🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه2⃣7⃣ 💠 آپاراتی دشمن 🔸راننده #آمبولانس بودم در خط حلبچه، یك روز با ماشین بدون #زاپاس رفت
🌷 #طنز_جبهه3⃣7⃣
💠 دعوای جنگی
🔸نمی دانم چه شد که کشکی کشکی، آر پی جی زن و تیر بارچی دسته مان #حرفشان شد و کم کم شروع کردند به تند حرف زدن و «من آنم که رستم بود #پهلوان» کردن. 😂
🔹اول کار #جدی نگرفتیمشان. اما کمی که گذشت و دیدیم که نه بابا قضیه #جدی است و الان است که دل و جگر همدیگر را به #سیخ بکشند، با یک اشاره از مسئول دسته، افتادیم به کار.😁
🔸اول من نشستم پیش آر پی جی زن که #ترش کرده بود و موقع حرف زدن قطرات بزاقش بیرون می پرید. یک #کلاهخود دادم دست تیربارچی و گفتم: «بگذار سرت خیس نشوی. هوا سرده می چایی!» تیربارچی کلاهخود را سرش گذاشت و حرفش را ادامه داد. 😐
🔹رو کردم به آر پی جی زن و خیلی جدی گفتم: «خوبه. خوب داری پیش می روی. اما مواظب باش #نخندی. بارک الله.»😂😂 کم کم بچه های دیگر مثل دو تیم دور و بر آن دو نشستند و شروع کردن به #تیکه بار کردن!😁
🔸 آره خوبه فحش بده. زود باش. بگو مرگ بر آمریکا!
نه اینطوری دستت را تکان نده. نکنه می خواهی #انگشتر عقیق ات را به رخ ما بکشی؟!
آره. بگو تو موری ما سلیمان خاطر. بزن تو #برجکش.😄😄
🔹آن دو هی #دستپاچه می شدند و گاهی وقت ها با ما #تشر می زدند. 😉😀کمک آر پی جی زن جلو پرید و موشک انداز را داد دست آر پی جی زن و گفت: «سرش را گرم کن، گراش را بگیر تا #موشک را آماده کنم!» و مشغول بستن لوله خرج به ته موشک شد. 😉
🔸کمک تیربارچی هم بهش برخورد و پرید #تیربار را آورد و داد دست تیربار چی و گفت: الان برات #نوار آماده می کنم. قلق گیری اسلحه را بکن که آمدم!» و شروع کرد به فشنگ فرو کردن تو نوار فلزی.
🔹آن قدر کولی بازی درآوردیم که یک هو آن دو #دعوایشان یادشان رفت و زدند زیر خنده.😂😂 ما اول کمی #قیافه گرفتیم و بعد گفتیم: «به. ما را باش که فکر می کردیم الانه شاهد یک #دعوای مشتی می شویم. بروید بابا! از شماها دعوا کن در نمی آد!»😂😂
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh