8⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠پرواز با پا
🔰برای توجیه #عملیات_کربلای1 به همراه همه فرماندهان گردان رفتیم ابتدای ارتفاعات #قلاویزان. از ماشين🚙 پیاده شدیم سر غروب بود 🌥و هوا گرگ و ميش شده بود. يكى از بچه هاى اطلاعات شروع به #توجیه منطقه کرد، در جواب یک سئوال که الان موقیعت ما دقیقاً کجاست کم مى آورد؛ او رفت.
🔰سر شب🌝 شد. قرار بود آنجا بمانیم تا #فرمانده_گردان و چندتاى دیگه نیروها رو بيارن. ⚡️ناگهان متوجه شدیم #عراقیها به صورت دشتبانی در ۵۰ مترى ما هستند و سلاح ها را پشت سر #قايم کرده بودند تا ما رو فريب داده، خوب نزدیک بشن، و بعد به رگبار💥 ببندنمون. بعضی مى گفتن؛ #خودین! اما نزدیكتر شدن، شروع کردن.
🔰ما ضربتی موضع گرفته، #درگیر شديم. اونا مجبور به عقب نشینی شدن و ما ٢٠ نفر بيشتر نبوديم. باید تا #سحر که نیروها برای پیشروی مى آمدند؛ آنجا مى مانديم و از خودمون و منطقه مراقبت مى كرديم👌. من و #شهيدعلى_راهداری در شيارى کوچک استراحت مى كرديم که عراقیها شروع کردن به آتش💥 ریختن.
🔰خمپارهای ٨١ و ١٢٠ #هرلحظه بيشتر مى شد تا اینکه صوت خمپاره ۱۲۰ كه زوزه کشان پایئن مى آمد را روى سرمون احساس کردیم من و على #روبروی_هم تکیه داده بودیم و ته پوتین هامون بهم چسبیده بود خمپاره دقیقا👌 #وسط پاهای علی فرود آمد و ما به زمين چسبیده و دو دست را روی سرگذاشتیم🙆♂ که از خوردن #ترکش به سرمان جلوگیری بشه ⚡️اما....
🔰اما بعد از فرود خمپاره💥 #علی سه بار تكبير گفت. بنده که متوجه شدم ترکشی به من اصابت نکرده دو_سه بار على رو صدا زدم🗣 جواب نداد🔇! کنارش نشستم؛ دیدم آرام به #خواب رفته. آثار تركش بر سر و صورت نبود. پائينتر رو نگاه کردم دیدم #جفت_پاها از بالاى زانو قطع شده بود.
#او_مظلومانه_شهيد_شد....
راوى: #رزمنده_حسین_کلبعلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
7⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🌷شهید عبدالله باقری🌷
تولد: 29 فروردین 1361
ازدواج: 19 خرداد 1382
شهادت: 30 مهر 1394
محل شهادت: #سوریه، حلب
🔰عبدالله ازدوران راهنمایی تابستان ها می رفت #سرکار، از کبابی🍖 و پارچه فروشی گرفته تا فروش آکواریوم. بگی نگی دستش رفت توی #جیب خودش.
🔰یک روز از سرکار که برگشت حسابی سرحال بود😍 یک چیزی هم #قایم کرده بود زیر کاپشنش. یک راست رفت توی اتاقمان🚪 و گفت تا صدایتان نکردم نیایید⛔️
🔰توی دلم خوشحال بودم که می خواهد #غافلگیرمان کند. چند دقیقه ای که گذشت با چشم بسته🙈 رفتیم توی اتاق. چشم هایمان را که باز کردیم یک #آتاری🎮 دیدیم که توی خواب هم نمی دیدیمش.
🔰حقوقش را جمع کرده بود💰 و خریده بود برایمان. از #خوشحالی آن قدر بالا و پایین پریدیم که نزدیک بود سرمان بخورد به سقف😅صدای ذوق و شوقمان #مادر را کشاند توی اتاق.
🔰تلویزیون سیاه سفید📺ننه را گذاشتیم یک گوشه. آتاری هم زیرش. فردایش همه پسرهای فامیل👦 را چمع کردیم. برنامه نوشتیمو📝 لیگ برگزار کردیم. زدیم توی سروکله هم و کلی #بازی کردیم.
#شهید_عبدالله_باقری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰چند #صباحی ست که آسمان 🌫دلم❣ ابری ☁️و هوای باریدن گرفته. نمیدانم آخرین بار چه زمانی دلم ابرهای تیره را دید که با هم #قایم موشک بازی کردند.فقط میدانم دیریست که رنگ باران به خود ندیده و تشنه یک چکه #محبت است، محبتی از# جنس آسمانی ها😓
🔰در این وانفسای #دنیا غرق خویش شدم و شرمنده درگاه #حق ،دل بسته همان چند خطیام که روی کاغذ میرود، دل خوشم به همان هایی که ازشان مینویسم مِهر نفس های آخرش را میکشد و #آبان جایش را میگیرد و اینبار دستم میرود که برای شهید امین کریمی بنویسم.
🔰یک روز دیگر میشود #پنج_سال! پنج سال پیش در #عاشورا شهد #عشق نوشید و به ملکوت اعلا پیوست، همسایه #امامزاده_علی_اکبر چیذر شد و مزارش مأمن همیشگی مادر و همسرش شد.
و حالا من و تو ،یعنی ما اینجا مانده ایم غرق دنیای خودمان ملتمسانه از خدا طلب #شهادت میکنیم. شاید یادمان رفته غرق دنیا شده را جام شهادت ندهند.
🔰حواسمان باشد حداقل بیش از این غرق نشویم رفیق یادمان نرود روزی میرسد که جز دست های خالی چیزی نداریم .بیا تا دیر نشده کاری کنیم شاید فردا خانه من و تو #قبر تنگ باشد و آنگاه برای همیشه دیر شود🥺
🔰میشود همسایه خوبان و همره عشاق باشیم اگر گره #دلدادگی به دنیا را کمی شل کنیم و خودمان را دریابیم مثل آقا #امین هایی که راه #سعادت را یافتند.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_امین_کریمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh