eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تــو #هنرمندی اے شَهیــد یادم بده چگونہ از #بند دنیـا خود
5⃣7⃣4⃣ 🌷 🕊❤️ 💠شهدا با معرفت هستند 🍃🌹حسن کار همه را راه می‌انداخت. از صبح تا شب برنامه‌هاش يک چيز بود، آن هم به رزمند‌گان. همه بچه‌ها می‌گفتند: «حسن آخر هست». همه را می‌خنداند. همه به یک طریقی شده بودند. 🍃🌹يک روز که می‌خواستيم غذا به دست بچه‌ها برسانيم با راه افتاديم. وسط راه حسن و گم کردم. يک لحظه خيلى . بعد از مدتی حسن برگشت. من تو اوج ناراحتى برگشتم به حسن گفتم خيلى . خيلى ناراحت شد. گفتم من را رها کردى. گفت نمی‌دانستم که راه رو بلد نيستى. تا شب حرفى نزد، حتى شب شام هم نخورد. 🍃🌹وقت آمد کنارم و گفت ديگه به من بى معرفت نگو. من تمام وجودم را براى همه شما می گذارم. هر چى می‌خواهى بگى بگو، ولى به من بى معرفت نگو. با این حرف حسن، من او را پيدا کردم. 🍃🌹بعد از شهادتش هر وقت کارش داشتم بهش می‌شدم و می‌گفتم اگر جواب من را ندهى خيلى بى‌معرفتى. خيلى جاها به آمد. خيلى داداش حسن و دوست دارم. با اينکه ٢٢ روز بیشتر با هم نبوديم، اما انگار که ٢٢ سال با هم بوديم. روحمان به هم نزديک شده بود. هميشه حسش مى‌کنم. 🍃🌷🍃🌷 🍃🌹 این فقط محرم دور گردنش می انداخت تا آخر. بعد به من می گفت بشورم و میذاشت کنار تا محرم سال بعد. 🍃🌹محرم 92 می خواست جمع کنه گفتم: هنوز نشستم. گفت: می خوام همینطورى نگه دارم. منم داد که یه وقت نشورم. و همونطور گذاشتم کنار تا اینکه روز رفتنش از من خواست و با خودش برد . 🍃🌹نمی دونم چى تو دلش می گذشت. فقط اینو میدونم که شالشو برد تا روز حضرت زینب تو سوریه استفاده کند . ولى دقیقا روز وفات حضرت تو مشهد پیکر قشنگش هم بستر شد. شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدرضا_بیات🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰فرزندم تلاش بسیاری انجام داد تا راضی شویم به برود. وی می‌گفت، «مگر (ع) با تصمیم حضرت علی اکبر (ع) برای نبرد مخالفت کرد⁉️» با شنیدن این جمله، کردم. 🔰هنگام به علی اکبر(ع) امام حسین (ع) تاسی کردم. لحظات سختی بود😭 تا آن روز فقط پدر و پسر💕 را شنیده بودم، اما آن لحظه شنیده‌ها را کردم. 🔰۲۳ بهمن ۱۳۹۴ بود. را بوسیدم. قدو بالایش را نگریستم😍 او و من نگاهش می‌کردم. پس از شهادت🌷 دوستانش می‌گفتند، محمدرضا گفته است، «من می‌دانستم پدر من را نظاره می‌کند 💥اما برگردم و با یک نگاه، عاطفه 💞 من را از مسیرم دور کند.» هیچ‌گاه آن لحظه را فراموش نمی‌کنم❌ 🔰آن‌ها به کمین می‌خورند. با تعداد کمی از ، تعداد بسیاری از تکفیری‌ها👹 را نابود می‌کنند، اما به دلیل اتمام ، به رگبار گلوله💥 بسته می‌شوند و پیکر مطهرشان⚰ زیر آفتاب☀️ می‌ماند. 🔰در نهایت نیز آن منطقه در دست باقی مانده و پیکر پسرم در آن‌جا به یادگار می‌ماند و به آرزوی خود که 🌷 همچون مادرمان حضرت زهرا(س)❤️ بود، می‌رسد. 🔰چند روز پیش از از یک‌دیگر می‌خواهند که در حق هم‌دیگر دعا کنند🙏 و سپس از خود بگویند. نوبت محمدرضا که می‌شود، می‌گوید، دعا می‌کنم خدا من را کند تا همچون مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بشوم🌷» پسرم به خواسته خود می‌رسد. 🔰آخرین مرتبه که محمدرضا به امام حسین (ع)🕌 رفته بود، هنگام بازگشت از آن حضرت به دوست خود می‌گوید، «من مزد خود را از (ع) گرفتم😍 و امسال به خواسته خود می‌رسم👌» راوی:پدر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh