eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 💠نجوا با و لاله هایش🌷 🌴شلمچه! 💢با من و پرده از رازی بردار که سال‌ها تو و خدای تو آن بوده اید. 🌴شلمچه! 💢چقدر غمگینی. آن روز و امروز سر به زیر انداخته ای😔. با کسی سخن نمی گویی و سکوت پیشه کرده ای🔇. اما سکوت تو بالاترین فریاد است✊ و خفتگان را بیدار می کند و بیداری را در رگ های انسان های زنده می ریزد. اینجا همه از سکوت تو می گویند و من از سکونتی که در تو یافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس های ، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و بی ادعایت که مس وجود را به طلای ناب معامله کردند✅، دور بوده ام. چه احساس حقیری است در من که توان شنیدن🎧 قصه های پرغصه ات را ندارم😞. 🌴طلائیه! 💢می گویند، اینجا جایی است که شهیدان🌷 جنگیده اند و من از بدو ورود به خاک پاکت✨، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام ؛اینجا چقدر بوی می آید و چقدر دست‌ها تشنه وفایند. 🌴شلمچه! 💢من در این سرزمین حتی به قمقمه های سلام می دهم✋ و سراغ های تشنه لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالک بود و تشنگی را فراموش کرد و از کنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت⁉️ 🌴شلمچه! 💢من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها 🌾و نیزه شکسته ها، ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از ، از تنهایی، از غربت، از😔… 🌴شلمچه! 💢از فراز همه روزهایی که بر من ببار و تشنگی این دل در کویر مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز🕊 را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهاییـ❤️ که آشیان نکرده اند. 🌴شلمچه 💢من امروز آمده ام رد پای👣 را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشــ❤️ـق جست وجو کنم. اینجا لحظه ها را پرکرده است و دستهایشان هنوز مهربانی💞 را منتشر می کند. 💢من از راز آلودت درس‌ها آموخته ام! !😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم 💢فقرا و #مساکین شهر از این خبر، #مطلع
📚 ⛅️ 5⃣1⃣ 💢 تو چشم به 🌫مى دوزى... قامت دو نوجوانت را دوره مى کنى و مى گویى : این کار را به شما مى گویم تا ببینم خودتان چه مى کنید. عون و محمد هر دو با مى پرسند:رمز؟!و تو مى گویى : آرى، 🔒 رضایت امام به رمز این کلام ،گشوده مى شود. بروید، بروید و امام را به بدهید. همین... به مى رسید...اما... 🖤هر دو با هم مى گویند: اما چه مادر⁉️ را فرو مى خورى و مى گویى : مى خورم به حالتان . در آن سوى هستى ، جاى مرا پیش خالى کنید.... و از ، آمدن و پیوستنم را بخواهید.هر دو را به حلقه اشک 😢چشمهاى تو مى دوزند و پاهایشان مى شود براى رفتن... 💢 مادرانه تشر مى زنى :بروید دیگر، چرا ایستاده اید؟!چند قدمى که مى روند، صدا مى زنى:راستى! و هر دو بر مى گردد.سعى مى کنى محکم و آمرانه سخن بگویى:همین باشد. برنگردید براى وداع با من ، پیش چشم حسین.و بر مى گردى... 🖤و خودت را به درون خیمه 🏕مى اندازى و تازه نفس اجازه مى یابد براى رها شدن و مجال پیدا مى کند براى ترکیدن و اشک 😭راه مى گشاید براى آمدن. به گریه مى گذرد؟ از کجا بدانى ؟فقط وقتى طنین به رجز در میدان مپیچید،... به خودت مى آیى و مى فهمى که کلام رمز، کار خودش را کرده است و پروانه از سوى امام صادر شده است. 💢 شاید این باشد که صداى فریاد عون را مى شنوى... از آنجا که همیشه با تو و دیگران ، آرام و به مهر سخن مى گفته.... نمى توانستى تصور کنى که ذخیره و ظرفیتى از فریاد هم در حنجره داشته باشد. ، دل تو را که از خودى و مادرى، مى لرزاند، چه رسد به دشمن که پیش روى او ایستاده است: 🖤آهاى دشمن ! اگر مرا نمى شناسید، بشناسید! این منم فرزند طیار، شهید که بر تارك بهشت🌸 مى درخشید✨ و با بالهاى سبزش در فردوس پرواز 🦋مى کند. و در روز حشر چه افتخارى برتر از این ؟!ذوق مى کنى از اینهمه و و این اشک که مى خواهد از پشت پلکها سر ریز شود، است.... 💢 اما اشک و و آه ، همان چیزهایى هستند که در این لحظات نباید خودى نشان دهند. حتى بنا ندارى پا را از خیمه بیرون بگذارى . آن هنگام که بر تل پشت خیمه⛺️ ها مى رفتى و و میدان را نظاره مى کردى ، فرزند تو در میدان نبود.اکنون از درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنى به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک. 🖤 و این دو گل 🌷نورسته چه دارد پیش !اگر همه جوانان عالم از آن تو بود، را فداى یک نگاه حسین مى کردى و عذر مى خواستى . اکنون از این دو هدیه کوچک، کافیست تا تلاقى نگاه تو را با حسین پرهیز دهد...🍂 ...... 🍃🌹🍃🌹 @sHAHIDnAZARZADEH