eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
#خورشید_دوکوهہ یوسف گمگشتہ باز آمد؟! نیامد حافظا تازه "کنعان" دِه به دِه دنبال یوسف مے رود...! #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان #سی_وششمین_سالگرداسارت #چهارده_تیر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خورشید_دوکوهہ یوسف گمگشتہ باز آمد؟! نیامد حافظا تازه "کنعان" دِه به دِه دنبال یوسف مے رود...! #ج
🌤 شايعه کرده بودند احمد است. وقتي بهش مي‌گفتي،مي‌خنديد. از دفتر امام خواستندش.نگران بود.مي‌گفت«تو اين اوضاع ، چه‌طوري ول کنم و برم؟»بالاخره رفت. وقتي برگشت،از خوش حالي روي پا بند نمي‌شد.نشانديمش و گفتيم تعريف کند. ـ باورم نمي‌شد برم خدمت .امام پرسيدند: احمد،به شما مي‌گويند منافق هستي؟گفتم بله،اين حرف ها رو مي‌زنن.سرم را انداختم پايين. اما گفتند برگرد و همان جا که بودي، محکم بايست. راه مي‌رفت و مي‌گفت«از امام تأييديه گرفتم.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣2⃣ 🌷 💠مسئولان آن موقع !!! 🌷تو یکی از ‌ها زخمی شده بود، پاشو گرفته بودن. هر روز بین ساعت ١١ و ١٢ 🕚برا عوض کردن پانسمان مى ‌یومد. ولی یه روز نیامد!😟 خیلی دقیق و بود، نگران شدیم.... 🌷پرس و جو کردیم، یکی از ‌ها گفت: «از صبح تا عصر حمام🚿 بوده!» گفتیم نباید🚫 اینقدر تو حمام باشه، ممکنه گچ پاش نم بکشه! 🌷سراسیمه به حمام رفتیم. گچ پای احمد بود، ولی از انگشتاش می‌ چکید. داشت لباس رزمنده‌ ها رو می‌ شست😔. نگاهی به نگاهِ نگران ما کرد و گفت: «حواسم به گچ پام بود، چون 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
می‌پرسم: «هنوز #منتظرید؟ » بغض راه گلویش را می‌بندد و در چند ثانیه چشم‌هایش قرمز می‌شوند و قطره اشکی از چشمش می‌چکد😢 و با همان حالت و با صدای ضعیفی می‌گوید: «منتظر که نه😔. شاید #شهید شده باشد.» #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
می‌پرسم: «هنوز #منتظرید؟ » بغض راه گلویش را می‌بندد و در چند ثانیه چشم‌هایش قرمز می‌شوند و قطره اشک
0⃣7⃣4⃣ 🌷 🔰فریده متوسلیان(خواهر حاج احمد) از یک خاطره جالب شب🌙 از اسارت برادر می‌گوید و تأکید میکند. این تصاویر را به خوبی در ذهن💬 دارد. از خودش بپرسید و مادر هم همراه او سر تکان می‌أهد و لبخند می‌زند😊. 🔰او می‌گوید: «شب اسارت . 12 پرستوی🕊 خیلی قشنگ آمدند روی سیم برق نزدیک خانه ما 🏡نشستند. دو تا دو تا می‌آمدند داخل سالن دور احمد می‌چرخیدند و بعد روی #-سیم برق می‌نشستند. 🔰یکی رفت توی اتاقی که نماز📿 می‌خواند رفت پشت پشتی و گیر افتاد. مادر گفت: « شده؛ فریده بگیر و ببر کن🕊.» 🔰من آن را گرفتم تا کنار ایوان بگذارم و آزادش کنم. آن به من نگاه خاص👌 و مظلومانه‌ای می‌کرد☺️. آزادش کردم. رفت پیش و پرواز کردند و رفتند. 🔰فردای همان روز اعلام کردند📢 که متوسلیان و همراهش به اسارت ♨️فالانژهای لبنانی درآمدند. 🔰من مطمئنم مادرم میان آن‌ها بود.» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حاج احمد آمد طرف بچه‌ها. از دور پرسيد:چي شده؟يک نفر آمد جلو و گفت«هرچي بهش گفتيم #مرگ_برصدام بگه،نگفت. به امام توهين کرد😧،من هم زدم توی صورتش.» حاجي يک #سيلی خواباند زير گوشش. ـ کجاي اسلام داريم که مي‌تونيد #اسير رو بزنيد؟ اگه به امام توهين کرد،يه بحث ديگه س.تو #حق نداشتی بزنيش. #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
رقابتے شدہ بینِ ⇜جوانانِ ⇜و جوانانِ ❣وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونْ ❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⚜سرما پسرک را کلافه کرده بود سر جایش درجا می‌زد ته #تفنگ می‌خورد زمین و قرچ قرچ صدا می‌داد: ماشین تویوتا🚛 جلوتر ایستاد، احمد پیدا شد و گفت: تو مثلاَ #نگهبانی این جا⁉️ این چه وضعشه؟ یکی باید مراقب خودت باشه می‌دونی این جاده چقدر خطرناکه⚠️ ⚜دست هایش را توی هوا تکان می‌داد مثل #طلب_کارها حرف می‌زد و می‌آمد جلو، ببینم تفنگتو، تفنگ را از دست پسر بیرون کشید، چرا تمیزش✨ نکرده‌ای؟ این تفنگه یا لوله بخاری⁉️ پسر تفنگ را پس گرفت و مثل بچه ها زد زیر گریه😭 ⚜تو چطور جرئت می‌کنی به من امر و نهی کنی، می‌دونی من کی‌ام؟ من نیروی برادر #احمدم اگه بفهمه حسابتو می‌رسه، بعد هم رویش را برگرداند و گفت: اصلاَ اگه خودت بودی می‌تونستی توی این سرما❄️ نگهبانی بدی؟ #احمد شانه هایش را گرفت و محکم بغلش کرد، بی صدا اشک می‌ریخت و می‌گفت: تو رو خدا منو ببخش😢 پسر تقلا می‌کرد شانه هایش را از دست های او بیرون بکشد، دستش خورد به کلاه پشمی🎩 احمد، کلاه افتاد و احمد را شناخت سرش را گذاشت روی شانه‌اش و گریه کرد😭 #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh