6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک دقیقه با پنج شهید خلیلی😍
#شهید_علی_خلیلی #شهید_رسول_خلیلی #شهید_ابراهیم_خلیلی #شهید_مصطفی_خلیلی #شهید_سجاد_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
5⃣1⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#همت_خاك_پاى_همه_بسيجى_هاست.
🌷محو سخنان #حاج_همت بوديم كه در صبحگاه لشگر با شور و هيجان و حركات خاص سر و دستش مشغول #سخنرانى بود.
🌷مثل هميشه آنقدر صحبت هاى حاجى #گيرا بود كه كسى به كار ديگرى نپردازد. #سكوت همه جا را فراگرفته بود و صدا فقط صداى حاج همت بود و گاهى صداى #صلوات بچه ها.
🌷تو همين اوضاع صداى پچ پچى توجه ها را به خود جلب كرد. صداى يكى از #بسيجى هاى كم سن و سال لشگر بود كه داشت با يكى از دوستاش صحبت مى كرد.
🌷فرمانده دسته، هر چى به اين بسيجى تذكر داد كه #ساكت شود و به صحبت هاى فرمانده لشگر گوش كند؛ توجهى نمى كرد. #شيطنتش گل كرده بود و مثلاً مى خواست نشان بدهد كه بچه بسيجى از #فرمانده لشگرش نمى ترسد!
🌷خلاصه فرمانده دسته، يك #برخوردى با اين بسيجى كرد. سر و صداها كار خودش را كرد تا بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هايش را قطع كرد و پرسيد: «برادر! اون جا چه خبره، يك كم تحمل كنيد #زحمت رو كم مى كنيم.»
🌷كسى از ميان صفوف به طرف حاجى رفت و چيزى در #گوشش گفت. حاجى سرى تكان داد و رو به جمعيت كرد و خيلى محكم و قاطع گفت: «آن برادرى كه باهاش برخورد شده بياد جلو.»
🌷بسيجى كم سن و سال شروع كرد سلانه سلانه به سمت #جايگاه حركت كردن. حاجى صدايش را بلندتر كرد: «بدو برادر! بجنب» بسيجى جلوى جايگاه كه رسيد حاجى محكم گفت: «بشمار سه #پوتين هات را دربيار.» و بعد شروع كرد به شمردن. بسيجى كمى جا خورد و سرش را به علامت #تعجب به پهلو چرخاند....
🌷بعد پوتين اون بسيجى را گرفت و توش آب ريخت بسيجى متحير به حاج همت نگاه مى كرد؛ بعد حاج همت #پوتين پر از آب را به #دندان گرفت و آب داخل اون رو نوشيد. و گفت: فقط مى خوام بدونيد كه همت خاك پاى همه بسيجى هاست و بسيجى پس از اين حرف همانطور #متحير نشسته بود....
#شهید_ابراهیم_همت❤️🕊
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_17546562.mp3
1.74M
🎤 حجت الاسلام ماندگاری
❄ منتظر فکرش هم باید منتظر باشه
قلبش هم باید منتظر باشه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #یاد_یاران 6⃣3⃣ 💠 وقتی نواب با شاه ملاقات می کند 📌خاطره ای از #شهید_نواب_صفوی🌷 👆عکس باز شود 🌹🍃
🌷 #یاد_یاران 7⃣3⃣
💠 نصرت الهی
📌خاطره ای از
#سردارشهید_محسن_وزوایی🌷
👆عکس باز شود
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
دلـــ💔ــم #شهادٺ میخواد...
میگویند: #چرا مے خواهے شہیدشوے؟
مے گویم: دیدید وقٺے یڪ معلم رو دوسٺ دارے ، خودٺ رو مے ڪشے در ڪلاسش نمره 20 رو بگیرے و لبخند رضایٺش دلٺ رو آب ڪنہ؟؟☺️
من هم دلم براے #لبخند_خدایم ٺنگ شده...
مے خوام شاگرد اول👌 ڪلاسش بشم...
#شہادٺ مرگ انسان هاے زیرڪ وهوشیار🙂 است
ڪہ نمیگذارند این جان، مفت از دسٺشان👊 برود
ودر مقابل ، چیزے عایدشان نشود...
#اللهم_الرزقنا_ٺوفیق_الشہادٺ😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
باجناقهایی که شهید مدافع حرم شدند😍😍 3⃣7⃣به یاد #شهید_قاسم_غریب(تصویر راست) #شهید_مهدی_ایمانی(تصویر
4⃣7⃣ به یاد
#شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی🕊❤️🕊
شادی روحشان #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
6⃣1⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹 مصطفے و مجتبے ڪہ مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به #سوریہ برسانند هربار به دلیلے
دچار مشکل مےشدند.
🔸عاقبت تصمیم مےگیرند هویت ایرانےخود را تغییردهند و از طریق تیپ #فاطمیــون به این
آرزوی سخت خود دست پیدا ڪنند.اما #حکایت "ڪه عشق آسان نمود اول ولےافتاد مشکلها" براے این دو برادر رقم خورد ...
🔹#مادر شهیدان مے گوید :
آنها براے اینڪه بتوانند خود را افغانستانے معرفے ڪنند از #مهاجرین پرسیده بودند چه اسمهایے بگذاریم ڪه طبیعے تر باشد؟
🔸خودشـان را #پسر_خالـہ معرفے ڪرده بودند. یعنے من با نام (سڪینه نوری) خاله مصطفے (بشیرزمانی)ومادر مجتبے (جوادرضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
🔹بچہ ها منو #افغانستانے معرفے کرده بودند
اگرتماس مےگرفتند بایدبا #لهجه حرف میزدم.
"با من تمــرین ڪرده بودند"
🔸یڪ روز زنگ زدند و گفتند: خانـم ! شما جواد رضایے را مےشناسید؟ گفتم: بله #مادرش هستم باکمک الهی تونستم با زبان #افغانستانی صحبت کنم اینقدر راحت #نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند.
🔹پسرانم راهےسوریه شدند من #آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. مے دانستم ممڪن است #شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان راتکه تکه ڪنند، اینها همه را مےدانستم بعد گفتم:راضے به رضاے #خدا هستم و قربون
#بیبی_زینب(س) هم مےروم که خاک پایش هم نمےشوم
🔸پسرانم فدای بی بی جان و
هر دوباهم فدایے حضرت زینب (س) شدند.
"شـــادی روحشان #صلوات "
#شهیدان_مصطفی_و_مجتبی_بختی
#مدافعان_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh