🌷شهید نظرزاده 🌷
#عبرت_های_عاشورایی 🏴 #عبرت_نهم👇👇 💢 «و انا من حسین»؛ یعنی دین پیامبر، زنده شده حسینبنعلی است. آن
#عبرت_های_عاشورایی🏴
#عبرت_آخر👇👇
💢حضرت زینب، آن کسی است که از لحظه شهادت امام حسین، این بار امانت را بر دوش گرفت و #شجاعانه و با کمال اقتدار؛ آنچنان که شایسته دختر #امیرالمؤمنین است، در این راه حرکت کرد. اینها توانستند اسلام را جاودانه کنند و دین مردم را حفظ نمایند.
💢ماجرای امام حسین، نجاتبخشىِ یک ملت نبود، نجاتبخشىِ یک امّت نبود؛ #نجاتبخشی یک #تاریخ بود. امام حسین، خواهرش زینب و اصحاب و دوستانش، با این حرکت، تاریخ را نجات دادند.
مقام_معظم_رهبری
1377/2/18
السّلام علیک یا اباعبداللَّه و عَلی الارواح الّتی حلّت بفنائک. علیک منّا سلاماللَّه ابداً مابقیت و بقی اللّیل و النّهار و لاجعله اللَّه آخر العهد منّا لزیارتک. السّلام علی الحسین و علی علیبن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
التماس دعا برای فرجش و فرجمون ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠#امام_خامنہ_ای : 💐مـا مـدت هـشت سـال از حـيثيت، ناموس، دين، تماميت ارضی، مردم، انقلاب، حڪومت، نظا
💐بارالهـا !
یاریمان دہ . . .
ڪہ چون آنان باشیم
آنان ڪہ #خوب بودند
نہ برای یڪ #هـفتہ،
بلڪہ برای یڪ #تاریخ . . .
#هفتہ_دفاع_مقدس_گرامیباد🌷
#یا_لیـتنا_کنا_مـعڪم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مدافع_حـرم
سرهنگ شهید حاج #عبدالکریم_اصل_غوابش🌷
📆ولادت:۱۳۴۸
شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴
#معرفی_شهید💥
☘در يك خانواده مذهبى در شهرستان آمل چشم به جهان #گشود، شهيد از همان اوايل كودكى در كنار كمك به خانواده خود #تحصيلات خويش را نيز ادامه ميداد👌
🥀از سال 56 عشق 💞به رهبرى در وجودش شعله 🔥ور گرديد . دراكثر تظاهرات ها و راهپيمايى ها شركت مينمود پس از #انقلاب و وقوع جنگ تحميلى و دعوت امام از جوانان كشور جهت اعزام به جبهه مخصوصا خدمت مقدس سربازى در #تاريخ 21 مهر 66 جهت سربازى به لشكر 21 حمزه خود را معرفى و در رسته پياده آموزش ديد،
🦋در طول خدمت #سربازى هميشه مطيع و فرمانبردار فرماندهان مكتبى خود بود و از زير هيچ فرمانى شانه خالى نمى نمود تا اينكه در #تاريخ ۱۹ تير ۹۴ در منطقه در حين اجراى عمليات كه توسط يكى از يگانهاى عملياتى لشكر 21 حمزه انجام ميگرديد به درجه رفيع شهادت نائل گرديد 🕊كه هم اكنون مرقد وى در #شهر آمل از افتخارات آن ديار مى باشد.
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞 #عاشقانه_شهدا 💞 🔸تو خواستگاری مهریه رو خونواده ها گذاشتن #۵۰۰ تا سکّه ولی قرار بین من و اون ١٤ ت
🌾(بخشی از وصیت نامه)
🌾#شهید_مصطفی_احمدی_روشن:
💥اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است که با این تحریفات مبارزه کنیم و کار ما شاید به مراتب مهمتر از کار #شهداست.
♨️ و این ممکن نیست غیر از اینکه به طور کامل #پشتیبان ولی فقیه باشیم که فرمودهی حضرت صاحبالزمان میباشد. و این استدلال را به قول حضرت امام(ره) بعضیها نمیدانند و اگر دانسته باشند و با ولی فقیه مخالفت کنند مرتد هستند،
💥حال میفهمیم چرا امام #زمان ظهور نمیکنند. چون واقعاً که دین چیزی جز بر روی زبانها نیست و یقیناً در قلوب و دل💗ها نیست.
♨️ حال اگر #مهدی(عج) ظهور کند مردم باز هم یادشان میرود و حال بیا و بگو مردم این مهدی است که ۱۴۰۰ سال ضجه زدید که بیا بیا…⚡️
💥خدایا ما را در امتحانی سختتر از این قرار مده، بسیار #دعا کردهام که ای کاش جزءآن ۳ تن بودم که با علیعلیهالسلام ماندند ولی کمتر دعا کردهام که ایکاش در آن زمانه میزیستم چون با خواندن #تاریخ 📆و کمی تعقل دریافتم که ما مرد امتحان نیستیم.
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍀✨🍀✨🍀✨🍀 ♥️برادر باید #اینجوری باشه ♥️هم خودش #شهید بشه،🕊 هم #برادر شو برسونه به #قافله شهدا #شهی
7⃣2⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
♨️«مجتبی در لحظه #شهادت 27 سالش بود و مصطفی 33 سال. هر دو نفر باهم به #سوریه رفتند. (لبخندی☺️ میزند و ادامه میدهد) رفتن شان هم ماجرا داشت. آقا #مصطفی. و آقا مجتبی هر دو با اسمهای مستعار به سوریه رفتند، مصطفی #بشیر زمانی و مجتبی #جواد رضایی.
🔰 خودشان را به#عنوان دو پسرخاله معرفی کرده بودند. چند بار برای رفتن به سوریه از #مشهد و چند بار از طریق سوریه اقدام کردند مدت زیادی وقت گذاشتند و #لهجه افغانستانی یاد گرفتند و من قرار بود بعد از رفتنشان خاله مصطفی و مادر مجتبی باشم. یک روز داخل خانه 🏘مشغول انجام دادن کارهایم بودم که #زنگ در به صدا درآمد
♨️در را که باز کردم دیدم #مصطفی و مجتبی باهم پشت در ایستاده اند. به محض این که #چشمم به آنها افتاد فهمیدم قرار است اتفاق خاصی بیفتد. داخل خانه که شدیم رفتند و دونفری کنار هم داخل #پذیرایی نشستند و من رفتم تا برایشان چای بیاورم. طولی نکشید که مصطفی و مجتبی بلندبلند شروع کردند به تعریف کردن #اتفاقات #صحرای کربلا.
🔰طوری واقعه #کربلا را تعریف میکردند که من هم حرفها یشان را بشنوم. #چای ریختم و رفتم و کنار آنها نشستم. آن زمان هنوز چندان خبری از اتفاقات سوریه نبود. طوری دو برادر صحرای کربلا را #توصیف میکردند که احساس میکردم با هر دو چشمم این وقایع را در همان لحظه میبینم.
♨️ صحبتهایشان که #تمام شد خندیدم 😄و به آنها گفتم: «شما از این حرفها چه هدفی دارید⁉️»
هر دو نفرشان مداح بودند و با #تاریخ و وقایع کربلا تاحدودی آشنا بودند. وقتی سؤالم را #شنیدند گفتند: «ما همیشه میگوییم کاش بودیم و بیبی زینب (س) به اسیری نمیرفت و اینقدر درد و غم نصیبش نمیشد».
🔰بعدازاین جمله از تنهایی #حضرت رقیه«س» گفتند و ماجراهای دیگر. درحالیکه لبخند😊 میزدم گفتم: «چرا حرف دلتان 💓را نمیزنید؟»
گفتند: «ما همیشه میگوییم کاش بودیم و کاری انجام میدادیم. کاش میشد برای دفاع از #حضرت زینب «س» و اهلبیت امام حسین (ع) در آن روز حضور داشتیم. همیشه از کاشکیها میگفتیم.
♨️حالا که هستیم #اجازه میدهی برای دفاع از حرم بیبی زینب «س» به سوریه برویم⁉️»
به #چهرهها یشان نگاه کردم:"سکوت عجیبی بین ما حاکم بود. جدیت در #تصمیمی که گرفته بودند را در چشمهایشان به#وضوح میدیدم. لبخندی😊 زدم و گفتم: «خب بروید».
انگار انتظار این جواب را از من نداشتند. اول شوکه شدند بعد با #شوق از جا بلند شدند. مصطفی ازلحاظ شخصیتی یک انسان #عارفمسلک بود.
🔰 آن روز طوری #خوشحالی میکرد که من از خوشحالی اش تعجب کرده بودم. چیزی نگفتم و یک دل💘 سیر بچههایم👫 را نگاه کردم. با تعجب برگشتند و به من گفتند: «مادر واقعاً #اجازه دادی؟»گفتم: «#بله، اجازه دادم».بعد رو به من گفتند: «شما که اجازه دادی خبرداری که #داعشیها با مدافعان حرم چهکار میکنند؟»
من در #تلویزیون 📺دیده بودم که داعشیها یک جوان را زندهزنده آتش زدند.
♨️با لبخند😁 به آنها گفتم: «مگر داعشیها چه کار میکنند⁉️»
گفتند: «داعشیها #سر مدافعان حرم را از تنشان جدا میکنند».لبخند زدم و گفتم: «#یزیدیها سر امام حسین «ع» را مگر جدا نکردند. سرتان فدای سر امام حسین (ع)».نگاهی به# همدیگر انداختند و با خنده ادامه دادند: «شاید مارا زندهزنده بسوزانند، 🔥شاید ما را تکهتکه کنند».
🔰هر چیزی که #میگفتند یک جواب میدادم که به واقعه کربلا برمیگشت. #مجتبی و مصطفی که هنوز باورشان نشده بود، #دستشان را زیر چانهشان زده بودند و به من نگاه میکردند و دایم این جمله را تکرار میکردند: «#مادر اجازه را دادی دیگر؟»
و من هم هر بار میگفتم: «بله اجازه رفتن تان را دادم».#مصطفی و مجتبی آن روز با خوشحالی به دنبال درست کردن کارهایشان برای #اعزام رفتند. وقتی پدرشان به خانه🏡 برگشت ماجرا را به ایشان هم اطلاع دادم.
♨️ ایشان هم وقتی دیدند# ماجرای دفاع از حرم #حضرت زینب «س» درمیان است با تمام وجود در همان لحظه اول اجازه دادند که مصطفی و مجتبی برای دفاع به #سوریه بروند.
اگرچه اجازه رفتن به سوریه را به بچهها داده بود اما از آن روز به بعد هر بار که #چشمش به مصطفی و مجتبی میافتاد، گریه میکرد.»
به نقل مادر #شهیدان
#شهید_مصطفی_بختی🌷
#شهید_مجتبی_بختی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 1⃣1⃣#قسمت_یازدهم 💢 وقتى از سرجناز#مسلم_بن_عوسجه آمد،..
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
2⃣1⃣#قسمت_دوازدهم
🏴#پرتو_ششم🏴
💢 اما چگونه؟...
با این قامت #شکسته که نمى توان خیمه 🏕وجود حسین را عمود شد.
با این دل گداخته که نمى توان بر جگر حسین #مرهم گذاشت.اکنون صاحب عزا تویى.... چگونه به تسلاى حسین برخیزى ⁉️نیازى نیست زینب! این را هم حسین خوب مى فهمد.
🖤وقتى #پیکرپاره_پاره_على_اکبر به نزدیکى خیمه ها مى رسد. و وقتى تو شیون کنان و صیحه زنان خودت را از خیمه 🏕بیرون مى اندازى ، وقتى به پهناى صورت اشک 😢مى ریزى و روى به ناخن مى خراشى ، وقتى تا رسیدن به پیکر على ، چند بار #زمین مى خورى و برمى خیزى ، وقتى خودت را به روى پیکر على اکبر مى اندازى ، #حسین #فریاد مى زند که : زینب را دریابید...
💢 حسینى که خود #قامتش در این عزا شکسته است و پشتش دوتا شده است . حسینى که #غم_عالم بر دلش نشسته است وجهان ، پیش چشمان اشکبارش تیره و تار شده است . حسینى که خود بر بلندترین نقطه عزا ایستاده است ، فقط #نگران حال توست و به دیگران #نهیب مى زند که : زینب را دریابید. هم الان است که قالب تهى کند و کبوتر🕊 جان از نفس تنش بگریزد.خانمى شده بودى تمام و کمال . و #سالارى بى مثل و نظیر.
🖤آوازه #فضل و کمال و #زهد و #عرفان و #عفت و #عبادت و #تهجد تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر که نام ✨ #زینب✨ از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مى کرد.
لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد...
💢اگر کسى مى گفت: عالمه ،
اگر کسى مى گفت عارفه ،
اگر کسى مى گفت فاضله ،
اگر کسى مى گفت کامله ،
🖤 همه ذهنها #تو را نشان مى کرد...
و چشم همه دلها به سوى تو برمى گشت.
تجلى گونه گون صفتهاى تو چون #صدف ، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود.
کسى نمى گفت زینب.... همه مى گفتند: #زاهده ، #عابده، #عفیفه ، #قانته ، #قائمه ، #صائمه ، #متهجده ، #شریفه ، #موثقه ، #مکرمه.
💢این #لقبها برازنده هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات ، در حد و اندازه تو نبود....
نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمى رسید.
القابى مثل : محبوبۀ #المصطفى و نائبۀ الزهرا،اتصال تو را به خاندان وحى تاکید مى کرد،... اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمى یافتند.امینۀ الله را جز تو کسى دیگر نمى توانست حمل کند.
بعد از شهادت زهرا، تشریف (ولیه االله ) جز تو برازنده قامت دیگرى نبود....
🖤 ندیده بودند مردم...
در #تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم کسى مثل تو را نمى یافتند...
جز #مادرت_زهرا که #پدید_آورنده تو
بود و مربى تو.از این روى ، تو را #صدیقه_صغرى مى گفتند#عصمت_صغرى...
که فاصله و منزلت میان معلم وشاگرد،مادر و #دختر و باغبان 🌴و گل ، 💐معلوم باشد و محفوظ بماند.
💢اما در میان همه این القاب و کنیه هاو صفات ، اشتهار تو به #عقیله_بنى_هاشم و #عقیله_عرب، بیشتر بود...
که تو عزیز خاندان خود بودى و #عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمى رسید.
و چنین یوسفى را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعى است... و طبیعى است اگر #طالبان وخواستگاران ، به بضاعت وجودى خویش ننگرند و فقط چشم به #عظمت مطلوب بدوزند.
مى آمدند، #همه_گونه مردم مى آمدند،...
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃 به قول خودش، در تمام #تنهایی و بی کسی اش، دست هایش فقط در خانه #خدا را زد وچشم هایش بهانه او را گرفت و بارید😢
🍂 پدرش را سرطان در هم پیچید و آسمانی شد. #مادر، شد نان آور خانواده، آن هم چه نانی...! نانی که، چرک از رخت ها می ربود و خشت خشت آماده می کرد برای سر پناه مردم.
🍂 علی در #یازده_سالگی وارد عرصه مبارزه شد وفعالیت هایش را از مسجد🕌 محل آغاز کرد.
🍃نام مادر#شهید، ننه علی " سکینه پاکزاد " است وبه راستی فرزند پاکی زاده .پاکزاد و زاده پاک هردو در جبهه ها حضور داشتند👊
🍂گویی جسم اثیری اش در کالبد جسم اسیری نمی گنجید که#ازدواج هم نتوانست طعم، لعبت دنیا را به او بچشاند. چهار ماه بعد از ازدواجش💍 بود که به سوی #عشق حقیقی پرکشید🕊
بر مزارش نوشتند:
زادروز: ۱۳۴۵/۸/۱۸
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴
🍃بعد از این #تاریخ تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب، چشم شان به در خشک بود. بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥
✍نویسنده: #سودابه_حمزه_ای
به مناسبت سالروز شهادت
#شهید_علی_شفیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌸کردگار مهربان😍،عالم را مقدمه ای برای پیدایش #انسان قرار داد تا مسیر#کمال و معرفت را بپیماید و از دستورات #خداوند پیروی کند🙇♂تا به سعادت مطلق نائل آید و در این میان#پیشوایانی پاک و معصوم☺️را چراغی برای هدایت بشریت قرار داد.✨
🌸و#امام_زین_العابدین(ع)چهارمین امام شیعیان و#ششمین آفتاب عصمت و کرامت😇است که در بحرانی ترین#تاریخ اسلام عهده🌹 دار امر #امامت گردیدو قافله #اهل_ولایت را از ظلمت و تاریکی👿 ها به سمت روشنی هدایت کرد و#شیعه را از نابودی مصون داشت.👌
🌸پیشوا و#رهبری که نگذاشتند در روشنایی روز ندای حقیقت را بر فراز #منبر بازگوید😔 در دل خفته شب دعاها و#ثنایش عالی ترین رموز دنیایی و اخروی را به یارانش آموخت😊 و راز و نیاز های شبانه اش صحیفیه ای📖از معارفت و رهنمود و سجده🙇♂ های طولانیش قیامی را شکل بخشید و از #دعا که نرم ترین شیوه گفتار است،حربه ای برنده علیه دشمنان #دین و منکران #ولایت پدید آورد.
🌸و راز و نیاز هایش شد چراغ💡 راهی و ندایی تا خفتگان غوطه ور در جهل و وجدان های#خفته را بیدار کند زین#العابدین زینتی برای عابدان😇 و بیداری برای غافلان😍 و ثنایی برای #عاشقان و ندایی برای بینوایانست🕊
🍃امشب که در#بهشت وا مى گردد
🍃هر درد نگفتنى دوا مى گردد❤️
🍃از یمن ولادت امام سجاد(ع)
🍃حاجات دل خسته روا مى گردد
❤️🧡💛💚💙
✍نویسنده: #بنت_الهدی
🌸به مناسبت سالروز ولادت
#امام_سجاد_علیه_السلام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃 به قول خودش، در تمام #تنهایی و بی کسی اش ، دست هایش فقط در خانه #خدا را زد وچشم هایش بهانه او را گرفت و بارید.😢
🍂 پدرش را سرطان در هم پیچید و آسمانی شد. #مادر ، شد نان آور خانواده ،آن هم چه نانی...! نانی که، چرک از رخت ها می ربود و خشت خشت آماده می کرد برای سر پناه مردم.
🍂 علی در #یازده_سالگی وارد عرصه مبارزه شد وفعالیت هایش را از مسجد محل آغاز کرد.
🍃نام مادر#شهید، ننه علی " سکینه پاکزاد " است وبه راستی فرزند پاکی زاده .پاکزاد و زاده پاک هردو در جبهه ها حضور داشتند.👊
🍂گویی جسم اثیری اش در کالبد جسم اسیری نمی گنجید که#ازدواج هم نتوانست طعم، لعبت دنیا را به او بچشاند. چهار ماه بعد از ازدواجش بود که به سوی #عشق حقیقی پر کشید❤️
بر مزارش نوشتند:
زادروز: ۱۳۴۵/۸/۱۸
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴
🍃بعد از این #تاریخ تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب ،چشم شان به در خشک بود بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥
✍نویسنده : #سودابه_حمزه_ای
❣به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_علی_شفیعی
📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۴۵
📅تاریخ شهادت: ۴ دی ۱۳۶۵
📅تاریخ انتشار: ۱٧ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدا کرمان
#گرافیست_شهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃 به قول خودش، در تمام #تنهایی و بی کسی اش ، دست هایش فقط در خانه #خدا را زد وچشم هایش بهانه او را گرفت و بارید.😢
🍂 پدرش را سرطان در هم پیچید و آسمانی شد. #مادر ، شد نان آور خانواده ،آن هم چه نانی...! نانی که، چرک از رخت ها می ربود و خشت خشت آماده می کرد برای سر پناه مردم.
🍂 علی در #یازده_سالگی وارد عرصه مبارزه شد وفعالیت هایش را از مسجد محل آغاز کرد.
🍃نام مادر#شهید، ننه علی " سکینه پاکزاد " است وبه راستی فرزند پاکی زاده .پاکزاد و زاده پاک هردو در جبهه ها حضور داشتند.👊
🍂گویی جسم اثیری اش در کالبد جسم اسیری نمی گنجید که#ازدواج هم نتوانست طعم، لعبت دنیا را به او بچشاند. چهار ماه بعد از ازدواجش بود که به سوی #عشق حقیقی پر کشید❤️
بر مزارش نوشتند:
زادروز: ۱۳۴۵/۸/۱۸
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۴
🍃بعد از این #تاریخ تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب ،چشم شان به در خشک بود بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥
✍نویسنده : #سودابه_حمزه_ای
❣به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_علی_شفیعی
📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۴۵
📅تاریخ شهادت: ۴ دی ۱۳۶۵
📅تاریخ انتشار: ۱٧ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدا کرمان
#گرافیست_شهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡به نام او که در دل جای دارد♡
🍃پیش بیا، بیا و از دریچه ی سرخ #تاریخ، سالکان را بنگر. از انبیاء و اولیاء الهی گذر کن. زمان را قدم بزن و برس به مردان پارس و دل آشفتگی هایشان برای #حریم.
🍃گویی این بار، مردی رهنمون توست که ردای #نبی(ص) بر تن آویخته و #ذوالفقار_علی(ع) در دست، به کارزار گام نهاده بود.
🍃او که همچون #وهب، فاصله ی میان نخستین و واپسین نگاه گرمش در چشمان همره و همسفر و هم نفسش، تنها به قدر چند باری کامل و دگرباره هلالی شدن قمر به طول انجامید...
همو که سجادِ به درگاه یار، همان
پیام آور #کربلا، بدو مژده ی حیاتی عزیز و ابدی داده بود🌹
🍃حال، پیش برو، تبسمش را بنگر، ضیاء رخش را بستای، #عشق را از او بستان و به خاطر بسپار که این عشق نزد تو به ودیعت نهاده شده. او را ارج نه و بدان که در سفر ثانیه ها، هماره جاری بوده است و زین پس نیز جاری خواهد بود♡
🍃این عشق، عاقل است آن را در سینه جای ده و بدان، آن دم که سر به دامان سردمدار عشاق می نهی،خونت، عاشقی عقلت را فریاد خواهد کشیدو این است که #مصطفی_چمران می گوید: "عقل که عاشق شود، عشق عاقل می شود و تو #شهید می شوی."
✍نویسنده: #زهرا_مهدیار
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمد_مسرور
📅تاریخ تولد: ۱ فروردین ۱۳۶۶
📆تاریخ شهادت: ۱۶ بهمن ۱۳۹۴.حلب سوریه
🥀مزار شهید : بهشت زهرا کازرون
#گرافیست_شهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹ننگ بر مسلمانی که فراموش کند در غزه چه بر سر کودکان و زنان مسلمان آمده است !...
#تاریخ
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🌹🕊🌷🕊🥀🌴
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سردار رشید اسلام شهید سرافراز
# ابراهیم_ باقری
#نام پدر: قاسم علی
#تاریخ تولد:🗓1341/6/1🗓
مدت#عمر: 47 سال
#محل تولد : شهرستان چرداول استان ایلام
#وضعیت تاهل : متاهل، سه پسر یک دختر
#عروج:🗓1388/6/5🗓
#محل شهادت : کردستان ترور توسط ضد انقلاب
#نحوی ترور : تیر مستقیم سلاح کمری و شکاری
#مزارمطهر شهید
#بخش آسمان آباد روستای کُل کُل
#مهربانم
#_آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴علمدار فرزند بزرگوار شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh