eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂🐚🍂🐚🍂🐚🍂🐚 این روزها پر از #غزل نصفه نیمه ام با من چه #مانده جز کلماتی دچار تو بی تو به #مرگ می گذر
6⃣1⃣3⃣ 🌷 🕊❤️ 💠خواستگاری 🔰آقا مصطفی(شهید) فرمانده پایگاه نوجوانان بود ، هرکجا که میرفت ما رو هم با خودش میبرد 🚍، راهیان نور ، مشهد ، شمال و.... 🔰ما رو دیگه به اسم نوجون های میشناختن، از بس که همیشه دورش می چرخیدیم ☺️ 🔰آقا مصطفی ۲۰ سالش شده بود یک شب🌙 با بچه ها توی بودیم که یکی از بچه ها، بدو اومد🏃 و گفت: اقا مصطفی رفته خونه فلانی😍 🔰ما پاشودیم و رفتیم درب خونه ایشون ، گویا مراسم خواستگاری تموم شده⭕️ و آقا مصطفی اینا رفتن خونه خودشون و ما دیر رسیدیم🙁 🔰بعدا، متوجه شدیم که این جلسه فقط یه جلسه بوده و هنوز جوابی بین طرفین رد و بدل نشده بود📛 🔰ما توی کوچه نیم ساعتی بودیم تا جلسه خواستگاری تموم بشه و آقا مصطفی رو ببینیم 😍.هرچه منتظر شدیم نیومدن! 🔰 یکی از بچه ها زنگ خونه زن آقا مصطفی رو زد گفت ؛ سلام✋ اقا مصطفی این جاست!اون بنده خدا شوکه شد 😦و گفت یه لحظه کنید 🔰 اومد دم در خونه ولی همین که آقا مصطفی رو دیدیم شروع کردیم به فرار کردن خخخخ 😂😂😂 🔰 دیدیم آقامصطفی داره با خنده میاد😂😄 بعد بهمون گفت: بردید ، بزارید حداقل من جواب رو بگیرم😍 بعد برید درخونشون سراغ منو بگیرید . 🔰این خاطره رو همیشه خودش برای دیگران تعریف می کرد. روحش صلوت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
وقتی پدر شهید رضا #کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را تعریف می کرد،ناگ
5⃣4⃣4⃣ 🌷 🔰آخرین دیدار حضوری ما روز سال پیش بود، آن روز را برای آخرین بار دیدم و شب🌙 هم منزل برادرش با هم بودیم. حتما خودش می دانست که دیداره ، چون خیلی از کارهای ما را سروسامان داد. 🔰مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری🔋 مناسب خرید، دوچرخه🚲 محمد مهدی را درست کرد، به همه خواهرها و برادرش ، به دیدن دایی اش رفت ، حتی سراغ دوستان نوجوانی اش را هم گرفته بود و با چندتا از آنها دیدار داشت . 🔰انگار می‌خواست برود و حتما در دلش❤️ با همه وداع کرد . البته سه روز قبل از تماس گرفت 📞و با من و پدرش صحبت کرد، همه‌اش می‌گفت: من حالم خوبه. 🔰خیلی با بغض با او صحبت کردم😢، به من گفت: مادر هروقت دسترسی به تلفن☎️ داشته باشم باز زنگ می‌زنم. برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند گفت: من 11روز است  که به تلفن دسترسی نداشتم🚫. 🔰در حالی که می‌دانستم نیست✘ اما همیشه حضورش را کنارم👥 حس می‌کردم. دیدار بعد ما شد روز ماه که پیکر رضا ⚰را برایم آوردند. 🔰از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف باشم، شکرگزارش هستم. راضی‌ام به رضای خدا😊. ، خودش خواست ، خدا هم بهش داد.👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#الگو_برداری_از_شهدا 🔻هر موقع می خواستم از محمد #ماشینش و قرض بگیرم مثلا بهش می گفتم: محمدتقی امر
9⃣4⃣8⃣ 🌷 💠شیوه امربه معروف شهیدسالخورده 🔰توی سرویس🚌 که صبح ها میرفتیم ، من و و رفقای نکا با هم می نشستیم، ما و بعضی از دوستان که خدا حفظشون❤️ کنه توی سرویس خیلی شوخی می کردیم😅 و سر به سر هم می ذاشتیم. 🔰به هر حال طبیعی هم بود مثل خیلی از هم سن وقتی کنار هم👥 باشن و 💞 سعی می کنن شاد باشن، حقیقتش این بود که بعضی مواقع حد و مرز متعارف رو رد می کرد🙊 🔰اما رفتار جالب و آموزنده بود ان شاء الله به درد خیلی ها بخوره، اول از همه وقتی می خواست کنه دل کسی رو نمی شکست💔 و یه جوری حرف نمی زد که مقابل جبهه بگیره، در همه این حس رو ایجاد می کرد که حرفاش از روی . 🔰بعدش هم سعی می کرد حرفاش رو با یه به بقیه انتقال بده. می گفت: اگه این سرویس ما نبود❌ و یه ماشین خطی بود🚎 و مردم عادی کنارتون نشسته بودند👥 بازم پیششون از این جور ها می کردین⁉️ 🔰و البته همه ی این حرفها رو و خوشرویی می گفت و به کسی بر نمی خورد🚫 با گذشت زمان⌛️ و تکرار این جور حرف زدن ها، کم کم روی دوستان تاثیر می گذاشت. 🔰امیدوارم همه مون از این درس بگیریم که زندگی دوامی نداره❌ و یکی از درس های زندگی؛ درس مهربانیه💖 که این درس رو به خیلی از ماها داده راوی: آقای جواد خشنود 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده👣 از کرمان به #کربلا را تعریف می کرد،
3⃣7⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰آخرین دیدار حضوری ما روز سال پیش بود، آن روز را برای آخرین بار دیدم و شب🌙 هم منزل برادرش با هم بودیم. حتما خودش می دانست که دیداره ، چون خیلی از کارهای ما را سروسامان داد. 🔰مثلاً برای دستگاه تست قند خون من باتری🔋 مناسب خرید، دوچرخه🚲 محمد مهدی را درست کرد، به همه خواهرها و برادرش ، به دیدن دایی اش رفت ، حتی سراغ دوستان نوجوانی اش را هم گرفته بود و با چندتا از آنها دیدار داشت . 🔰انگار می‌خواست برود و حتما در دلش❤️ با همه وداع کرد . البته سه روز قبل از تماس گرفت 📞و با من و پدرش صحبت کرد، همه‌اش می‌گفت: من حالم خوبه. 🔰خیلی با بغض با او صحبت کردم😢، به من گفت: مادر هروقت دسترسی به تلفن☎️ داشته باشم باز زنگ می‌زنم. برای اینکه شرایط سخت آنجا را برایم تجسم کند گفت: من 11روز است  که به تلفن دسترسی نداشتم🚫. 🔰در حالی که می‌دانستم نیست✘ اما همیشه حضورش را کنارم👥 حس می‌کردم. دیدار بعد ما شد روز ماه که پیکر رضا ⚰را برایم آوردند. 🔰از اینکه خدا من را هم لایق دانست تا در صف باشم، شکرگزارش هستم. راضی‌ام به رضای خدا😊. ، خودش خواست ، خدا هم بهش داد.👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh