eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_محمد_شالیکار🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣6⃣8⃣ 🌷 🔰محمد شالیکار در سال های نوجوانی عازم های حق علیه باطل می شود, در های مختلف شرکت می کند, چندین بار مجروح💔 می شود و حتی یکبار تا مرز هم می رود ⚡️اما تقدیر برای او رقم می زند. 🔰او در بیان می کند📝 زمانی که در عملیات ۱۰, تک تیر انداز دشمن او را هدف🎯 تیر خود قرار می دهد, می بیند که روحش😇 از بدن جدا می شود و ب بالا می کند. در آن حال 🌷 از جمله ✓شهید محمد علی معصومیان را می بیند. 🔰 در جواب سوال او می گوید فعلا زمان فرا نرسیده است❌ و به او مژده می دهد که دیگر ب دوستان شهیدش🌷 ملحق می شود. 🔰محمد شالیکار بابت تیری💥 که به سرش اصابت کرده است در بیمارستان بستری می شود و بعد از بهبودی نسبی دوباره میدان نبرد می گردد. او پس از بازنشستگی در مشغول کار ساختمانی می شود که از این زمان ب بعد اوضاع مالی💰 او روز ب روز بهتر می شود✅ 🔰تا اینکه جزو بزرگ شهرش به حساب می آید . با اینکه حالا اوضاع مالی خوبی دارد ⚡️اما هرگز دلبسته دنیا نمی شود⛔️ و از پولش جهت مشکلات گرفتاران بهره می برد 🔰و زمانی که متوجه می شود جهت اعزام نیرو به ثبت نام می کند📝, او نیز اسم خود را می نویسد✍ و جزء لیست نهایی اعزام قرار می گیرد✅ ✅حاج محمد با دنیا خداحافظی👋 می کند و راهی می شود🚌. او پس از رشادت ها سرانجام در محله ای به نام مورد اصابت گلوله💥 دشمن قرار می گیرد و پس از پنج روز ب خیل دوستان می پیوندد🕊 🔰و این زمان همان سی سال بعدی است که 🌷 ب او وعده داده بود👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠معرفی کتاب2⃣2⃣ 📗 خداحافظ دنیا 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا:  📖 این کتاب، مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم، #شهید_محمد_شالیکار میباشد که به قلم مصیب معصومیان نگارش شده است. 🔺این کتاب را #رهبر معظم انقلاب به کتابخانه مسجد ابوذر #هدیه نمودند. 🔻برخی از عناوین عبارتند از: 🍃گفت: اذان نزدیکه 🍂گدا باید گدایی کند! 🍃آبرویم را می گذارم 🍂شام آخر 🍃طوفان در باغ بید 🍂شفاعت به شرط نماز اول وقت 💯خواندن این #کتاب📚 را از دست ندهید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
در حال حرکت به سمت #سوریه موقع #اذان مغرب و عشا به هم رزمانش گفته بود که به راننده بگن بایسته؛ بعد راننده ی اتوبوس گفت الان جایی برا #نماز خوندن پیدا نمیشه و نیم ساعت بعد به مقصد میرسیم و شهید شالیکار در جواب به آنها گفت من #یکسال مراقبت کردم #نماز.اول.وقتم را از دست ندهم شما باعث شدین که من نماز اول وقتمو از دست دادم و خیلی ناراحت و نگران بود و سرش را به شیشه ی اتوبوس خم کرد و #اشک از چشم هایش جاری شد از اینکه نماز اول وقت رو بعد از یک سال از دست داده بود و این خاطره ی شهید شالیکار خیلی جالب و #تأثیرگذار بود رسول اكرم(ص): أَوَّلُ الْوَقْتِ رِضْوَانُ اللَّهِ وَ آخِرُهُ عَفْوُ اللَّه نماز در اول وقت خشنودى خداوند و پايان وقت عفو خداوند است. #شهید_محمد_شالیکار🌷 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لبریز یار گشتم و ترسم که مدعی در من کند نگاه و او کند 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣7⃣8⃣ 🌷 🔹حاج محمد به نقطه ای رسیده بود که سکوتش لبریز بود. نگاهش آتشفشان احساسات و عاشقانه ها💞 شده بود. من تا مدت ها نمی دانستم که وضعیت مالی💰 خوبی دارد. فکر می کردم او هم مثل خیلی از بازنشسته است و چرتکه زندگی خودش را می اندازد. 🔸دو عملیات را با هم بودیم. گل سرسبد🌷 جمع بود. و مصر بود. در عملیات اول نشد که وارد شویم و مجبور به ↪️ شدیم.سرمای شدیدی حاکم بود و بارانی🌧 8 ساعته همه ارکان کار ما را متزلزل کرده بود. 🔹لرزه سرما به جان نیروها افتاده بود. ⚡️اما او نمی لرزید❌ خودم هم از آنها بودم که از سرما می لرزیدم, اما را که دیدم انگار روی آتش🔥 ایستاده بود, به روی خودش نمی آورد 🔸حتی به من گفت: مفید! اصلا نگران نباش🚫 ما پای که دادیم ایستاده ایم💪 به فرماندهی نه نگید❌ . نمی توانستم لرزشم را کنترل کنم. سرما به عمق بدنمان نفوذ کرده بود. 🔸بی اختیار شده بودیم,  دندان هایی را که از لرزه به هم می خوردند کنترل کرد. 8 ساعت⏰ زیر باران و در آن سرما زمان کمی نیست, یاد یاد غواص های شب عملیات افتاده بودم. اسلحه دستم بود. خواستم ببینم می توانم ماشه را بکشم و شلیک کنم💥 دیدم !سبابه ام حرکت نمی کرد. همه چیز یخ زده❄️ بود! اشاره ها هم یخ زده بودند! تا اینکه آمد به موقعیت شب🌙 برگردید! 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
یک روز به #خوابم آمد و گفت: من به خواسته ی خودم که #شهادت بود، رسیدم☺️🕊 وقتی برای دومین بار با خانم شهربانو نوروزیان، همسر شهید #حاج_محمد_شالیکار، هماهنگ میکردم تا کارهای مربوط به کتاب را انجام دهیم، همان شب دوباره #خواب او را دیدم😳. انگار نه خواب بودم و نه بیدار.ـ. آمد و گفت: کتاب (خداحافظ دنیا) رو بده ببینم چه کار کردی!👀 جزوه ی آماده شده ای را جلوی او گذاشتم. جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت👀 و با لحن #تلخی پرسید: از #حضرت_زینب چی نوشتی😑؟ نگاه مبهوتم به چشم های نافذش گره خورده بود. بعد از سکوت کوتاه زبان باز کردم و با شرمندگی گفتم: چیزی #ننوشتم😓! گفت: از مصیبت #حضرت_زینب(ع) بنویس...😔💔 از خواب برخاستم. ناخودآگاه می گریستم و می گفتم: الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر.😭😭 #شهید_مدافع_حرم #شهید_محمد_شالیکار🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
همسرشهیدمدافع حرم محمدشالیکار🌷 گفت: یک برایم پیش آمد و بعد از ظهر داخل اتاق حاج محمد خوابم برد که... ایشان به منزل🏡 ما آمد و یک زیارت عاشورا در دست دارد و گفت این را چهل روز🗓 بخوان حاجتت برآورده می‌شود✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4⃣8⃣8⃣ 🌷 🔰محمد شالیکار 1349 در خانواده ای متدین و معتقد به  احکام شیعی از اهالی شهرستان چشم به جهان گشود. چند سال پس از آغاز عراق علیه ایران🇮🇷 از ادامه تحصیل📚 انصراف داد 🔰و با پیگیری و تلاش سخت, در سال 1364 زمانی که هنوز نشده بود🚫 وارد عرصه دفاع شد. در های ✓کربلای 4 ✓کربلای 5 در ✓کربلای 10 و ✓والفجر 10 نیز حاضربود. 🔰در والفجر 10 تیری💥 به او اصابت کرد اما از این مجروحیت سخت😣 و خطرناک جان سالم به در برد. در سال 69 ازدواج💍 کرد. مسائل او را بی تاب کرده بود تا اینکه راهی شد. در سوریه هم پرتلاش و ایثارگر✊ حاضر شد. 🔰شبی که نیروهای ما عملیات کرده بودند محمد با فریاد , روحیه نیروها را تقویت می کرد.حین پیشروی تیری💥 راه نفس را در قاب سینه اش بست و او را نقش زمین کرد. صدای او ذکر بود. 5 روز بعد او به حسین برادر شهیدش🌷 پیوست . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سر تکان داد و #اشک در چشمانش رخنه کرد، گفت: ای خدا! میشه به همین شكل منو به #شهادت برسونی؟ میشه اینطوری با تو #عشق_بازی کنم؟ می‌شه با سر بده بیام سمت تو؟ از #حيرت مانده بودم، از ضربان حرف‌هایی که حاجی می‌گفت و تمام وجودم را تکان داده بود. درک این مرد #سخت بود، نمی‌توانستم عمق #عاشقی‌اش را احساس کنم، نمی‌توانستم هم آغوش لحظات #دلدادگی‌اش شوم، او تنها بود. او در میدان عشق‌بازی تنها بود و #تنها به شهادت رسید! ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، پلک‌هایش را روی هم گذاشت و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولايت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن بدونه که ما از این شکنجه‌ها نمی‌ترسیم و جا نمی‌زنیم. #شهید_محمد_شالیکار🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یک روز به #خوابم آمد و گفت: من به خواسته ی خودم که #شهادت بود، رسیدم☺️🕊 وقتی برای دومین بار با خانم شهربانو نوروزیان، همسر شهید #حاج_محمد_شالیکار، هماهنگ میکردم تا کارهای مربوط به کتاب را انجام دهیم، همان شب دوباره #خواب او را دیدم😳. انگار نه خواب بودم و نه بیدار.ـ. آمد و گفت: کتاب (خداحافظ دنیا) رو بده ببینم چه کار کردی!👀 جزوه ی آماده شده ای را جلوی او گذاشتم. جزوه را برداشت و به چند صفحه اش نگاهی انداخت👀 و با لحن #تلخی پرسید: از #حضرت_زینب چی نوشتی😑؟ نگاه مبهوتم به چشم های نافذش گره خورده بود. بعد از سکوت کوتاه زبان باز کردم و با شرمندگی گفتم: چیزی #ننوشتم😓! گفت: از مصیبت #حضرت_زینب(ع) بنویس...😔💔 از خواب برخاستم. ناخودآگاه می گریستم و می گفتم: الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر.😭😭 #شهید_مدافع_حرم #شهید_محمد_شالیکار🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍ به وقت شهادت 💟✨قبل از عملیات کربلای 4 بود که شهید محمدعلی معصومیان به من گفت: «محمد، دیشب خواب دیدم با هم رفتیم کربلا و من سمت راست ضریح امام حسین(ع)، اما تو کنار درگاه ورودی ایستادی و داخل نیامدی!» نگاهی به هم کردیم، عمیق و پر معنا! 💟✨گفتم: «محمدعلی جان، تعبیر آن خواب شهادت توست و مجروح شدن من، که همین هم شد.» در عملیات کربلای 4 بود که محمدعلی معصومیان به شهادت رسید و من هم مجروح شدم. 💟✨حاج محمد شالیکار می گفت: «شاید انتظار 29 ساله‌ی ما به پایان رسیده و از طریق «سوریه» آن «در» به روی ما باز شود که همین هم شد!! 💟✨«محمد شالیکار» از همرزمان سردار شهید حاج «حسین بصیر» و سردار «علی اصغر بصیر» در دوران دفاع مقدس بود؛ وی که از ناحیه سر در جنگ هشت ساله دچار جانبازی شده بود، بعنوان یکی از نیروهای داوطلب مدافع حرم به کشور سوریه سفر کرد که در نبرد با تروریست‌های تکفیری مجروح شد. 💟✨وی که از ناحیه کتف و ریه دچار آسیب جدی شده بود، سرانجام پس از مجاهدت‌های فراوان در بیست‌و سوم آذر سال 1394، به یاران شهیدش پیوست. #شهید_محمد_شالیکار🌷 #شهید_مدافع_حرم #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو می‌کنم. میخواهم مبدا را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش می‌کنم، ، فریدون‌کنار! 🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانه‌تان بود بود.‌ او هم مثل من تو را جستجو می‌کرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگی‌ات را دارند جستجو می‌کرد. 🍃من مانند او نیستم! می‌گذرم، از جایی که اولین بار شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... می‌خواهم زود به تحقیق و خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر می‌ایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت می‌آید جناب آقای ؟ 🍃من یادم نمی‌آید در کدام ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیش‌بینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود. 🍃جاده ها را باز پشت سر می‌گذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف می‌کنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و شلوغ شده. 🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر می‌شدی. و آخرین قدم را با ضمانت در شب شهادتش برداشتی. 🍃خودم خواندم که پای پرونده‌ات امضای بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگی‌ات را و را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگی‌ات به زیباترین شکل خودش یافت. ♡سالگرد ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh