eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
3⃣7⃣2⃣ 🌷 💠 خدا کار رو راه میندازه ✅مسئولین سیاسی ما، مدیران ما ،مدیران میانی و کلان ما مانند شهید برونسی نیستند. 🔺چون وقتی که رفت برای که داشت وضع حمل میکرد بیاره، اونقدر درگیر کار شد یادش رفت! دیگه آدم خانومش رو پای زا فراموش میکنه؟ بعد فرداش یادش اومد، برگشت خونه گفت: ببخشید من شدم. 🔻دید همه ! بهش گفتن اتفاقا قابله ای که فرستادی خیلیم خوب بود، دیروز تا تو رفتی یه اومد گفت من همون قابله ای ام که آقای برونسی منو فرستاده! اومد هیچیم از ما نگرفت، خیلیم خوب انجام داد ✔️خدا کار برونسی رو راه میندازه... ✍ 🌺 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣4⃣4⃣ 🌷 💠پرواز با پا 🔰برای توجیه به همراه همه فرماندهان گردان رفتیم ابتدای ارتفاعات . از ماشين🚙 پیاده شدیم سر غروب بود 🌥و هوا گرگ و ميش شده بود. يكى از بچه هاى اطلاعات شروع به منطقه کرد، در جواب یک سئوال که الان موقیعت ما دقیقاً کجاست کم مى آورد؛ او رفت. 🔰سر شب🌝 شد. قرار بود آنجا بمانیم تا و چندتاى دیگه نیروها رو بيارن. ⚡️ناگهان متوجه شدیم به صورت دشتبانی در ۵۰ مترى ما هستند و سلاح ها را پشت سر کرده بودند تا ما رو فريب داده، خوب نزدیک بشن، و بعد به رگبار💥 ببندنمون. بعضی مى گفتن؛ ! اما نزدیكتر شدن، شروع کردن. 🔰ما ضربتی موضع گرفته، شديم.‌ اونا مجبور به عقب نشینی شدن و ما ٢٠ نفر بيشتر نبوديم. باید تا که نیروها برای پیشروی مى آمدند؛ آنجا مى مانديم و از خودمون و منطقه مراقبت مى كرديم👌. من و در شيارى کوچک استراحت مى كرديم که عراقیها شروع کردن به آتش💥 ریختن. 🔰خمپارهای ٨١ و ١٢٠ بيشتر مى شد تا اینکه صوت خمپاره ۱۲۰ كه زوزه کشان پایئن مى آمد را روى سرمون احساس کردیم من و على تکیه داده بودیم و ته پوتین هامون بهم چسبیده بود خمپاره دقیقا👌 پاهای علی فرود آمد و ما به زمين چسبیده و دو دست را روی سرگذاشتیم🙆♂ که از خوردن به سرمان جلوگیری بشه ⚡️اما.... 🔰اما بعد از فرود خمپاره💥 سه بار تكبير گفت. بنده که متوجه شدم ترکشی به من اصابت نکرده دو_سه بار على رو صدا زدم🗣 جواب نداد🔇! کنارش نشستم؛ دیدم آرام به رفته. آثار تركش بر سر و صورت نبود. پائينتر رو نگاه کردم دیدم از بالاى زانو قطع شده بود. .... راوى: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مادرانه های #مادرشهید: هر سال که نزدیک ماه #محرم می شدیم. مصطفی حسابی سرش شلوغ بود.باید تدارک #هیئتش را می دید. هر وقت خونمون می آمد.آروم و قرار نداشت. از بس که فکرش #درگیر کارهایش بود.دوست داشت به #بهترین شکل ممکن، برنامه هایش انجام شود و برای اربابش چیزی کم نگذارد🚫 دورت بگردم دیدی اون همه #خلوص و صداقت در کارها و رفتارت چه #پاداشی داشت؟ #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣8⃣7⃣ 🌷 💠شهیدی که هنوزهم حلال مشکلات است ⚜یکی از دوستان به خاطره‌ای بعد از شهادت🌷 او و نظر کردن شهید به رفقایش اشاره کرده و آن را چنین روایت می‌کند: سر بودیم که یکی از رفقا پرسید: «برادرت کجاست⁉️ چند وقتی است ندیدیم‌اش.» داستان برادرم را برایش تعریف کردم. ⚜گفتم: «برادرم به خاطر شکایتی که از او شده زندان⛓ است.» جزئیات را روایت کردم: «برادرم ساکن بود. آنجا به دختری علاقمند شد❤️ و از طریق خانواده‌اش پیگیری کرد. آن‌ها هم ابتدا به صورت می‌پذیرند. ⚜شرطشان این بود که برادرم خودش را به خانواده# اثبات کند. برادر من هم هر کاری کرد تا اعتماد آن خانواده را جلب کند👌. از خریدن برای دختر مورد علاقه‌اش تا خرج‌های کذایی😔. برادرم که فکر می‌کرد💭 با این کارها دل خانواده دختر را به دست آورده است💞، به آن‌ها اعلام کرد به همراه خانواده‌ ام می‌خواهم بیایم . ⚜اما آن‌ها درخواستش را رد می‌کنند❌. حتی آن دختر می‌گوید: «من اصلا به تو ندارم🚫.» برادرم وقتی می‌فهمد در این مدت فریب خانواده را خورده عصبانی😡 شده و با خانواده می‌شود. در حین درگیری، لگدی هم به بخاری که آنجا بود می‌زند. بخاری روی زمین می‌افتد و آتش🔥 در خانه شعله‌ور می‌شود. ⚜همه به سلامت از خانه خارج شدند اما خانه کاملا سوخت🏚. حالا آن خانواده از برادرم کرده‌اند. در دادگاه هم برادرم را به پرداخت 85 میلیون تومان💰 جریمه محکوم کرده‌اند. ⚜او هم که این پول را نداشت❌، مجبور می‌شود به برود.  این مدت بارها خواستیم رضایت خانواده را بگیریم. هر بار نمی‌شد🚫. قبول نمی‌کردند رضایت بدهند. دیگر قطع امید کرده بودیم😔.» وقتی این ماجرا را تعریف می‌کردم، بغض گلویم را گرفته بود😢. ⚜هم رفیقم، هم ماجرای برادرم خیلی ناراحتم کرده بود💔. بیشتر از یک سال🗓 از زندان رفتن برادرم می‌گذشت و هیچ کاری هم از دست ما برنمی‌آمد. آن شب تا دم سحر🌓 با رفیق شهیدم کردم. ⚜وقتی رفتم خانه🏡 اذان صبح بود. را که خواندم از شدت خستگی بیهوش شدم. صبح با صدای از خواب بیدار شدم. با خوشحالی گفت: «داداشت آزاد شده😃. آن خانواده اول صبح رفتند و رضایت داده‌اند.» صدای مادرم هنوز در گوشم می‌پیچد👂. ⚜ وصف شدنی نبود. من در آن حالت یقین داشتم که دل سنگ آن خانواده را نرم کرده بود. با خودم گفتم رفیقمان👥 هنوز هم مثل قدیم دنبال حل کردن ماست✅... 📚منبع:خبرگزاری تسنیــم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺مستانه به این دنیا خندیدند و رفتند🕊 و ما مشتاقانه #درگیر دنیاییمـ🌍 ! 🌺ای کاش #بیدارشویم ⇜قبل از آنکه بیدارمان کنند ... #شهید_علی_حسینی #شهید_عارف_کایدخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh