eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
8⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 🚩 🌷رفتم خانه‌ی خواهرم؛ روی مبل نشسته بود. تا وارد شدم تمام‌قد جلویم ایستاد. همین که نشست پسرِبرادرم آمد داخل. باز تمام‌قد ایستاد و با آن نیم‌وجبی دست داد. 🌷گفتم: جلوی بچه‌ نمیخواد بلندشی بشین راحت باش. گفت: شما از و احترامتون واجبه! آقا ما را می‌گویی! انگار یکی با پتک زد روی سرم. با خاک یکسان شدم. باهمین حرفش من را تکاند. 🌷حدود نیم‌ساعت سرم را بالا نیاوردم. پرسید: دایی چرا رفتی تو لاک خودت؟ از زیرش دررفتم. پا شدم رفتم بیرون و دود کردم. از آن روز دیگر نکشیدم روی صورتم. سیم‌کارتم را عوض کردم. را از سر گرفتم. به کلی تیپم را به هم ریختم. با شلوار پارچه‌ای و پیراهن ساده که می‌انداختم روی شلوار و شال سبزِسیدی دور گردنم می‌چرخیدم. 🌷خیلی شد. با ذوق گفت:دایی دکوراسیون عوض کردی! گفتم: باید از یه جایی شروع می‌کردم؛ فندکش رو تو زدی! از آنجا رفت‌وآمدمان بیشتر شد.‌باهم رفتیم اصفهان. گفت: بریم تخت فولاد؟ برای اولین بار شنیدم قبرستان است. ما را برد سرقبر . 🌷در یک موقعیت خیلی بهش گفتم: می‌دونم که می‌دونی فقط ظاهرم درست شده؛ می‌خوام هم خودم تغییر کنم هم زنم. 🌷با ماشین می‌رفتم دنبالش و می‌رفتیم . دیدم کارش طول می‌کشد گفتم: نماز جعفرطیار می‌خونی؟ گفت: برای کسی می‌خونم. ولی بعدا فهمیدم می‌خواند.. به یاد امام زمانمان باشیم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔸۳۰کومله‌ای که با برخورد جالب حسین؛ عوض شدند... |حسین قجه‌ای توی کردستان فرمانده‌‌ی محور دزلی بود. همیشه کومله‌ها رو زیر نظر داشت و بهشون ضربات زیادی زد. برا همین واسه سرش جایزه گذاشتند... یه روز کومله سرِ راه حسین که پیاده در حال عبور بود، کمین گذاشت. حسین وقتی متوجه کمین اونا شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینه خیز و خیلی آهسته خودش رو به پشت کمین‌شون کشید و کومله‌ای که در کمینش بود رو به اسارت گرفت... بعد بهش گفت: «حالا من با تو چیکار کنم؟» کومله جواب داد: «نمی‌دونم، من اسیر شما هستم.» حسین گفت: «اگر من اسیر تو بودم، ‌با من چه می‌کردی؟» کومله گفت: «تو رو تحویل دوستانم می‌دادم و جایزه می‌گرفتم...» حسین گفت: «اما من تو رو آزاد می‌کنم.» بعد هم اسلحه‌اش رو گرفت و آزادش کرد... فردای اون روز دیدیم همون شخص با حدود ۳۰ نفر از افراد کومله‌ها اومدند پیش حسین قجه‌ای و خودشون رو تسلیم کردند... بعد هم همه‌شون جزو یاران حسین شدند... 🇮🇷۱۵ اردیبهشت؛ سالروز شهادت شهید حسین قجه‌ای گرامی‌باد ●واژه‌یاب: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۵۲ 🔸شهید کاظمی آرزوی پیرزن را برآورده کرد... |نجف آباد اصفهان که بودیم؛ یه پیرزن سراغ حاج احمد رو می‌گرفت. وقتی حاجی برا سرکشی اومد، پیرزن رفت ملاقاتش و بعد از چند دقیقه گفتگو، رفت... یک هفته بعد پسر پیرزن اومده بود برای تشکر. می‌گفت: حاج احمد مشکلم رو حل کرده. بعد فهمیدیم پسرِ پیرزن به خاطر نداشتن دیه قرار بوده بره زندان. اما حاج احمد بخشی از ارثیه‌ای که از پدر و مادرش بهش رسیده رو میده، تا ديه رو پرداخت کنن. و اینجوری پسرِ پیرزن آزاد شده بود.. 👤خاطره‌ای از زندگی سرتیپ شهید احمد کاظمی 📚منبع: فصلنامه نگین‌ایران، شماره۱۶، صفحه۲۷ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
|دقیق‌تر که فکر می‌کنم تصویر جواد در لباس خادمی‌اش میاد جلوی چشمم... توی اردویِ راهیان‌نور یا داره بیل میزنه، یا توی آشپزخانه‌ست... اونقدر که من جواد رو توی لباس خادمی دیدم، در لباس پاسداری ندیدم... به تکلیفش عمل می‌کرد. هیچوقت نشد بگه من توی سوریه فرمانده هستم، چرا باید بیام اینجا و بیل دستم بگیرم... بیل دستش می‌گرفت و گونی پُر می‌کرد برا سنگر... یا جارو می‌کرد یا تی می‌کشید... اهل عمل به وظیفه بود. کاری نداشت که این تی کشیدن یا بیل زدن در شان یه فرمانده هست یا نه... 📚برگرفته از کتاب "بی‌برادر ● واژه‌یاب: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌼|نبی‌الله توی عملیاتی در یکی از روستاهای دیوان دره (دواق) پس از ساعتها مقاومت در یک نبرد نابرابر با گروهک کومله و دموکرات، به اسارت در اومد. به مدت پنج ماه همه‌ی شکنجه‌ها رو تحمل کرد و آنچنان رعب و وحشت در دل جنایتکاران کومله انداخت که تصمیم به اعدامش گرفتند... نبی‌الله رو به همراه دو نفر از همرزمانش در روز میلاد امام زمان (عج) با پای برهنه و کوله باری از مقدار زیادی وزنه، در کوهستان‌ها کیلومترها پیاده برده و در روستای نرگسله طی یک دادگاه نمایشی، اونها رو به شهادت رسوندند. مردم روستا پیکر نبی‌الله و همرزمانش رو در همونجا دفن کردند. بعد‌ها پیکر شهید به زادگاهش منتقل شده و در گلزار شهدای فلاورجان دفن گردید... # 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh