🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه5⃣3⃣ 💠مرا دریابید 🔹همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. 🚍موقع برگشتن، دشمن دی
🌷#طنز_جبهه6⃣3⃣
💠 تو هنوز بدنت گرم است
🔹می گفت توی یکی از #عملیات ها برادری مجروح میشود و به حالت #اغما و از خود بی خودی می افتد.
🔸بعد #آمبولانسی که شهدا را جمع کرده و به معراج شهدا می برده، از راه میرسد و او را قاطی بقیه با ترس و لرز و هول هولکی می اندازد و گاز ماشین را میگیرد و دِبرو.🚐
🔹راننده در آن جنگ و گریز تلاش میکرده که خودش را از تیررس #دشمن دور کند و از طرفی مرتب #ویراژ میداده تا توی چاله چوله های ناشی از انفجار نیفتد، که این بنده خدا در اثر جابجایی و فشار به #هوش می آید،و یکدفعه خودش رو در جمع #شهدا میبیند.😳
🔸اول تصور میکند که ماشین دارد شهدا را به سمت پست امداد میبرد.
اما خوب که دقت میکند میبیند که نه، انگار همه برادرا شهید شده اند و تنها اوست که #سالم است.
🔹#دستپاچه میشود و هراسان بلند می شود و مینشیند وسط ماشین، و با صدای بلند بنا میکند به داد و فریاد کردن که: «برادر! برادر! منو کجا میبرید؟ من شهید نیستم.نگه دار میخوام پیاده شم،منو اشتباه سوار کردید، نگه دار من طوریم نیست...».
🔸راننده که گویی هواسش جای دیگری بوده، تو آینه زیر چشمی نگاهش میکنه و با همان لحن داش مشتی اش میگه:«تو هنوز #بدنت گرمه، حالیت نیست.تو شهید شدی.دراز بکش! دراز بکش! بذار به کارمون برسیم.»😂
🔹اوهم دوباره شروع میکند که:«به پیر به پیغمبر من چیزیم نیست، خودت نگاه کن ببین» و راننده هم می گوید بعدا معلوم می شود.😂
🔸خودش وقتی برگشته بود میگفت این عبارت را گریه می کردم و می گفتم.
اصلا حواسم نبود که بابا! حالا نهایتا مارو تا یه جایی می برد، برمی گردیم دیگر.
🔹مارا که نمی خواهند زنده به #گور کنند.
اما او هم راننده باحالی بود، این حرف ها را آنقدر #جدی می گفت که فکر میکردم واقعا شهید شده ام.😂😂😂
نثار ارواح طیبه شهدا #صلوات
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #دلت_ڪجاست این شهدا ، اول مراقبت از دلشون ڪردند، بعد مدافع حرم شدند . چون قلب خونه ی خداست ، ا
#التماس_تفکر
بچه ها #مراقب چشماتون باشید!
خیلی وقتا بچه ها حواسمون به چشمامون نیست...
خودمون ،خودمونو چشم میکنیم!
یا چشمامون چیزایی رو میبینه که #نباید ببینه!!😔
.
هنوز چشماتون بچه ها #خوشگل ندیده که یکی خودشو درست میکنه!!
#دلتون میره...😔
.
چرا #امام_زمان_عج به علی بن مهزیار، در ملاقاتی که با حضرت داشت ،فرمودن امشب رو پیش ما بمون!
طرف پرسید امام زمان شما چقدر من رو #دوست دارین؟
حضرت فرمودن هر چقدر تو من رو دوست داری...😔😭😔
.
چقدر چشمت رو جلو #نامحرم نگه میداری؟!😔
بگو نگاهش نمیکنم تا جیگر امام زمان خنک بشه...😊😍
تا امام زمانم ببینه...
#حاج_حسین_یکتا
#حتما_بخوانید:
اردوگاه #اسرا در عراق،
بعثی ها به اجبار #فیلم های نامناسب پخش می کردند و #رزمندگان ایرانی رو مجبور میکردند که ببینند!😔
تعدادی که مقاومت میکردند و نمی دیدند با #کابل به صورتشون می زدند تا جایی که از چشمشون #خون می چکید...😭😭😭
.
#سید_آزادگان ، حاج آقا ابوترابی سفارشی داشتند در خصوص نمایش این فیلم ها؛
فرمودند به رزمندگان برای اینکه اثر وضعی این فیلم ها خنثی بشه!
تلاوت قرآن صورت بگیره...😊
حالا جدا از فضای حقیقی در #فضای_مجازی گاها چشم به تصاویری میفته که مناسب نیست...
برای #خنثی کردن اثر وضعی ، #قرآن بخوانیم...😊❤️
#هشدار_نوشت:
اثر وضعی حاصل از شنیدن #موسیقی و دیدن تصاویر نامناسب را #جدی بگیریم!
اگر یک وقت حس،نماز #باحال خوندن نداریم یا سمت قرآن نمیریم و ...
بخاطر همین #اثر_وضعی هاست...
امام علی(ع) فرمودند:
غُضّوا أبصاركم تَرَوْنَ العَجَائِب؛
چشم های خود را فرو بندید تا عجائب (عالم معنی) را مشاهده كنید...
#الهی_العفو
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 9⃣4⃣ 💠 شفاعت 🕊 🔹مثلا آموزش آبی خاکی می دیدیم. یکبار آمدیم #بلایی را که دیگران سر ما آو
🌷 #طنز_جبهه0⃣5⃣
💠اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً
🔸استاد #سرکار گذاشتن بچهها بود😄.
روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با #دشمن روبهرو میشوید برای آنکه #کشته نشوید و توپ و تانک💥 آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
🔹آن برادر خیلی #جدی جواب داد: «البته بیشتر به #اخلاص برمیگردد والا خود #عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند.
🔸 اولاً باید #وضو داشته باشی،
ثانیاً رو به #قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: «اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحمالراحمین»😂
🔹طوری این کلمات را به #عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً #حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:« #اخوی غریب گیر آوردهای؟»
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌴کت وشلوار اتوکشیدهاش را روی زمین پهن کرد وشروع کرد به لگد کردن! گفتم چه میکنی پسرم؟ مادرنمیخواهم
#شهیدی_که_باخود_خاک_کربلا_را_سوغات_آورد
🍂 #شهید_صمد_طالبی اواخر عمرش همیشه جبهه بود و ماهم احوالش را از مادرش می پرسیدیم . بعد از صحبت در رابطه با جبهه ، مادرش می گفت :
صمد جان می گفت می خواهم برايت #خاک_کربلا را بیاورم . به ايشان می گفتم پسرجان شما کجا و کربلا کجا ؟ مگر می شود توی این جنگ بروی برايم خاک کربلا بیاوری ؟
🍃 اما شهيد صمد خیلی #جدی به منقول داد كه خاک کربلا را برايم بیاورد . مادرش می گفت دوستاش به من مي گفتن صمد بعضی وقتها در خاک عراق می رود و زیارت امام حسین (ع) هم رفته است اما خودش چیزی بهم نمی گفت .
🍂آيا شما هم خاک را در دست های شهید عزیز می بینید ؟ همین قدر می دانم که جنازه شهید عزیز چند شبانه روز توی آب بود و این را هم دیدم که همسرشهید صمد و مادرش آن روز که جنازه شهید رو آوردن با دستمالی خاک #کربلای_ایران را که با خون خودش رنگین شد (خاک شهادتگاه شهید) را از #دستش پاک می کردند وبعنوان خاک کربلا و #سوغات شهید آن را نگهداری نمودند
🍃 و مادرش ندبه می کرد که می دانستم که صمد من به #عهدش وفا می کند و به من قول خاک کربلا را داده و با خاک کربلا جنازه اش آمده . راستی میدانید که این شعار تحقق عینی داشته که :
🌷این گل پرپر از کجا آمده
🌷 از سفر کرببلا آمده
#شهید_صمد_طالبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢خدایک #دختر به سعید داد،
از او پرسیدم: #اسمش را چی گذاشتی؟
خیلی #جدی گفت: اسم دختر را چی میذارن؟ #فاطمه گذاشتم دیگه.
#شهید_سعید_جان_بزرگی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣7⃣ 💠 آپاراتی دشمن 🔸راننده #آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون #زاپاس رفت
🌷 #طنز_جبهه3⃣7⃣
💠 دعوای جنگی
🔸نمی دانم چه شد که کشکی کشکی، آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان #حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود #پهلوان» کردن. 😂
🔹اول کار #جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه #جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به #سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.😁
🔸اول من نشستم پیش آر پی جی زن که #ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک #کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشت و حرفش را ادامه داد. 😐
🔹رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش #نخندی. بارک الله.»😂😂 کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به #تیکه بار کردن!😁
🔸 آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!
نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی #انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!
آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو #برجکش.😄😄
🔹آن دو هی #دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما #تشر می زدند. 😉😀کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا #موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. 😉
🔸کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید #تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات #نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی.
🔹آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو #دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده.😂😂 ما اول کمی #قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک #دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همـہ مے گویند: خوش بحـال فلانی شهیــد شد🕊 ⚡️امــا هیچکس حــواسش نیست که فلانی برای شهیــد شدن #شهیـ
5⃣0⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰به خاطر حرفهایی که به #مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم😐 و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا #شهید میشود یا زن میگیرد دوتاش با هم نمیشود🚫».
🔰بعد یک حالت #جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند و با شاگردشان حرف میزنند به من گفت: تو خجالت نمیکشی😟! من باید برای تو هم #حدیث بخوانم.
🔰گفتم حالا چه حدیثی را به من میگویی، گفت: « #امیرالمومنین میفرماید برای دنیایت جوری برنامه ریزی کن تا ابد زندهای👌 و برای #آخرتت جوری کار کن که همین فردا میخواهی بمیری🍂».
🔰من خیلی #امیدوار شدم و گفتم الحمدالله باز حواسش به این دنیا است و به #محمدرضا گفتم«بابا راضی شد حله✅!»
🔰بعد ذوق کرد و همان #راضیام ازتها را شروع کرد و گفت به نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم #حضرت_زینب به جا میآورم☺️.
راوی:مادرشهید🌷
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 6⃣8⃣ 🔸چیزی به #عید_غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت ا
🌷 #طنز_جبهه7⃣8⃣
💠تنبیه رزمنده ....😢
🔸بچه های #گردان_کربلا، مانند دیگر گردان های لشکر 7 ولی عصر (عج ) در منطقه رقابیه جمع شده بودند تا با گذراندن دوره های فشرده، برای #عملیات والفجر مقدماتی آماده شوند .
🔹فرمانده گروهان نجف اشرف، برادر #عباس_پیمانی بود که موقع آموزش بسیار #جدی رفتار می کرد و مدام تذکر می داد تا بچه ها تمام حواسشان به آموزش های او باشد.
🔸اما این حرفها به خرج محمد علی آزادی نمی رفت که روحیه #شادی داشت و یک جا #آرام نمی گرفت .
🔹عاقبت فرمانده گروهان به #ستوه آمد و از سیاست تنبیه😱 علیه محمد علی استفاده کرد. پس محمد علی را از صف #گروهان خارج کرد و چند دقیقه ای بفکر فرو رفت.
🔸در اطراف ما چند راس گاو و گوسفند قرار داشت. ناگهان چهره فرمانده از #فکر_بکری که کرده بود خندان شد و با جدیت به محمد علی گفت :
باید سریع بدوی و دستت را به آن #گاو 🐄 خال خالی بزنی و برگردی !
🔹محمد علی هم بدون هیچ چون و چرایی شروع به #دویدن 🏃🏃 به سمت گاوها کرد. گاوها از دیدن محمد علی که با سرعت به طرف آنها می رفت، #وحشتزده شدند و رو به سمت دیگری در بیابان رم کردند.
🔸محمد علی که #شیطنتش گل کرده بود، مصمم برای اجرای دستور فرمانده با سرعت بیشتری پشت سر گاوها می دوید.
حالا گاوها 🐄🐂🐃 بدو .... محمد علی 🏃 بدو ... 😂😂
🔹بچه ها هر چه سعی کردند جلوی فرمانده با صدای بلند نخندند، نشد که نشد.آنها در حالی که دل خود را گرفته بودند، صدای #قهقهه خنده شان به هوا رفته بود😅😎 😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که توانست با دلایل و آیات #قرآنی رضایت خانواده اش را برای رفتن به جبهه کسب نماید❤️ #شهید_وحید
9⃣6⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹اتفاقات #سوريه را دنبال ميکرد و من اصلا فکرش را نميکردم 🗯که روزي تصميم به رفتن🚶 بگيرد. با هم اخبار را نگاه🖥 و درباره اين اتفاقات صحبت ميکرديم.
🔸روحيه #ظلمستيزي داشت و در مدتي که اين اخبار را ميديد تصميم خودش را گرفته بود. وقتي به من جريان #رفتنش را گفت باورم نشد🚫 و فکر ميکردم شوخي ميکند😊.
🔹وقتي با من صحبت ميکرد من به #شوخي جوابش را ميدادم فکر نميکردم تصميمشان براي رفتن #جدي باشد اما بعداً متوجه شدم که تصميمش کاملاً جدي است✊ و ميخواهد به #سوريه برود.
🔸سال 1393 به #سپاه رفت و به او گفتند سپاه به عنوان #بسيجي نيرو اعزام نميکند❌. به تهران رفت و آنجا هم قبولش نکردند😔. من اصلاً فکر نميکردم که تصميمش تا اين حد جدي باشد👌.
🔸خيلي پيگير شده بود. خودش را به آب و آتش زد ⚡️ولي از ايران🇮🇷 نتيجهاي نگرفت. هر چه بود انگار به #دلش افتاده بود که خواهد رفت. در #فيسبوک با شخصي از سپاه بدر #عراق آشنا ميشود.
🔹من هم نگران بودم که نکند آن شخص #داعشي باشد😰 که گفت نه از صحبتهايش معلوم است به لحاظ #اعتقادي با ماست. آن آقا از #شيعيان عراق بود و با هم دوست شدند 💞و مدارکش را فرستاد.
🔸ايشان قول داده بود اگر به #اينجا بياييد من کارتان را درست ميکنم. آن زمان يک سالي بود که انتقالي به #تبريز گرفته بود. مرخصي بدون حقوق گرفت و بار اول در سال🗓 93 رفت و 65 روز آنجا بود.
🔹زماني که برگشت به خاطر مسئله رفتنش با #شرکت_نفت با مشکل مواجه شد. در اين ميان فاصلهاي افتاد تا اينکه😔 سوم مهر سال 94 دوباره رفت و #دوم_آبان_شهيد شد🕊.
راوی:همسر شهید
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#شهید_ظهر_عاشورا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پیشگویی #شهید_مجید_قربانخانی درباره نحوه شهادتش🌷 فرمانده یگان فاتحین تهران در خصوص آخرین شوخی و #پ
8⃣1⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠تکاور #حاج_مهدی_هداوند فرمانده یگان فاتحین تهران و فرمانده شهید مجید قربانخانی در مراسم یادبود و سالگرد این شهید گفت:
🔰دو سال قبل شرایط به گونهای بود که میتوانستیم نیرو به #سوریه اعزام کنیم. ولی در سال گذشته(سال 94) این امکان وجود نداشت❌. چند ماه قبل از #شهادت_مجید، افرادی که میخواستند به سوریه اعزام شوند به درب منزلم 🚪میآمدند حتی شب🌘 هم میماندند تا آنها را برای اعزام #معرفی_کنم.
🔰مجید #شوخ طبع بود به همین جهت در نخستین جلسه آشنایی نظرم را جلب کرد👌. در میان صحبتهایم با نیروها چند بار شوخی کرد که خیلی #جدی گفتم «اگر شوخی کردن را ادامه بدهی، بیرونت میکنم😐».
🔰 مجید در آن روز به پهلوی شکسته #حضرت_فاطمه (س) قسمم داد😔 تا او را اعزام کنم، من را در آغوش گرفت و گفت «با من دعوا کن. کتکم بزن ولی #بیرونم_نکن. تو را به حضرت فاطمه (س) قسم میدهم تا من را #اعزام کنی.»
🔰گفتم آنجا جنگ است شوخی که نیست🚫، اما باز هم #باشوخی سعی کرد تا نظرم را جلب کند. با تایید انجام شده✅ و اصرارهایش راضی به #اعزامش شدم.
🔰این قسم مجید در #لحظه_شهادت حالم را بد کرد چون 4 تیر به #پهلویش اصابت کرده بود.
#شهید_جاویدالاثر_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #مطیع_امرولی برهمه واجبست مطیع محض فرمایشات رهبر باشند #دشمنان_اسلام کمر همت بستند تا #ولایت را
8⃣8⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠زیادی گناه
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🔰رفتم هیئت رهروان #امام_ره تا بلکه...
مجلس خیلی با حال و با صفایی بود .⚡️ اما آنچه می خواستم نشد❌ ! بعد از مراسم رفتم جلو و #مداح هیئت را پیدا کردم. می گفتند نامش #سید_مجتبی_علمدار است.
🔰گفتم: آقا سید من یه سؤال❓ دارم.
جلوتر آمد . گفتم : من هر #هیئتی که می روم ، وقتی روضه می خوانند و مداحی می کنند ، اصلا #گریه ام نمی گیرد . چه کار کنم⁉️
🔰 #سید نگاهی به من کرد و گفت : در این مراسم هم که من خواندم باز گریه ات نگرفت⁉️گفتم : #نه ! اصلا گریه ام نگرفت.
🔰رفت توی فکر💭 . بعد با لحن خاصی گفت : می دونی چیه !؟ من #گناهانم زیاده. من #آلوده_ام . برای همین وقتی می خوانم اشک😭 شما جاری نمی شود❌.
🔰سید این حرف را خیلی #جدی گفت و رفت.من تعجب کردم😟 . تا آن لحظه با هر یک از بزرگان که صحبت کرده بودم و همین سؤال را از آن ها پرسیدم ، به من می گفتند : #شما گناهانت🔞 زیاد است. شما آلوده ای برو از گناهانت #توبه کن . آن وقت گریه ات😭 می گیرد .
🔰البته من می دانستم مشکل از خودم است ⚡️اما شک نداشتم که این کلام آقا سید ، #اخلاص و درون پاک✨ او را می رساند.از آن وقت مرتب به #هیئت رهروان می رفتم ، خداوند نیز به من لطف کرد و موقع مداحی #سید اشک من جاری بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید_امین_کریمی: در #خواب دیدم که یک نامه به من دادند. نوشته بود: آقای امین کریمی به عنوان #م
امین ابهـت و #غـرور خاصے داشت
و واقعاً هر ڪس بیرون از خانه او را مےدید،
تصور مےڪرد آدم بسیار #جدی و حتے بد اخلاق است😒😟
وقتی پایش را از خانه بیرون مےگذاشت ڪلاً عوض مےشد... اما در خانه واقعاً آدم متفـــــاوتے بود💙☺️
تا درِ خانه را باز مےڪرد
با چهره شـاد و روی #خنـدان😅😍
شروع به #شیطنـت
و شوخے مےکرد
امین همیشه مےگفت
«مرد واقعے باید بیرون از خـانه #شـیر باشد✌️🏻
و در خانه #مـوش»
#شهید_امین_کریمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 سردار سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانيمقدم از بنيانگذاران اصلي صنايع #موشكي جمهوري اسلامي ايران
4⃣1⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💢 #توسل_به_امام_رضا_علیه_السلام
✍رفته بودیم براے بازدید از موشڪ های
فوق پیشرفته ے #روسی.
🍁وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی روسیه و گفت: میشه فن آورے این موشڪ رو در
اختیار ما قرار بدید!❓
🍁ژنرال ها و ڪارشناسان روسی #خندیدند
و گفتند: #امڪان_نداره این فن آورے 👌فقط
در اختیار کشور ماست.
🍁حسن 👌خیلی #جدی و محکم گفت:
ولی ما #خودمون_این_موشڪ_رو_میسازیم
و دوباره صداے خنده ے اونا بلند شد.
🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش ڪردیم
نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از
#ساخت_موشک ناامید شدیم ،حسن راهی
#مشهدالرضا شد.
🍁خودش تعریف مے ڪرد،
به امام رضا #متوسل شدم و سه روز توی
حرم موندم. #روزسوم بود ڪه #عنایت امام
رضا رو حس ڪردم و حلقهی مفقوده ڪار
به #ذهنم خطور کرد .
🍁وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و #طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
🍁وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به ڪار شدیم و #موشڪ_رو_ساختیم
ڪه به مراتب از مدل روسی، بهتـر و
پیشـرفتـه تر بود.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
👈 #پدر_موشکی_ایران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ به شدت عصبانی شد. لب هم به #غذا نزد☝️ گفت: دلیلی نداره برای ما که فرمانده ایم #چلوکباب بیارند و بر
بسم رب الشهدا والصدیقین🌷
ما دنیایی را #جدی گرفتهایم که شما به آن #خندیدید و رفتید ...
#شهید_حسین_خرازی 🌷 #مرا_جدایی_از_شهدا_خدا_نکند
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گفتم: #دنیا رو بدون تو نمی خوام. 😢 گفت: #مامان ازمن دل بکَن. #آخرتت رو آباد مۍڪنم. گفتم: از این
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، #برگه_دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقا سید گفت:
«رضایت نامه دوم. امضا می کنی؟» آقا سید #لبخندی زد و گفت: «ای کلک😏. فکرشو می کردی #مامان بیاد نه؟»
سید مصطفی لبخندی زد 🙂و به #امضایی که آقا سید پای برگه می انداخت، نگاه کرد و گفت: «به مامان نگو. باشه؟🙏» آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت و گفت: «حالا که امضا کردم و خیالت راحت شد، بگو چرا آن قدر #اصرار داری بری؟ برو دانشگاه. درس بخون📚. الآن مملکت ما به آدم های #تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالاها هست.»
چهره سید مصطفی #جدی و لحنش جدی تر شد☝️. نگاهی به چشمان #آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالاحالا ها تموم نشه؛ اما ممکنه من #عوض بشم... هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین #آدم باشم.»👌
#جوانترین_شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمصطفی_موسوی🌷
#نخبه_مهندسی_مکانیک
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💠خنده به یاد ماندنی
قبل از #اعزام برای دیدنم به پایگاه ساجدی مسجد عمار آمد. تلفنی از قبل هم پیگیر بود که حتماً من را ببیند. وقتی آمد همدیگر👥 را دیدیم. یک نوجوانی از نزدیکانش هم همراهش بود او را معرفی کرد و گفت این #نوجوان را به شما میسپارم تا در مسجد از او استفاده کنید. نگذارید حال و هوایش عوض شود.
گفت: علیرضا قدر این جوانان مسجد را بدان. برای اینها هر چه کار کنی کم است. کار برای این جوانان مثل #جهاد است. خداحافظی کرد👋 گفتم محمد چه قدر #جدی خداحافظی میکنی (چون قبلا هم خداحافظی داشتیم با هم) گفت دیگه دعا کنید.
دیدم واقعا خودش دارد اعلام می کند که این سفر #رفتنی است. لحنش جدی شده بود. گفتم پس #حلالم_کن، من را هم یاد کن، خندید☺️ خندهاش دلم را برد. همان لحظه گفتم کمی صبر کن یک عکس بگیریم📸 این عکس مال #همان_لحظه است، و آن خنده به یادماندنی.
#محمد قطعا خبر داشت. رفتن این بار با دفعههای قبل فرق داره و این بار رفتنی است🕊 که بازگشت ندارد❌ همچنین خداحافظی و همچنین #وصیتی سابقه نداشت.
#شهید_محمد_جاودانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مادران_شهدا #مادر ڪه میشوی میوه دلتـ💞 که دربرابرچشمانت قد میکشد😍قد #رشیدش راکه میبینی ودردلت برای
8⃣8⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠میگفت میروم آلمان، اما از #سوریه سر درآورد
🔰مجید تصمیمش را گرفته است؛ 💥اما با هر چیزی #شوخی دارد. حتی با رفتنش. حتی با #شهید شدنش. مجید تمام دنیـ🌍ـا را به شوخی گرفته بود.
🔰عطیه #خواهر درباره رفتن مجید و اتفاقات آن دوران میگوید: «وقتی میفهمیم #گردان امام علی رفته است. ما هم میرویم آنجا🚕 و میگوییم راضی نیستیم و مجید را نبرید🚷 آنها هم بهانه میآورند که چون #رضایتنامه نداری، تک پسر هستی و #خالکوبی داری تورانمی بریم و بیرونش میکنند. بعدازآن گردان دیگری میرود که ما بازهم پیگیری میکنیم و همین حرفها را میزنیم و آنها هم #مجید را بیرون میاندازند😄
🔰تا اینکه مجید رفت #گردان_فاتحین اسلامشهر و خواست ازآنجا برود. راستش دیگر آنجا را پیدا نکردیم😔 وقتی هم فهمید که ما #مخالفیم. خالی میبست که میخواهد به #آلمان برود. بهانه هم میآورد که کسبوکار خوب است.
🔰ما با آلمان هم مخالف بودیم. #مادرم به شوخی میگفت مجید همه پناهجوها را میریزند توی دریا🏝 ولی ما در فکر و خیال💬 خودمان بودیم. نگو مجید میخواهد #سوریه برود و حتی تمام دورههایش را هم دیده است.
🔰ما #روزهای_آخر فهمیدیم که تصمیمش جدی است. مادرم وقتی فهمید پایش میگیرد و بیمارستان بستری🛌 میشود. هر کاری کردیم که حتی الکی بگو #نمیروی. حاضر نشد🚫 بگوید. به شوخی میگفت: «این #مامان_خانم فیلم بازی میکند که من سوریه نروم» وقتی واکنشهایمان را دید گفت که نمیرود🚷
🔰چند روز مانده به رفتن لباسهای #نظامیاش را پوشید و گفت: «من که نمیروم ولی شما حداقل یک عکس یادگاری بیندازید📸 که مثلاً مرا از زیر قرآن📖 رد کردهاید. من بگذارم در لاین و تلگرامم الکی بگویم #رفتهام سوریه. مادر و پدرم اول قبول نمیکردند. بعد #پدرم قرآن را گرفت و چند عکس انداختیم. نمیدانستیم همهچیز #جدی است.»😔
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همـہ مے گویند: خوش بحـال فلانی شهیــد شد🕊 ⚡️امــا هیچکس حــواسش نیست که فلانی برای شهیــد شدن #شهیـ
4⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰به خاطر حرفهایی که به #مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم😐 و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا #شهید میشود یا زن میگیرد دوتاش با هم نمیشود🚫».
🔰بعد یک حالت #جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند و با شاگردشان حرف میزنند به من گفت: تو خجالت نمیکشی😟! من باید برای تو هم #حدیث بخوانم.
🔰گفتم حالا چه حدیثی را به من میگویی، گفت: « #امیرالمومنین میفرماید برای دنیایت جوری برنامه ریزی کن تا ابد زندهای👌 و برای #آخرتت جوری کار کن که همین فردا میخواهی بمیری🍂».
🔰من خیلی #امیدوار شدم و گفتم الحمدالله باز حواسش به این دنیا است و به #محمدرضا گفتم«بابا راضی شد حله✅!»
🔰بعد ذوق کرد و همان #راضیام ازتها را شروع کرد و گفت به نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم #حضرت_زینب به جا میآورم☺️.
راوی:مادرشهید🌷
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم: 🌷ڪاری که انجام میدهید، حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید #خسته_نباشید! ازهمان درپشتی
💢 #توسل_به_امام_رضا_علیه_السلام
✍رفته بودیم براے بازدید از موشڪ های فوق پیشرفته ے #روسی.
🍁وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی #روسیه و گفت: میشه فن آورے این موشڪ رو دراختیار ما قرار بدید!❓
🍁ژنرال ها و ڪارشناسان روسی #خندیدند و گفتند: #امڪان_نداره این فن آورے 👌فقط در اختیار کشور ماست.
🍁حسن 👌خیلی #جدی و محکم گفت:ولی ما #خودمون_این_موشڪ_رو_میسازیم
و دوباره #صداے خنده ے اونا بلند شد.
🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش ڪردیم نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از #ساخت_موشک ناامید شدیم ،حسن راهی #مشهدالرضا شد.
🍁خودش تعریف مے ڪرد، به امام رضا #متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم. #روزسوم بود ڪه #عنایت امام
رضا رو حس ڪردم و حلقهی مفقوده ڪار به #ذهنم خطور کرد .
🍁وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و #طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
🍁وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به ڪار شدیم و #موشڪ_رو_ساختیم ڪه به مراتب از مدل روسی، بهتـر و پیشـرفتـه تر بود.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهیدانه🌷 🔮توی #کمدش در را با عکس شهدا📸 پر کردهبود و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا، منِ بی سر و پ
2⃣8⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰محمد خیلی به #حضرت_علی_اکبر (ع) علاقه داشت و به من می گفت: حضرت علی اکبر خیلی غریب💔 و ناشناخته است! محمد در عین اینکه ظاهر بسیار #جدی ای داشت، در رابطه برقرار کردن با دیگران بسیار مصمم و پیشقدم تر🙂 بود.
🔰همیشه در هر محیطی وارد میشد سریعا با افراد آن جمع👥 دوست میشد وخودش را در دل آنها جا میکرد. #محمد از حرف زدن با دیگران لذت می برد. به همه کودکان👦 توجه خاصی داشت. بعد از #شهادت محمد خیلی از بچه ها برایش گریه می کردند.
🔰محمد پنج سالش بود که از طرف محل کارم به #جمکران رفتیم. وقتی داشتیم از اتوبوس🚌 پیاده می شدیم. محمد جلوتر رفت و افتاد توی جوی آب و سرش شکست⚡️ من هم نگران محمد بودم و هم نگران اینکه نکند محمد گریه کند😭 و حواس مردم را در حین خواندن دعای کمیل پرت کند.
🙏محمد را بردم در کنار حسینه کاشانی ها که درمانگاه بود. در تمام این مدت که #محمد را بردم و آوردم و سرش را بخیه کردند🤕 محمد گریه نمی کرد، ترسیدم، پیش خودم گفتم: چرا بچه گریه نمی کند، نکند اتفاقی برایش افتاده است‼️
🔰رفتیم نشستیم و محمد را خواباندم در کنار خودم. محمد گفت: #بابا خوشت آمد که من گریه نکردم💪 چند سال مانده بود مکلف شود که به #مشهد رفتیم. از همان جا نمازش را شروع کرد. حتی به برادر کوچکش هم نماز را یاد داد. تو مسجد🕌 امام حسن(ع) اذان و تکبیر می گفت.
🔰دوران راهنمائی که بود هیئت می رفت. این هیئت #روزهای_جمعه منازل اعضای هیئت برنامه داشت. شهید مصطفی احمدی روشن🌷 هم توی این هیئت بود. حتی یکبار همراه شهید احمدی روشن به منزل🏡 آمده بود.
#شهید_محمد_غفاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰 سردار شهید سلیمانی: 🌷عماد مغنیه و سایر شهدا، عاطفی ترین انسان ها بودند، اما کشش و تعلق بالاتری هم
•••♥️
#پیام_شهدا
#جدی_باش☝️
🔸میگفت: هر کس میخواهد بیاید توی این کار، و با ما👥 باشد، باید #جدی باشد ...
⭕️ ایام چهاردهمین سالگرد پیروزی #حزب_الله بر #رژیم_صهیونیستی در جنگ ۳۳روزه لبنان است. جا دارد از فرمانده اسطوره ای مقاومت اسلامی لبنان، شهید بزرگوار حاج #عماد_مغنیه یاد کنیم. رضوان الله علیه، ان شا الله که دستگیر ما باشند در دنیا و عقبی
#شهید_عماد_مغنیه🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸عکسی که شوخی شوخی جدی شد
☘ زمانی شهید حاج #قاسم_سلیمانی نزد رزمندگان #لشکر_فاطمیون رفت، زمانی که فرماندهان خواستند یک عکس یادگاری با حاج قاسم بگیرند، ابوحامد (علیرضا توسلی) به شوخی گفت: #شهدا_به_ترتیب.
🌾ولی این شوخی نبود، بلکه خیلی #جدی به واقعیت تبدیل شد.
🔻 در این تصویر عکس #شهیدان 🔻
علی سلطان مرادی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)
عباس عبداللهی (۲۲ بهمنماه سال ۱۳۹۳)
علیرضا توسلی (نهم اسفندماه سال ۱۳۹۳)
حسین بادپا (۳۱ فروردینماه۱۳۹۴)
مصطفی صدرزاده(اول آبانماه سال ۱۳۹۴)
حاج قاسم سلیمانی (۱۳ دیماه سال ۱۳۹۸)
دیده میشوند🥀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh