eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
💢خدایک به سعید داد، از او پرسیدم: را چی گذاشتی؟ خیلی گفت: اسم دختر را چی میذارن؟ گذاشتم دیگه. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣9⃣3⃣ 🌷 💠تا می‌خواهیم برای مجید گریه کنیم، خنده‌مان می‌گیرد.😊 🔰داداش مجید شیرینی خانه🏡 است. شیرینی محله، حتی آوردن همه را می‌خنداند😅. اشک‌هایشان را خشک می‌کند تا دوباره👌دورهم شیرین‌ کاری‌های مجید را مرور کنند. 🔰عطیه درباره شوخ‌طبعی مجید می‌گوید: «نبودن مجید خیلی سخت 😔است؛ اما مجید کاری با ما کرده که تا از دوری و بغض می‌کنیم 🔰 و گریه می‌کنیم😭 یاد شیطنت‌ها و شوخی‌هایش👻 می‌افتیم و دوباره یکدل سیر می‌خندیم😄. مجید کارهای هم خنده‌دار بود. 🔰از مجید فیلمی 📼داریم که هم‌زمان که با موبایلش📱 بازی می‌کند برای که هنوز زنده‌اند روضه‌های بعد از را می‌خواند. 🔰 همه یکدل سیر می‌خندند😆 و مجید برای همه روضه می‌خواند و می‌کند؛ ⚡️اما آخرش اعصابش به هم می‌ریزد. 🔰 مجید شب‌ها🌙 دیروقت می‌آمد وقتی می‌دید من خوابم 😴محکم با پشت دست روی من می‌زد💥 و بیدار می‌کرد. 🔰 این شوخی‌ها را با خودش هم می‌برد. مثلاً وقتی در کوچه دعوا می‌شد و می‌دید پلیس🚓 آمده. لپ را می‌کشید. لپ پلیس را هم می‌کشید😯 و غائله را ختم می‌کرد. 🔰یک‌بار وقتی دید شده شیشه قلیانش را آورد و توی سرش خورد کرد همه که نگاهش کردند خندید😄. 🔰همین قصه را تمام کرد و تمام شد⛔️. هرروز که از کنار مغازه‌ها رد می‌شد با همه شوخی می‌کرد👌 حالا که نیست. همه به ما می‌گویند هنوز به کوچه است که بیاید و یک تیکه‌ای بیندازد تا خستگی‌شان😪 در برود.... راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣1⃣6⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝محسن بچه ام بود. بیست و یکم تیر سال۷۰ اذان ظهر را که می‌گفتند به دنیا آمد👶. اذیتی برایم نداشت؛ چه توی بارداری چه وقتی به دنیا آمد. بچه بود. 📝سر محسن دوسه بار را ختم کردم. حواسم بود که هرجایی هرچیزی نخورم📛. را هم خودم انتخاب کردم؛ به‌یاد محسنِ سقط‌شده‌ی (س). 📝تازه خواندن و نوشتن✍ یاد گرفته بود. وقتی قرآن یا دعا📖 می‌خواندم می‌آمد می‌نشست کنارم. داشت.حدیث کسا و زیارت عاشورا را یادش دادم ⚡️ولی قرآن را نه❌. خودش کم‌کم بنا کرد یاد بگیرد. 📝توی از همان بچگی سر صف قرآن می‌خواند. از همان سال‌های کودکی نماز می‌خواند📿 و روزه می‌گرفت. صبح‌ها که خواهرهایش را برای نماز صدا می‌کردم🗣 می‌دیدم زودتر بلند می‌شود. پدرش هم بعد از باصدای بلند قرآن می‌خواند. می‌گفت بذار صدای قرآن تو گوش👂 بچه‌ها بپیچه. 📝ماه‌رمضان صدایش نمی‌زدم که روزه نگیرد🚫؛ اما وقتی می‌دیدم بی‌سحری تا افطار گرسنه و تشنه می‌ماند می‌شدم صدایش کنم. نه که نخواهم روزه بگیرد می‌دیدم از خواهربرادرهایش است دلم می‌سوخت. می‌گفتم بذار به برسی بعد. 📝بزرگ که شد زیاد روزه می‌گرفت. می کرد. صبح‌ها صبحانه🌯 می گذاشتم می‌آمدم می دیدم و رفته. بعد که می آمد می‌گفت روزه ام. نمازش را همیشه   می‌خواند. به روایت مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰تواضع 🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت «جوون! #دستت چی شده⁉️ تو #جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید😅 آن یکی دستش را آورد بالا✋ 🔹گفت: این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو #اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه🍎 خریدم برای #مادرم. پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت😕 پرسیدم: پدر جان! تازه اومده ای #لشکر⁉️ حواسش نبود. 🔸گفت: این، چه جوون #بی_تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ #اسمش چیه این❓ گفتم #حاج_حسین_خرازی، راست نشست. گفت: حسین خرازی؟ #فرمانده لشکر؟😧 #شهید_حسین_خرازی🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh