eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید شدن دل مے خواهد دلے ڪه آنقدر #قوے باشد و بتواند بریده شود از #تعلقات دلے ڪه آرامّ #لہ شود زی
0⃣3⃣4⃣ 🌷 به روایت 🔹 و هر ثانیه زندگی مشترک ما پر از محبت و عشقـ❤️ و یاد‌ خدا بود. هر دو عاشق💞 بودیم و نمود آن در زندگی ما خودنمایی می کرد. 🔸ناراحتی ما از هم به ثانیه هم نمی رسید🚫. هر وقت بیرون می رفت و چیزی هرچند کوچک مثل شیرینی یا 🍩بیسکویت را به ایشان تعارف می کردند، نمی خورد و به می آورد و می گفت بیا بخوریم. 🔹هردوی ما دانشجو🎓 بودیم و بخشی از زمان خود را در به سر می‌بردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانواده‌های مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم👌 و از همین رو در به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن می‌پرداختیم✔️. 🔸روزهایی از هفته را نیز در باشگاه 🏪نزد پدرم به ورزش می‌پرداخت، وی همچنین مربی حلقه‌های صالحین بود و هر هفته در پایگاه جلسه داشت. 🔹در روزهای نزدیک به عید🌸 که زمان شست‌وشوی موکت‌های بود، همسرم به سربازان👮 کمک می‌کرد تا خسته نشوند 😪و بتوانند از دوران خود لذت ببرند. 🔸همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایش‌ها و مأموریت‌های کاری، در خیمه‌العباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته🗓 در آن حضور می‌یافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز به‌صورت متفرقه در هیئت برگزار می‌شد اما در مجموع فکر نمی‌کردیم🗯 عمرزندگی‌ ما تا این اندازه باشد. 🔹 بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س)📿 را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم🖐 را فشار می دهم تا یادشان بماند در گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. 🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بانــــــو #حجابتـ🌸🍃 👈رمز ورود به توست! 🔸رمز ورودت با #آرایش_غلیظ هک میشود 🔹با خنده های #بلند ه
🌸🍃 را سر کن ! از اینجای کار به بعد👈 با توست ! باید شهر را بوی بردارد ! باید هر طرف را که نگاه کردی👀 ، فرزندان فاطمه را ببینی ، که دارند برای آماده میشوند✊ ! را سر کن چادر لباس فرم ! ⚡️اصلا زین پس چادر ✨ ! آنهایی که میخواهند در امامشان را یاری کنند را با بشناسیم👌 ! نشانه ای باشد برای کسانی که دیگر فکر💭 دیده شدن نیستند ؛ اینبار فکر شدن هستند ! (سلام الله علیها) باید بپسنددت و زیر چادرت را امضا✍ کند ! باید بدی که در گردان فاطمی ها✌️ حیا و عفت باشی ! باید حواست باشد که امام ؛ از تو سان میبیند ! در کوچه و بازار و خیابان🏙 ! چادر تو ، این جبهه ی جنگ نرمِ ! علمدار حیا مبادا💥 دشمن از سرت بردارد ! گردان فاطمی باید با چادرش بوی را در شهر پخش کند😌 ! علم 📚را تصرف کند... و سفیر صلح فاطمه در جهان باشد✊ ! " " اسم رمز گردان فاطمی مهدی است... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣4⃣4⃣ 🌷 💠پرواز با پا 🔰برای توجیه به همراه همه فرماندهان گردان رفتیم ابتدای ارتفاعات . از ماشين🚙 پیاده شدیم سر غروب بود 🌥و هوا گرگ و ميش شده بود. يكى از بچه هاى اطلاعات شروع به منطقه کرد، در جواب یک سئوال که الان موقیعت ما دقیقاً کجاست کم مى آورد؛ او رفت. 🔰سر شب🌝 شد. قرار بود آنجا بمانیم تا و چندتاى دیگه نیروها رو بيارن. ⚡️ناگهان متوجه شدیم به صورت دشتبانی در ۵۰ مترى ما هستند و سلاح ها را پشت سر کرده بودند تا ما رو فريب داده، خوب نزدیک بشن، و بعد به رگبار💥 ببندنمون. بعضی مى گفتن؛ ! اما نزدیكتر شدن، شروع کردن. 🔰ما ضربتی موضع گرفته، شديم.‌ اونا مجبور به عقب نشینی شدن و ما ٢٠ نفر بيشتر نبوديم. باید تا که نیروها برای پیشروی مى آمدند؛ آنجا مى مانديم و از خودمون و منطقه مراقبت مى كرديم👌. من و در شيارى کوچک استراحت مى كرديم که عراقیها شروع کردن به آتش💥 ریختن. 🔰خمپارهای ٨١ و ١٢٠ بيشتر مى شد تا اینکه صوت خمپاره ۱۲۰ كه زوزه کشان پایئن مى آمد را روى سرمون احساس کردیم من و على تکیه داده بودیم و ته پوتین هامون بهم چسبیده بود خمپاره دقیقا👌 پاهای علی فرود آمد و ما به زمين چسبیده و دو دست را روی سرگذاشتیم🙆♂ که از خوردن به سرمان جلوگیری بشه ⚡️اما.... 🔰اما بعد از فرود خمپاره💥 سه بار تكبير گفت. بنده که متوجه شدم ترکشی به من اصابت نکرده دو_سه بار على رو صدا زدم🗣 جواب نداد🔇! کنارش نشستم؛ دیدم آرام به رفته. آثار تركش بر سر و صورت نبود. پائينتر رو نگاه کردم دیدم از بالاى زانو قطع شده بود. .... راوى: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣ای ما و صد چو ما ز پی #تو خراب و مست ❣ما #بی_تو خسته ایم😞 تو بی ما چگونه ای⁉️ #شهید_امین_کریمی
3⃣6⃣8⃣ 🌷 💠هرروز عاشق‌ تر از دیروز 🔸میگفت: زهرا، باید کمتر کنیم💕 انگار میدونست که قراره چه اتفاقی بیفته. گفتم: این که خیلی خوبه😍 ۲ سال و ۸ ماه از زندگی مشترکمون💍 میگذره. این همه به هم وابسته‌ایم💞 و روز به روز هم بیشتر میشیم. 🔹گفت: آره،خیلی خوبه ولی اتفاقه دیگه...! گفتم. آهاااان؛ اگه واسه خودت میترسی⁉️ گفت: نه زبونتو گاز بگیر. اصلاً‌ منظورم این نبود🚫 🔸حساسیت بالایی بهش داشتم. بعد یکی از دوستاش بهم گفت: "حلالم کنید"😔 پرسیدم: چرا⁉️گفت: با چند تا از رفقا👥 میکردیم. یکی از بچه‌ها آب پاشید رو . 🔹امین هم چای☕️ دستش بود. ریخت روش زدم تو صورت امین😔 چون ناخنم بلند بود، زخمی شد💔 امین گفت: حالا جواب چی بدم❓گفتیم:یعنی تو اینقده 🔸گفته بود: نه❌…ولی همسرم💞 خیلی روم . مجبورم بهش بگم شاخه درخت🌲 خورده تو صورتم. وگرنه پدرتونو در میاره😅 🔹از بر‌گشته بود. از شوق دیدنش میخندیدم😍 با دیدن خنده از لبام رفت. گفتم: بریم پماد بخریم براش. میدونست خیلی حساسم مقاومت نکرد🚫 با خنده گفت: منم که اصلاً خسته نیستتتم😉 🔸گفتم: میدونم خسته‌ای، خسته نباشی. تقصیر خودته که خودت نبودی. بااااید بریم بخریم. هر شب🌙 خودم پماد به صورتش میزدم و هر روز و شاید جای خراشیدگی💔 رو چک میکردم و میگفتم: پس چرا ⁉️😔 راوےهمسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #یاد_خوبان ☘سید تعریف می کرد و می گفت داشتیم به منطقه عملیاتی اعزام می شدیم در راه یک نوار نوحه س
🌷| در یکی از 💥در شهر حلب، تکفیری ها با موشک های پیشرفته ی (کورنت) و (تاو) ادوات زرهی را به می کشیدند🔥 به همین خاطر هیچ تانک و نفربری جرات و مانور نداشت❌ همانجا بود که به خبر دادند که چند نفر از رزمندگان زخمی شده اند ولی با وجود این موشک ها امکان جابجایی نیست🚷 👌آقا مهدی بدون و اندیشی سوار یک نفر بر شد و به سراغ بچه ها رفت🏃🚑 این در حالی بود که ممکن بود مورد اصابت موشک قرار بگیرد و زنده زنده در بسوزد😯 رفت و همه ی را یکی یکی سوار نفر بر کرد و به بیرون آورد😍✌️ |🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊🍃🕊🍃🕊 من به باغ گل سرخ🌹 زیر آن ساقه تر#عطرزمزمه کردم تا صب🌤ح من به باغ گل سرخ🌹 در تمام شب سرد🌌
🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🌾مجنون 🍁بعداز، دونفر👥 ازرزمندگان عراقی جبههٔ مقاومت آمدند تبریز برای زیارت . رزمندگان عراقی وسوری، محمودرضا را در سوریه بااسم مستعارش، حسین صدامیزدند. 🍃 یکی ازاین دو عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرفهایش می گفت: «حسبن، مجنون» ومنظورش این بود که محمودرضا دیوانه بود! در بین راه پرسیدم ازاینکه می گوید حسین مجنون چبست ⁉️گفت: «مادریکی ازدرگیری هادرسوریه دوتا شهید دادیم که به خاطر شدت درگیری موفق نشدیم رابرداریم وبیاریم عقب. 🍁تکفیری هاپیشروی کردندو زمین ماند. برای همین روحیه مان را ازدست داده بوذیم. حسین وقتی دیدمااین طورهستیم ونمی جنگیم، رفت وماشینی🚘 راکه آنجا بود روشن کردوراه افتادبه سمت تکویری ها. ماازاین کاری که حسین کرد تعجب کردیم. هرچه دادزدیم نرود، گوش نکردورفت. 🍃داشتیم نگاهش می کردیم و منتظر بودیم اتفاقی برایش بیقتد. حسین رفت وپیکر وکشید داخل ماشین وباخودش آورد. کارش دیوانگی بود اما این کاررا برای روحیهٔ ما انجام داد.»✨ 🌷 راوی:احمدرضا بیضائی 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷| در یکی از 💥در شهر حلب، تکفیری ها با موشک های پیشرفته ی (کورنت) و (تاو) ادوات زرهی را به می کشیدند🔥 به همین خاطر هیچ تانک و نفربری جرات و مانور نداشت❌ همانجا بود که به خبر دادند که چند نفر از رزمندگان زخمی شده اند ولی با وجود این موشک ها امکان جابجایی نیست🚷 👌آقا مهدی بدون و اندیشی سوار یک نفر بر شد و به سراغ بچه ها رفت🏃🚑 این در حالی بود که ممکن بود مورد اصابت موشک قرار بگیرد و زنده زنده در بسوزد😯 رفت و همه ی را یکی یکی سوار نفر بر کرد و به بیرون آورد😍✌️ |🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh