن‌زاده | | 🔹خانه‌ی طراحان انقلاب اسلامی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید سید مهدی حسینی🖤🌾 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆بسم الله الرحمن الرحیم☆ 🍃بار اول نبود که عازم ماموریت خارج از ایران می رفت چندبار قبلا به ماموریت ، لبنان و سوریه رفته بود اما این بار مخیر بود که یا به عراق برود و یا به . گفت میخواهم استخاره کنم، خوشحال شدم چرا که مطمئن می شدم هرجایی که با استخاره انتخاب شود جای خوبی است و مهدی سالم و موفق برخواهد گشت. جواب استخاره این بود عراق بد است و سوریه خیلی خوب! 🍃شادمانه نگاهش کردم و گفتم: باور کن اگر بروی عراق روز اول میشوی، برو سوریه تا خیال ما هم راحت باشد. چشم هایش برق خاصی افتاد، لبخند زد و گفت: چشم، میرم سوریه😌 🍃نزدیک بود که عازم شد، نگران روضه هر ساله مان بودم که سالها پیش باهم نذرش را انجام داده بودیم اما چیزی به مهدی نگفتم چون می دانستم روضه مان برای او مهمتر است و حتما یادش هست. 🍃چند روز به محرم بعضی از دوستانش که از نذر ما خبر داشتند به او گفته بودند که اگر میخواهی میتوانی برگردی اما او پاسخ منفی داده بود و گفته بودیم می مانم و همینجا روضه را برپا میکنیم ان شاالله که حضرت زهرا سلام الله علیها میپذیرند✨ 🍃نذر ما روضه دهه دوم محرم بود اما حضرت زهرا پیش پیش پسرش را قبول کرد و سید مهدی حسینی در روز اول محرم با لبی از پهلو و سینه تیر خورد و در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم سلام الله علیها به رسید. 🍃تازه آنجا بود که فهمیدم چرا جواب استخاره خیلی خوب آمد، چرا که خیلی خوب برای او عاقبت بخیری بود و شهادت...💔 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مرداد ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۲ مهر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🕊محل شهادت : سوریه
یک روز علامه جعفری سوار تاکسی شده بود. در مسیر راه نفس عمیقی می‌کشد و از ته دل می‌گوید: «ای خدای من!» راننده تاکسی با اعتراض می‌گوید: یه جوری میگی ای خدای من که انگار فقط خدای شماست. علامه در جواب فوراً دو بیت از سعدی می‌خواند: چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است چنان کار هرکس به هم ساخته که گویا به غیری نپرداخته 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
روزگار من (3) روزها همین طور پشت سرهم سپری میشد و تقریبا یکی دو ماهی از مدرسه میگذشت. با مامان تو خونه نشسته بودیم، باباهم رفته بود برای عزیز دارو بخره صدای زنگ در بلند شد رفتمو گوشی رو برداشتم کیه⁉️ ما هستیم فرزانه. دکمه بازو زدم در ورودیه خونه رو که باز کردم یه خانم روبروم دیدم با موهای بلوند که بالا زده بود و یه چادر رنگی توسی رنگ با گلهای بنفش صورتی هم سرش بود و صورتشم ارایش کرده 💄💄 سحرم کنارش ایستاده بود سلام کردم جواب دادن سحر گفت فرزانه مامانمه، مامان اینم فرزانه دوستمه ، خوبی فرزانه جان بله بفرمایید تو خوش اومدین مامانم اومد جلو سلام خانم خوش اومدین مامان سحرم با مامانم حال احوال پرسی کردو اومدن نشستن رو مبل. من و مامانم هم باهم رفتیم اشپزخونه تا وسایل پذیرایی رو اماده کنیم مادر سحر به نظر خیلی جوون می اومد بعد یه خرده حرف زدن معلوم شد که پدر مادر سحر از هم جدا شدن و سحرم مثل من تنها بود مادرش ۳۶سالش بود و مامان من هم ۳۴سالش پدرمم ۳سال از مامانم بزرگتر. ما و سحر اینا باهم حسابی صمیمی شده بودیم مامان سحر مثل خودش مانتویی بود و اهل مو بیرون گذاشتن مامان منم چادری بود و روسریشم معمولی سر میکرد موهاشم بیرون نبود منم که مانتویی بودم... ادامه دارد.... نویسنده 📝 انا گل🌹 📝 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـلام_آقـا_جان♥️✋🏻 ایــاڪ نـعبـد و ایــاڪ نـستـعـین یـعنـے سـلـآم مـسجـد مـولآے آخـریـن اےجـمڪران‌بـگوڪجـاست‌آخـریـن‌امــید ایـن الشـموس الطـالعه ایـن مــه جـبـین:) ‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌•• هرصبح⛅️ زنده‌مےشوم✨ ازخنده‌هاۍدوست🙂🌱 لبخنددوسٺ .. ناب‌تریݩ‌شڪل‌گفتگۆست✌️🏼 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📒📌 ____________________________ نام: عباس بابایی محل‌تولد: قزوین تاریخ‌تولد: ۱۳۲۹/۹/۱۴ تاریخ‌شهـادت: ۱۳۶۶/۵/۱۵ محل‌شهادت: منطقه‌عملیاتی‌سردشت آدرس‌مزار: گلزارشهدای‌شاهزاده‌حسین‌قزوین وضعیت‌تاهل: متاهل با سه فرزند تحصیلات:👇🏻🌿 وی دوره ابتدایی را در دبستان «دهخدا» و دوره متوسطه را در دبیرستان «نظام وفا» گذراند. پس از گرفتن دیپلم، در سال ۱۳۴۸ در رشتهٔ پزشکی پذیرفته شد، اما به دلیل علاقه به خلبانی، داوطلب تحصیل در رشته خلبانی نیروی هوایی شد و پس از گذراندن دوره مقدماتی برای تکمیل تحصیلاتش در سال ۱۳۴۹ به آمریکا اعزام گشت. شهادت:👇🏻🌿 عباس بابایی پس از ۶۰ مأموریت جنگی موفق، در صبح روز ۱۵ مرداد سال ۱۳۶۶، مصادف با روز عید قربان، همراه با سرهنگ علی محمد نادری به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار صحیح اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای اف–۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمدند و وارد آسمان عراق شدند. بابایی و نادری پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در منطقه عملیاتی سردشت در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶ مورد هدف شلیک توپ ضدهوایی شیلکا ۲۳ میلی‌متری پدافند خودی سپاه پاسداران قرار گرفتند و بابایی که در کابین عقب حضور داشت از ناحیه سر مجروح و بلافاصله به شهادت رسید. وصیت‌نامه: 👇🏻🌿 خدايا، خدايا، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمينی را نگهدار. به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می‌کشم وصيت‌نامه بنويسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله ان شاءالله خلاصه می‌کنم. خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده . 🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_29412576.mp3
3.94M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۱۱۶ 🎤 استاد 🔺سلسله پادکست های 🔸«دولت کریمه»🔸 🔹بخش ۳ 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز رحلت جانگداز رسول اکرم(ص)🖤🥀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆به نام یار☆ 🍃گمان کنیم اکنون، سال ۱۱هجری ست. این روزها خورشید فروزان سرد است، آسمان ناله می کند، زمین بی تاب است و جریان شریان درخت، به احترام می ایستد😓 🍃این روزها، مدینه دلتنگ است. دلتنگ مردی که از نگاهش، مهر چکه می کرد. مردی که تبسمش، عطر داشت. 🍃 این روزها، (س)دلتنگ است. دلتنگ پدری که دختر نازدانه اش را، می بویید و می بوسید و اش می داشت. پدری که از عمق جان، کوشید و از هیچ چیز، بهر رواج دریغ نکرد. 🍃 این روزها، (ع) دلتنگ است. دلتنگ که پشت به پشت یکدیگر، به کارزار قدم نهادند و بیرق عدل را برافراشتند. برادری دلسوز، که ذره ذره ی محو تماشایش بودند😔 🍃این روز ها رزق جهان، است. بغضی تلخ از فراق رسول مهر. از فراق از فراق 🍃به هجران، زارى دلهاى خونين   ز حد بگذشت ز اشك و آه مهجوران بيتاب جهانى غوطه زد در آتش و آب* 🍃و اگر به مهر ۱۳۹۹ هجری خورشیدی هم باز گردیم، عُشّاق اند. اما این دلتنگی و رنج، آن دم معنا می یابد که ره رسول در پیش گیرند و بشوند مرید . بشوند یاور مقبول🌹 پ.ن:شیخ محمد حزین لاهیجی 🕊به مناسبت سالروز (ص) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام🍂💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و آرام آرام خود را به عمق جان می‌رساند. جگرش می‌سوزد ولی افسوس که در خانه خود غریب است😓 🍃غربت میراث مادریست. دیروز میان کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است... 🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های است، نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد! 🍃چشم بر هم می‌گذارد که پرده حجره کنار می‌رود: "برادرم حسن" و فرو می‌رود در آغوشی برادرانه... حسین علیه‌السلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام می‌کند. دستان برادر را می‌گیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔 🍃کمی آنطرف تر مردانه بغضش را فرو می‌دهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟ 🍃چشمان بی‌فروغش روی اشک‌های خیره می‌ماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن" 🍃حسین لب می‌گشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمی‌گویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی می‌شود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔 🍃در آستانه حجره، مادر را می‌بیند. با همان ، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، پیامبر و پدرش علی با لبخند نگاهش می‌کنند. 🍃زینب را به حسین می‌سپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند می‌شود، بار دیگر رخت عزا بر تن می‌کند... 🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک می‌سپارند و ماتم را به آغوش می‌کشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بی‌وفای مدینه می‌گذرند. اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!! سخت است برادری، برادرش را خاک کند. 🕊به مناسبت سالروز (ع) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید مصطفی صدرزاده ‌ از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم، پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت، طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد، میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.‌‌ به نقل از همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز تولد شهید حسین مرادی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃همیشه گفته‌ام نام، تاثیرگزار ترین شاخصه یک فرد است و همین نام، می‌تواند تو را به سعادت برساند. مثلا که باشی، و ارادت در جانت ریشه می‌کند و با اندیشه ظلم‌ستیزی، این یادگارِ مولای کربلا، بزرگ می‌شوی😌 🍃درست شبیه ، پسری که در خانواده مذهبی چشم گشود و تاثیرنامش، شجاعت و دلاوری بود. در دریایِ مواج انقلاب، به سمت حقیقت شنا کرد و کنار سیلِ عظیمِ حق طلبان پهلو گرفت. 🍃در همه تظاهراتِ شهر، ردپایِ حسین دیده می‌شد. بعد از انقلاب و با شروع جنگ، راهیِ جبهه شد تا دفاع کند از و ناموسِ وطنش. 🍃پسری که همه را به و انقلابی بودن دعوت می‌کرد، شُهره بود به حُسنِ خلق. نماز شب حسین ترک نمی‌شد...و شاید همین رشته اتصالِ تاریکی‌های شب، او را به روشنایِ صبحِ رساند🌸 🍃والفجر۸ ، راه رسیدنِ او به فجرِ سعادت بود. در دومین مرحله از عملیات، روحِ بلندِ حسین، را تاب نیاورد و در آغوشِ معبود آرام گرفت. 🍃امروز اما میلادِ زمینیِ توست و ما این خجسته اتفاق را به جشن نشسته ایم. نگاهمان کن🥺 ♡ ♡ ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳ مهر ۱۳۲۸ 📅تاریخ شهادت : ۲۶ آبان ۱۳۵۷ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : فارس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
روزگار من(۴) دو ماهی میشد که ما تو خونه خودمون با خیال راحت بدون فکر کردن به کرایه خونه سرمونو میذاشتیم زمین و خیلی راضی و شاد بودیم. یه روز که تو مدرسه زنگ تفریح دوم تو حیاط با سحرو بچه ها نشسته بودیم . عمومو دیدم که اومد مدرسه رفت دفتر با تعجب رفتم پیشش دیدم داره با مدیر حرف میزنه چشمش 👁 که به من افتاد حرفشو قطع کردو رو به من با صدای گرفته گفت : فرزانه عمو جون وسایلتو جمع کن بریم خونه یه لحظه ترسیدم 😰😰از حال عموم چشاش قرمز شده بود صداشم گرفته و بغض الود بود هرچی از عموم پرسیدم چیزی نگفت با خودم گفتم نکنه 😱عزیز چیزیش شده اخه اونروز حالش بد بود به خونه که رسیدیم جلو در خیلی شلوغ بود رفتم بالا دیدم مامانم از شدت گریه 😭از حال رفته و همه فامیلا دورشو گرفتن و بهش اب میدن گیج شده بودم یعنی چی شده یه دفعه عمم با حالت گریه اومدو منو گرفت بغلش گفت عمه فدات بشه فرزانه داداشم رفت بابات رفت اینو که شنیدم اروم بهت زده گفتم بااااب بااام بابام از حال رفتمو افتادم زمین دعا دعا میکردم که وقتی به هوش میام همه چیز دروغ باشه وقتی چشامو باز کردم همه با لباس سیاه ◼️◼️◼️ بالا سرم بودن بلند شدم زدم زیر گریه با صدای بلند داد میزدم مااااااماااان ماااااماااان بابام کو باباجونم کوش خداااایا چرا بابای من چراااا با گریه های من خونه پر شد از گریه و شیون مامان بغلم کرده بود مثل بی کسا داشتیم گریه میکردیم چقدر جای بابام خالی بود مامان با گریه میگفت نادر چرا مارو تنها گذاشتی چرااااا ‼️⁉️ همه میگفتن گریه نکن دوباره حالت بد میشه مامان با اشکایی 😭😭 که صورتشو میشست میگفت خدایا تازه داشتیم رنگ خوشی رو میدیدیم با چه امیدی این خونه 🏡🏡 رو خرید تازه قسطای🚘🚘 ماشینش تموم شده بود نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🌹@ShahidNazarzadeh🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا