eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🔔🔔 🍂وقتی بمیرم افلاین📴میشه 🍃دیگه تو صفحه ام📱 عکسی نمیزارم که لایک بشه👌 و کامنت بزارن 🍂گوشی ام میشه وهیچ پیامی از دوست واشنا نمیاد📵 🍃دوست هایی که از طریق پیداکردم وتا آخرشبا🌚 باهاشون چت میکردم منو ♨️پس چی میمونه ⁉️⁉️👇👇 🌺قرانی📖 که وقتی زنده بودم خوندم 🌱پنج وعده که میخوندم 🌺 که به پدرومادرم گذاشتم🙏 🌱اینکه همه سعیمو کردم که به نامحرم نگاه👀 نکنم 🌺حجابم ورعایت کردم 👌 🌱باگوشم به هرچیزی گوش🎧 ندادم 🌺اینکه کسیو نکردم ودروغ وتهمت نزدم ❌ 🌱پاهام👣 تو مراسم گناه راه نرفت 🌺صلوات وذکرهایی که گفتم 📿 🌱کارهایی که کردم ♨️همه کارهایی که اینجا انجام دادم درقبر آنلاین🔛 خواهدبود؛کارکنیم که شرمنده نباشیم ❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
خاطره شهید صدرزاده از #شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷 #بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣4⃣ 🌷 شهیدمدافع حرم حسن قاسمی دانا🌹 💠هنوز وقتش نشده 🍃🌹تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور، حسن و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند. 🍃🌹ما هر وقت میخواستیم به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم. یک شب که با حسن میرفتیم غذا به بچه هاش برسونیم. چراغ موتورش میرفت. چند بار گفتم چراغ موتور رو کن امکان داره قناص ها بزنند. 🍃🌹خندید.من شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم مارو میزنند .  دوباره خندید. و گفت:«مگر خاطرات  رو نخوندی.  که گفته شب روی خاک ریز راه میرفت و های رسام از بین پاهاش رد میشد  نیروهاش میگفتن. فرمانده بیا پایین. تیر میخوری . 🍃🌹در جواب میگفت. اون تیری که من باشه هنوز وقتش نشده «حسن میخندید و میگفت نباش اون تیری که قسمت من باشه.  هنوز وقتش نشده.  و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد. و بعد چه خوب به  رسید . راوی:(شهیدمصطفی صدرزاده) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خـــواب چند وقت پيش يكي از دوستان #خواب شهيد مرادی رو ميبينه ميگفت #شهيد_مرادی رو ديدم از حال مر
♨️در ماجـرای #فتنه ‌ی ۸۸ . . . معمولاً به ما آماده‌باش می‌دادند. بنابراین چند تا از بچه‌ها برای اینکه بتوانند در مراسم تاسوعا، #عاشورا شرکت کنند گوشی‌شان را #خاموش کرده بودند تا آماده‌باش شامل آنها نشود. 🌺منتهـا مرتضــی گوش به زنگ بود و به محض #اعلام آماده‌باش به مصاف #فتنـه‌گــران رفت. 🌴من آن روز همراهـش بودم به نظرم در خیابان شادمـان بود؛ که در یک موقعیت #خاص، عده‌ی زیادی از فتنـــه‌گران مرتضــی را #محاصره ڪردند و او را از ناحیه گردن و دست به شدت #مضروب کردند طوریکه او را به بیمـارستان رساندیم. 💐مرتضـی تنها از #ولایتمداری دم نزد ؛ و به امر ولایت وارد میدان عمل شد مزد این #اخلاص و #عملگرایی چیـزی جز " شهــادت " نبـود ... ✏️راوی : مهدی بهارلو (دوست‌شهید) #جانباز_فتنه۸۸ #شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم #شهید_مرتضی_کریمی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #خاطره_شهید اجازه نمے داد #پشت_سر ڪسی حرف بزنیم. مےگفت: «اگر مشکلی هست،روے ڪاغذ بنویس و بہ آن شخ
#برخورد_صحیح 🍃رفتیم ترمینال و سوار اتوبوس🚎 شدیم. در شروع حرکت راننده ضبط📻 را روشن کرد. آنچه که پخش می شد آهنگ مبتذل🎼 بود. منتظر عکس العمل #سید بودم. سید از جای خود بلند شد و پیش راننده رفت👥. با خودم گفتم حتما برخورد شدیدی💥 با راننده دارد. 🍃 اما سید #بانرمی و لطافت گفت: اگر نمی خواهی #مادرم_حضرت_زهرا (س) از تو راضی باشد، به گوش دادن نوار ادامه بده😊. اصلا فکر نمی کردم🗯 سید چنین حرف سنگینی به راننده بزند. حرف سید چنان در راننده اثر کرد که ضبط را بدون هیچ حرف و شکایتی #خاموش کرد. در ادامه سفر راننده👤 چنان با سید دوست شد💞 که هر چیزی را می خواست بخورد #اول_به_سید تعارف می کرد. #شهید_سیدمجتبی_علمدار 📚کتاب علمدار/صفحه 134 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #یاصاحب_الزمان_ادرکنی 🔹شبی🌙 با تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی رفته بودیم. درست در کنار مواضع دشمن
✍چشم های شرمنده ام را وادار کرده ام که با #چشمان_ابراهیم عهد ببندند که هر جا چشم ابراهیم بسته ماند، چشمان من نیز #حیا کنند و #خاموش بمانند... سلام بر #پاکی.چشمانت ابراهیم❤️ #شهید_ابراهیم_هادی🌷 #هادی_دلها 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از #کربـلا می زنید و از #عاشــورا 💢آن ها نمی دانند که برای م
1⃣5⃣9⃣ 🌷 💠 کرامت شهدا 🍃🌹داشتیم با خواهرم از مجلس بر می گشتم که یهو دلم هوای حسین کرد. نمی دونم چه سرّیه! اونم احساس رو داشت. قبول کرد بریم پیش حسین. قبول کردنِ او همانا و کج کردن مسیرمون به سمت هم همانا!.. 🍃🌹اون موقع شب (تقریبا ساعت ١ شب) مسیرمون رو به سمت گلزار شهدا تغییر دادیم تا بیایم پیش حسین. گلزار یهو موتور به خرخر کردن افتاد و شد. هر کاری کردم روشن نشد. نمی دونستم چه مرگشه. 🍃🌹اون لحظه چهره درهم من که نیم خیز شده بودم و با چیزی که زیاد سر در نمیاوردم ور می رفتم هم بود هم خنده دار. از طرفی هم به خاطر اینکه اون موقع شب، تو اون تاریکی کنار بزرگراه با گیر کرده بودم یکمی احساس می کردم. 🍃🌹هیچ کسی هم نبود که کمکی بهمون کنه.. تو اون حالت موتور رو دستم گرفتم و به سمت گلزار رو ادامه دادیم. تو راه با حرف می زدم. "گفتم رفیق هوامونو داشته باش." بش گفتم ، تو یه عمر کار مردم و راه انداختی، من که یقین دارم الان حواست به منم هست.. کردم بهش و راه می رفتم. 🍃🌹جالبه همینطور که تو فکر بودم و داشتم با حسین حرف می زدم، آقا و خانمی و کنارمون ایستادند . نگاهی به موتورم انداختن و یکم بهمون دادن. در عین ناباوری موتور روشن شد. 🍃🌹فکرشم نمی کردم موتور بنزین تموم کرده باشه. آخه چراغ بنزین که نشون می داد باک بنزین پر پر باشه. شاید این موتور هم اون لحظه گرفته بود. 🍃🌹وقتی بنزین رو داد بهم گفت که این بنزین رو به نیت بهتون دادیم. باشد که برسه به روح شهید. خانمی که همراهشون بود هم از تو کیفش یه و یه عکس شهید ولایتی رو به خواهرم داد و گفت اینها هدیه از طرف . 🍃🌹وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟! گفت اره، ما شهید حسین ولایتی هستیم و وقتی شما رو دیدیم خواستیم به کمکتون کنیم. آخه اگه خودش بود هم حتما همین کار رو می کرد. 🍃🌹هنوز صحبت ها ادامه داشت که احساس کردم یه لحظه گوش هام سنگین شده. چیزی نمی شنوم. فقط صدای حسین بود که تو گوشم می پیچید. صدای همون رفیق که وقتی خودش نیست می فرسته واسه رفع مشکل رفقا.. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خورشیـ☀️ـد خاموش #ستاره⭐️ روشن آسمان آبی #خاموش آسمان سیاه🌚 روشن همه چیز آماده ست که توی خواب #امشب #تو رو❤️ توی رویاهام ببینم😍 #شهید_امیر_سیاوشی #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
غروب روز #سه_شنبه دلمـ💓 هوایی توست وَ عاجزانه نگاهش به میزبانی #توست #غروب روز سه شنبه دوباره میخوانم #بیا که لحظه امداد آسمانی💫 توست نظر به حال دلمـ❤️ کن که سرد و #خاموش ست همه امید من #آقا به مهربانی توست😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍁جز ادب و احترام چیزی از او ندیدیم 🍂من و #عبدالرحیم با هم بزرگ شدیم و تمام دوران زندگی را با هم بود
#دلتنگی💔 #دلتــنگــــی ها ⇜گاه از جنس اشــکنـــ😢ــد ⇜و گاه از جنس #بغــــــــض ↵گاه سکـــوت🔇 میشوند ↵و #خاموش میمـــــــانند ↵گاه هــق هـــق می شوند و می بارند😭 دلتنگــ💔ــی من برای #تــــــــو اما جنس #غریبــــــــی دارد😔 شادی روح شهیدان #صلوات #شهید_عبدالرحیم_فیروزآبادی🌷 #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♨️ #تلنگر 🔰 ای کسی که ادعای دوستی و #یاری_امام_زمان داری... 💢باد با شمع های #خاموش کاری ندارد❌ اگر بر تو سخت میگذرد، بِدان که #روشنی🕯 ❣ #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💖(فوق العاده زیبا) 7⃣5⃣ «شهادت» [رحیم اثنی عشری] گردان ما با عبور از نخلستان ها خودش را به جاده مهم خور عبدالله رساند. حرکت نیروها پشت سرهم در یک ستون آغاز شد. بردار میرکیانی جانباز بود و نمی توانست پا به پای بچه ها حرکت کند برای همین برادر مظفری گردان را هدایت میکرد.👌 رسیدیم به مواضع بچه های گردان حمزه. بارش خمپاره در اطراف ما شدت یافته بود. اکثر خمپاره ها داخل منطقه باتلاقی می خورد و منفجر نمیشد❗️ آن شب دسته سی نفره ما در سر ستون گردان حرکت میکرد. برادر نیری هم که جانشین مسئول دسته بود جلوتر از بقیه قرار داشت. ما به سلامت از این مرحله گذشتیم. ساعتی بعد با سکوت کامل خودمان را به مواضع دشمن نزدیک کردیم. صدای صحبت عراقی ها را می شنیدم. در زیر نور منورها🎇🎇 سنگرهای تیربار دشمن را در دو طرف جاده می دیدم. نفس در سینه من حبس شده بود. بچه ها همین طور از راه می رسیدند وپشت سرهم می نشستند. یاد ساعتی قبل افتادم که همه بچه ها از هم حلالیت مےخواستند. یعنی کدام یک از بچه ها امشب به دیدار مولایشان نائل می شوند⁉️ در همین افکار بودم که یک منور 🎆 بالای سرِ ما روشن شد❗️ تیربارچی عراقی فریاد زد : قِف قِف(ایست) همه بچه ها روی زمین خیز رفتند. یکباره همه چیز بهم ریخت. هر دو تیربار دشمن ستون بچه های ما را به رگبار بستند. شدت آتش بسیار زیاد بود.☄💥 صدای آه و ناله بچه ها هر لحظه بیشتر میشد. در همین گیر و دار سرم را بلند کردم. دیدم برادر روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته. چند گلوله شلیک کرد. یکدفعه دیدم تیربار دشمن شد❗️ برادر مظفری خودش را به جلوی ستون رساند وفریاد زد : بچه ها امام حسین‌(ع)منتظر شماست.الله اکبر... خودش به سمت دشمن شلیک کرد و شروع به دویدن نمود. همه روحیه گرفتند. یکباره از جا بلند شدیم و دنبال او دویدیم. خط دشمن شکسته شد. بچه ها سریع به سمت پل حرکت کردند. اما موانع دشمن بسیار زیاد بود. درگیری شدت یافت. بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روی سر ما باریدن گرفت. ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم. *** هنوز هوا روشن نشده بود که به ما دستور دادند برگردید. گردان دیگری برای ادامه کار جایگزین ما شد. وقتی شدت آتش دشمن کم شد،آن ها که سالم بودند از سنگر ها بیرون آمدند. در مسیر برگشت،نگاهی به جمع بچه ها کردم. آن ها که بازمےگشتند کمتر از شصت نفر بودند❗️ یعنی نفرات گردان سیصدنفره ما در کمتر از چند ساعت به یک پنجم رسید❗️ همین طور که به عقب برمیگشتیم به سنگر های تیربار دشمن رسیدیم. جایی که از همان جا کار را شروع کردیم. جنازه تیر بار چی عراقی روی زمین افتاده بود. از آن جا عبور کردیم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که در کنار جاده پیکر یک جلب توجه کرد❗️ جلو رفتم. قدم هایم سست شد. کنار پیکرش نشستم. هنوز عینک👓 بر چهره داشت. در زیر نور ماه 🌓خیلی نورانی تر شده بود. خودش بود. برادر نیری. همان که از همه ما در معنویات جلوتر بود. همان که هرگز او را نشناختیم. کمی که عقب تر آمدم پیکر مهدی خداجو را دیدم. بعد طباطبایی(مسئول دسته). بعد میرزایی. خدای من چہ شده⁉️ همه بچه های دسته ما رفته اند. گویی فقط من مانده ام❗️ نمیدانید چه لحظات سختی بود. وقتی به اردوگاه برگشتیم سراغ بچه های دسته را گرفتم. از جمع سی نفره ما که سه ماه شب و روز باهم بودیم فقط هشت نفر برگشته بودند❗️ نمی دانید چه حال و روزی داشتم. یاد صحبت های مسئول دسته افتادم که می گفت: (شهادت را به هرکسی نمی دهند.بایدالتماس کنی) بعد ها شنیدم که یکی از بچه ها گفت : برادر نیری وقتی گلوله خورد روی زمین افتاد. بعد بلند شد و دستش را روی سینه نهاد و گفت : السلام علیک یا ابا عبدالله...بعد روی زمین افتاد و رفت.😔 ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔔🔔 🍂وقتی بمیرم افلاین📴میشه 🍃دیگه تو صفحه ام📱 عکسی نمیزارم که لایک بشه👌 و کامنت بزارن 🍂گوشی ام میشه وهیچ پیامی از دوست واشنا نمیاد📵 🍃دوست هایی که از طریق پیداکردم وتا آخرشبا🌚 باهاشون چت میکردم منو ♨️پس چی میمونه ⁉️⁉️👇👇 🌺قرانی📖 که وقتی زنده بودم خوندم 🌱پنج وعده که میخوندم 🌺 که به پدرومادرم گذاشتم🙏 🌱اینکه همه سعیمو کردم که به نامحرم نگاه👀 نکنم 🌺حجابم ورعایت کردم 👌 🌱باگوشم به هرچیزی گوش🎧 ندادم 🌺اینکه کسیو نکردم ودروغ وتهمت نزدم ❌ 🌱پاهام👣 تو مراسم گناه راه نرفت 🌺صلوات وذکرهایی که گفتم 📿 🌱کارهایی که کردم ♨️همه کارهایی که اینجا انجام دادم درقبر آنلاین🔛 خواهدبود؛کارکنیم که شرمنده نباشیم ❌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♦️فرمانده کل سپاه خطاب به مردم عزادار : آرام باشید؛ انتقام می‌گیریم، سخت، محکم و قاطع👊 ♦️سرلشکرحسین سلامی فرمانده کل سپاه: 🔹انتقام می‌گیریم؛ سخت، محکم، قاطع، پشیمان کننده و ؛ آرام باشید. 🔸همه ما می‌دانیم کسی را بدرقه می‌کنیم که در دولت او سلامت و و کم نظیر است. 🔹عشق و به اسلام را ثابت کرد. 🔸او جلوه‌ای از زیباترین فضائل عالم💖 در وجود یک شخصیت بود. 🔹او در در مقاابل دشمن سست نشد❌ 🔸او قلبش♥️ همواره آرام بود و لباس را از تن درآورد. 🔹شخصیت او فراتر از و جان اسلام بود و همه جهان اسلام با تحسین او را یاد می‌کنند و هر چقدر تلاش می‌کند خورشید او را کنند نمی‌توانند و نمی‌دانند که نمی‌توانند❌ 🔸خورشید قاسم سلیمانی از همیشه راهی را گشوده است که مطمئنن پیروز✌️ خواهد شد. 🔹توصیف شخصیت او سردار در عین اینکه فرماندهی باوقار بود اما بسیار بود. 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 1⃣5⃣ 💢زن مى گریزد و خود را میان زنان دیگر، مى سازد... ، رقت همگان را بر مى انگیزد.... آنچنانکه زنى پیش مى آید... و به بچه هاى کوچکتر کاروان، به ، نان و خرما مى بخشد. تو زخم خورده و ، خود را به بچه ها مى رسانى، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و فریاد مى زنى : صدقه حرام است بر ما. 🖤پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ، اشک در حلقه مى زند،... بغض، راه گلویش را مى بندد و به کنار دستى اش مى گوید:_عالم و آدم از صدقه سر این خاندان ، روزى مى خورند. ببین به کجا رسیده کار عالم که مردم به اینها صدقه مى دهند.همین هاى کوتاه و ناخواسته تو، کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:... یعنى اینان خاندان پیامبرند؟! 💢از روم و زنگ نیستند⁉️ این زن ، همان بانوى کوفه است !؟اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟ این زن، دختر على است !؟پچ پچ و ولوله اندك اندك به بدل مى شود... و بغض به گریه 😭مى نشیند... و گریه، رنگ مویه مى گیرد... و مویه ها به هم مى پیچد و تبدیل به ضجه مى گردد... آنچنانکه ، و مى پرسد:_براى ما گریه و شیون مى کنید؟پس چه کسى ما را کشته است ؟ 🖤بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست.رو مى کنى به مردان و زنان گریان و فریاد مى زنى :_ !اهل کوفه ! ما را و بر ما مى کنند؟ خدا میان ما و شما کند در روز جزا و فصل قضاء.این کلام تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعله🔥 ورتر مى کند،... گریه😢 ها شدت مى گیرد و ضجه ها به صیحه بدل مى شود.دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى :_✨ساکت! 💢نفسها در سینه حبس مى شود.... خجالت و حسرت و ندامت چون کلافى سردرگم ، در هم مى پیچد و به مجال تپیدن نمى دهد....سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گیرد.... نه فقط زنان و مردان که حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سکوت محض. و تو آغاز مى کنى:... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💔 ها ⇜گاه از جنس اشــکنـــ😢ــد ⇜و گاه از جنس ↵گاه سکـــوت🔇 میشوند ↵و میمـــــــانند ↵گاه هــق هـــق می شوند و می بارند😭 دلتنگــ💔ــی من برای اما جنس دارد😔 شادی روح شهیدان 🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh