eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ⃣5⃣ 💠اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً 🔸استاد گذاشتن بچه‌‌ها بود😄. روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با روبه‌رو می‌شوید برای آنکه نشوید و توپ و تانک💥 آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟» 🔹آن برادر خیلی جواب داد: «البته بیشتر به برمی‌گردد والا خود به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. 🔸 اولاً باید داشته باشی، ثانیاً رو به و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: «اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحم‌الراحمین»😂 🔹طوری این کلمات را به ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:« غریب گیر آورده‌ای؟» 😁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
که تمیز کرده بودم را گذاشتم کنار، خوش رویی آمد پیشم، احوال پرسی کرد. سر درد دلم بازشد. گفتم: «پسرم! من اومدم این جا بجنگم میگن تو ،ضعیفی، بمون عقب، تدارکات،امداد..این فرمانده ها منو گذاشتن » کرد تا کارم زودترتمام بشود. وقتی میرفت دست کشید روی شانه هایم، گفت:«پدرجان کاربرای خط مقدم وعقب نداره» و رفت. بعدی که آمد گفت: «حاج چی کارت داشت؟
6⃣4⃣8⃣ 🌷 🔸یک شب خواب دیدم، به خانه مان🏡 آمدند. من و طاها در منزل بودیم و آقا مصطفی بودند. حضرت آقا بسیار خوشحال و خندان بودند😍 🔹و یک هدیه🎁 به و هدیه به من دادند و فرمودند: شما از طرف من این هدایا را به همسرتان💞 بدهید و با همان از خانه ما رفتند. 🔸همان شب با آقا مصطفی از تماس گرفتند📞 که به چند نفر نیرو جهت آموزش به نیاز داریم و شما نیز جزو یکی از این نیروها هستید✅ 🔹ایشان در ، ساخت نارنجک دستی💣 و استفاده بهینه از ادوات عمل نکرده جنگی بسیار ماهر👌 و دوره دیده و کتاب های بسیاری📚 مطالعه کرده بود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣4⃣0⃣1⃣ 🌷 🌷شهید عبدالله باقری🌷 تولد: 29 فروردین 1361 ازدواج: 19 خرداد 1382 شهادت: 30 مهر 1394 محل شهادت: ، حلب 🔰عبدالله ازدوران راهنمایی تابستان ها می رفت ، از کبابی🍖 و پارچه فروشی گرفته تا فروش آکواریوم. بگی نگی دستش رفت توی خودش. 🔰یک روز از سرکار که برگشت حسابی سرحال بود😍 یک چیزی هم کرده بود زیر کاپشنش. یک راست رفت توی اتاقمان🚪 و گفت تا صدایتان نکردم نیایید⛔️ 🔰توی دلم خوشحال بودم که می خواهد کند. چند دقیقه ای که گذشت با چشم بسته🙈 رفتیم توی اتاق. چشم هایمان را که باز کردیم یک 🎮 دیدیم که توی خواب هم نمی دیدیمش. 🔰حقوقش را جمع کرده بود💰 و خریده بود برایمان. از آن قدر بالا و پایین پریدیم که نزدیک بود سرمان بخورد به سقف😅صدای ذوق و شوقمان را کشاند توی اتاق. 🔰تلویزیون سیاه سفید📺ننه را گذاشتیم یک گوشه. آتاری هم زیرش. فردایش همه پسرهای فامیل👦 را چمع کردیم. برنامه نوشتیمو📝 لیگ برگزار کردیم. زدیم توی سروکله هم و کلی کردیم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#حاج_علی به بچه اش میگفت: "حاج علی"😍 🌾یک روز #سرکار خواب آلود بود پرسیدم: چی شده محسن؟ دیشب نخوابیدی⁉️ 🌾گفت #حاج_علی دیشب خیلی بی قراری میکرد و نمیخوابید، ساعت دو نیم🕰 شب با ماشین رفتیم #گلزار_شهدا🌷 با هم برگشتیم تا خوابش برده ! #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#نوکـری_ائمـــه 📝چند روزی بود که شهید حجت برای کلاس درس📚 حاضر نمی شد🚷 خیلی برام عجیب بود دلمو زدم به دریا و بهش گفتم #آقاحجت چرا سر کلاس نمیای⁉️ پاسخ داد: که یه کم سرم شلوغه، بعد گفتم بهر حال سر #کلاس بیایین، گفت نوکری اهل بیت💖 رو دارم برام #کافیه گفتم خوشبحالت برای ما هم دعا کن. 📝برام عجیب بود😟 چرا این حرفو می زنه با خودم گفتم ایام #محرمه شاید تو حال و هوای محرمه🏴 این حرفو می زنه. دوباره گفتم: این روزا هر جا برید #سرکار باید مدرک📃 داشته باشد بسیجی باید زرنگ باشه بعد گفت زرنگ هستم در کنار #نوکریم، درسمم می خونم. همین نوکری رو ادامه می دم و به همه جا می رسم🕊 📝این مطلب خیلی ذهنمو💬 درگیر کرده بود تا روزی که #شهید_شد فهمیدم که حجت مدرکو از مدرسه امام حسین(ع) گرفت😔 و مدرک نوکریش به همه جا رسوندش #بالاترین و با عزت ترین مدرک رو با مهر قبولی #اهل_بیت را گرفت و چه زیبا نوکراش رو پذیرفتن. #شهید_حجت_الله_رحیمی🌷 #خادم_الشهدا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 6⃣ . 🔴  رفت توی فکر.🤔 آن یک هفته ای که بودند، دیده بود که آقا یوسف اهل نماز و این حرف هاست. صبحش را ندیده بود، چون 🌙ها آفتاب⛅️ نزده، بی سروصدا از بلند می شد🍃 🔶 درست می کرد و طوری که مزاحم آن ها نشود، می رفت ، اما نماز مغرب و عشا را دیده بود که مفصل و با طُمأنینه می خواند.🍃 🔵 شان هم با اینکه یوسف بود و حسن تازه عقد کرده بود، نسبت به خانه های مجردی خیلی و پاکیزه بود. نه رخت و لباس چرک این طرف و آن طرف ریخته بود، نه ظرف های کنار ظرف شویی تَلَنبار شده بود. خانه ی ساده و قشنگی داشتند.🍃 🔴 دست مبل هم‌ توی اتاق پذیراییشان  بود که می گفتند خودش درست کرده. مدتی که یوسف آمده بود# تهران، کلاس زبان 🔠 می رفت، 🌙ها خانه ی خاله اش بود.🍃 🔶شوهر خاله اش نجاری داشت. یوسف هم که از سرکار می گشت، کلید کارگاه را می گرفت و می رفت آن جا. مداد سیاه را پشت گوشش و تا صبح   میشد👌🍃 🔴دو تا تخت دو# نفره ی تاشو درست کرده بود که وقتی میکردند  مثل چمدان کوچک میشد ها هم تاشو بودند به نظر زهرا ، یوسف خیلی بود عصرها که یوسف از سر کار بر میگشت زهرا از پشت می دید که با پوتین هایش نمی آید توی ساختمان همانجا توی دم حوض پوتین ها و جوراب هایش را در می آورد و پاهایش را میکرد توی حوض جوراب ها رو می شست و پهن میکرد روی بند.🙂🍃 🔶بعد دمپایی می پوشید و می آمد داخل برای خیلی جالب بود که به این چیزها دقت می کرد. تاوقتی می آید توی پاهایش که از 🌤 توی پوتین بوده بو ندهد زهرا دلش می که نظامی ها همیشه باید پوتین پایشان می کردند .🍃 . 🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh