🌷شهید نظرزاده 🌷
#طنز_جبهه5⃣2⃣ 💠 وای به حال بنی صدر 🔸 پدر و مادرم میگفتند بچه ای و نمیذاشتند برم جبهه. 🔹یک روز شنی
#طنز_جبهه6⃣2⃣
🍹 شربت صلواتی 🍹
دو تا از بچهها اسیری را همراه خودشون آورده بودند و های های میخندیدند
گفتم: این کیه؟
گفتند: عراقیه
گفتم: چطوری اسیرش کردید؟
میخندیدند!!!
گفتند: از شب عملیات پنهان شده بود
تشنگی فشار آورده بهش
با لباس بسیجیهای خودمان اومده بود ایستگاه #صلواتی
میخواسته شربت بگیره، #پول داده و اینطوری لو رفته
و هنوز میخندیدند….😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😀
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه5⃣3⃣ 💠مرا دریابید 🔹همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. 🚍موقع برگشتن، دشمن دی
🌷#طنز_جبهه6⃣3⃣
💠 تو هنوز بدنت گرم است
🔹می گفت توی یکی از #عملیات ها برادری مجروح میشود و به حالت #اغما و از خود بی خودی می افتد.
🔸بعد #آمبولانسی که شهدا را جمع کرده و به معراج شهدا می برده، از راه میرسد و او را قاطی بقیه با ترس و لرز و هول هولکی می اندازد و گاز ماشین را میگیرد و دِبرو.🚐
🔹راننده در آن جنگ و گریز تلاش میکرده که خودش را از تیررس #دشمن دور کند و از طرفی مرتب #ویراژ میداده تا توی چاله چوله های ناشی از انفجار نیفتد، که این بنده خدا در اثر جابجایی و فشار به #هوش می آید،و یکدفعه خودش رو در جمع #شهدا میبیند.😳
🔸اول تصور میکند که ماشین دارد شهدا را به سمت پست امداد میبرد.
اما خوب که دقت میکند میبیند که نه، انگار همه برادرا شهید شده اند و تنها اوست که #سالم است.
🔹#دستپاچه میشود و هراسان بلند می شود و مینشیند وسط ماشین، و با صدای بلند بنا میکند به داد و فریاد کردن که: «برادر! برادر! منو کجا میبرید؟ من شهید نیستم.نگه دار میخوام پیاده شم،منو اشتباه سوار کردید، نگه دار من طوریم نیست...».
🔸راننده که گویی هواسش جای دیگری بوده، تو آینه زیر چشمی نگاهش میکنه و با همان لحن داش مشتی اش میگه:«تو هنوز #بدنت گرمه، حالیت نیست.تو شهید شدی.دراز بکش! دراز بکش! بذار به کارمون برسیم.»😂
🔹اوهم دوباره شروع میکند که:«به پیر به پیغمبر من چیزیم نیست، خودت نگاه کن ببین» و راننده هم می گوید بعدا معلوم می شود.😂
🔸خودش وقتی برگشته بود میگفت این عبارت را گریه می کردم و می گفتم.
اصلا حواسم نبود که بابا! حالا نهایتا مارو تا یه جایی می برد، برمی گردیم دیگر.
🔹مارا که نمی خواهند زنده به #گور کنند.
اما او هم راننده باحالی بود، این حرف ها را آنقدر #جدی می گفت که فکر میکردم واقعا شهید شده ام.😂😂😂
نثار ارواح طیبه شهدا #صلوات
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷#طنز_جبهه 5⃣4⃣ 💎 اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجی. بچهها مجبور بودند در حضور افسران عراقی مص
🌷 #طنز_جبهه6⃣4⃣
💠 اقرأ
🔹یه بچه #بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود. برای خودش یه #قبری کنده بود. شب ها می رفت تا صبح با خدا راز و نیاز می کرد. ما هم اهل #شوخی بودیم.
🔸یه #شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه. گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم.😀 خلاصه #قابلمه ی گردان را برداشتیم با بچه ها رفتیم سراغش. پشت خاکریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصی #نافله ی شب می خوند دیگه عجیب رفته بود تو حال!😉
🔹ما به یکی از دوستامون که تن صدای بالایی داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این که #صدا توش بپیچه و به اصطلاح #اکو بشه، بگو: #اقراء.😃
🔸یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به #لرزیدن و شور و حالش بیشتر شد، یعنی به شدت متحول شده بود و فکر می کرد برایش آیه نازل شده!😁 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: #اقراء
🔹بنده ی خدا با شور و حال و #گریه گفت: چی بخونم. رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت: #بابا_کرم بخون😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 5⃣6⃣ 💠اخوی عطر بزن 🔸 #شب_جمعه بود؛ بچه ها جمع شده بودند تو #سنگر برای دعای کمیل 🔹چرا
🌷 #طنز_جبهه6⃣6⃣
💠صلوات
🔸رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش، اول خودش را معرفی میکرد. یک #روحانی تازه وارد به نام «محمدی» همین کار را میکرد. اما تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا #صلوات میفرستادند.😁
🔹دوباره میخواست توضیح بدهد که نام خانوادگیام ... که #صلوات بلندتری میفرستادند.😂😂
🔸بچه ها #حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان میکرد که برادران #منظور او را متوجه نمیشوند و این بهانهای برای شوخ طبعی و کسب #ثواب_الهی میشد.
#لبخند_بزن_بسیجی 😁
👈 #روز_جمعه است، فرستادن #صلوات تاکید شده است.
🔺جهت تعجیل در فرج امام زمان(عج) #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه5⃣7⃣ 💠اللهم الرزقنا 🙏توفیق الپارتی😳 🔸وقتی #آشپز مراعات حال برادران سنگین وزن _ هیکل تدا
🌷 #طنز_جبهه6⃣7⃣
💠دعای مادر
🔸عازم #جبهه بودم. یکی از دوستانم برای اولین بار بود که به جبهه می آمد.
🔹مادرش برای بدرقه ی او آمده بود. خیلی قربان صدقه اش می رفت و دائم به #دشمن ناله و نفرین می کرد.
🔸به او گفتم: « مادر شما دیگه بر گردید فقط #دعا کنید ما #شهید بشیم. دعای مادر زود مستجاب می شود.»
🔹او در جواب گفت:« خدا نکنه #مادر، الهی صد سال زیر سایه ی پدر و مادرت #زنده بمونی! الهی که #صدام شهید بشه که اینجور بچه های مردم رو به کشتن می ده!»😂😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh