🌷شهید نظرزاده 🌷
#خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تــو #هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود
5⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#شهید_مدافع_حرم #شهید_حسن_قاسمی_دانا 🕊❤️
💠شهدا با معرفت هستند
🍃🌹حسن کار همه را راه میانداخت. از صبح تا شب برنامههاش يک چيز بود، آن هم #خدمت به رزمندگان. همه بچهها میگفتند: «حسن آخر #معرفت هست». همه را میخنداند. همه به یک طریقی #عاشقش شده بودند.
🍃🌹يک روز که میخواستيم غذا به دست بچهها برسانيم با #موتور راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى #ترسيدم. بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى #بىمعرفتى. خيلى ناراحت شد. گفتم من را #تنها رها کردى. گفت نمیدانستم که راه رو بلد نيستى.
تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد.
🍃🌹وقت #خواب آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى میخواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو.
با این حرف حسن، من #گراى او را پيدا کردم.
🍃🌹بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش #متوسل میشدم و میگفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بىمعرفتى. خيلى جاها به #کمکم آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه #کنارم حسش مىکنم.
🍃🌷🍃🌷
🍃🌹 این #شالشو فقط محرم دور گردنش می انداخت تا آخر. بعد به من می گفت بشورم و میذاشت کنار تا محرم سال بعد.
🍃🌹محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم. گفت: می خوام همینطورى نگه دارم. منم #قسم داد که یه وقت نشورم.
و همونطور گذاشتم کنار تا اینکه روز رفتنش #شالشو از من خواست و با خودش برد .
🍃🌹نمی دونم چى تو دلش می گذشت. فقط اینو میدونم که شالشو برد تا روز #وفات حضرت زینب تو سوریه استفاده کند .
ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر #خاک شد.
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh