🌷شهید نظرزاده 🌷
#لبیک_یا_زینب لطمـہ زدن برای #غلامے ملاڪ نیست! #بیسَـر شدن، مَـرامِ غـلامانِ زینـب است💔 آب
6⃣7⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠ماجرای عقـد #شهیـدنویـدصفـری
🔰مراسم عقد این شهید در کنار #مزارشهدا و خطبه عقد این شهید🕊 به صورت تلفنی📞 توسط #رهبرمعظم انقلاب خوانده شده است.
🔰همسر شهید با اشاره به آن روز خاطره انگیز 😍میگوید: نوید سر سفره عقد، #قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد📖 تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم☺️
🔰آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد😄 و با #آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق میزد😍، آیه 23 سوره #احزاب دلـ❤️ـش را آرام کرده بود.
🔰«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»
🔰 «برخی از آن مؤمنان #بزرگ_مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند👌
🔰 پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا #شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار🌷 (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند🚫.»
🔰چه زیبا به عهدت با خدا وفا کردی که به جرگه #شهدا پیوستی مرد آسمانیام🕊...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نمیتوانستم باور کنم که او #شهید شد، بعد از گذشت چند روز به یاد روزهایی افتادم که محمدامین از من #ال
1⃣0⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🏴محمدامین روزهای #آخر قبل از رفتنش به #سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود☺️، انگار میدانست قرار است #شهید شود🌷
🏴یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد 👋و به #مزارشهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد. این اولین بار نبود🚫 که #محمدامین به سوریه رفت
🏴ماه #رمضان و زمستان سال قبل و بهار امسال(سال95) به سوریه رفته بود و این بار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: #بمان؛ ⚡️اما او گفت: حرمین شرفین در خطر⚠️ است
🏴دشمنان حرامی👹 به #حضرت_زینب (س) رحم نمیکنند، مامان! عمه سادات در خطر است😭، چگونه از رفتن من ممانعت میکنی⁉️ آیا یادت رفت #روز_تاسوعاوعاشورا برخی با همین حرفها امام حسین (ع) را تنها گذاشتند😔.
#طلبه_شهید_محمدامین_کریمیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺🌸🌺🌸🌸🌺🌸🌺 🔰یکی از دوستانش #جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی از #محمو
💢 #محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت🌷 بود. میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت💞، مجموعه کتابهایش📚 را خوانده بود. « #همپای_صاعقه» را واو به واو خوانده بود.
💢تقریباً همه کتابخانهاش📚 به جز چند کتاب، کتابهای #دفاع_مقدسی بود. 📗«خاکهای نرم کوشک» را با علاقه بسیاری خواند، سری ✓«به مجنون گفتم زنده بمان»، ✓«ویرانی دروازه شرقی»، ✓«ضربت متقابل»، ✓«سلام بر ابراهیم» و این کتابهایی که در دسترس همه است.
💢تقریباً تا #آخرین کتابهایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود👌. « #کوچه_نقاشها» را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخواندهام❌ خواندن این کتاب را چند بار به من #توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود😃 به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با #شهدا داشت. علاقه خاصی به بهشت زهرا(س)🌷 و #مزارشهدا داشت.
راوی :برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فر
0⃣1⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خصوصیات شهید
🔰نماز #باصفا میخوند. تو اتاق آرام و تاریک🌚 نماز میخوند. #سجده های طولانی داشت دل از نماز نمیکند. ادبش عالی بود، #صداش هیچ وقت بلند نبود❌ #مهربان بود.
🔰همه چیز رو برای #همه میخواست ♨️جز خودمون، مثلا اگه مغازه نزدیک خونه🏡 بسته بود سعی میکرد خرید نکنه و صبر کنه تا مغازه #بازبشه چون میگفت: همسایه هست و #حق داره گردنمون
🔰هیچ کس دست خالی از منزل ما نمیرفت🚫
اگه کسی تقاضای کمک میکرد #مزارشهدا🌷 میرفت و حسابی با شهدا #دردودل میکرد.
هر کس بهش ظلم هم میکرد باز با اخلاق و احترام👌 باهاش برخورد میکرد.
🔰به مال #حلال اهمیت میداد. مراقب #حق_الناس بود. مثلا از چراغ قرمز🚦 رد نمیشد تا ماشین🚗 ترمز کنه و باعث اصطحلاک ترمز بشه و بشه حق الناس.
🔰 #حمید_آقا خرید کردن از بازار رو دوست نداشتن دلیلش هم بخاطر وضع #حجاب بعضی از خانمها بود. هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده🚗 و عصبی میشد😣
🔰با اینکه بسیار #سخت پسند بود ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده چون شرایط #حجاب خانم ها و رفتار اقایون😕 براش قابل تحمل نبود💔
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زاده شدیم برای #رفتن، نه برای ماندن. و چه نیک رفتنیست، #غلتیده در خون. و بدا بحال ما #جاماندگان...
9⃣2⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠خوابی که با شهادتش تعبیر شد
🌷محمدامین روزهای آخر قبل از رفتنش به سوریه حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود، انگار #میدانست قرار است #شهید شود، یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد و به #مزارشهدا رفت و با آنها نیز وداع کرد.
🌷این اولین بار نبود که محمدامین به سوریه می رفت، چند بار دیگر هم رفته بود و این بار که میخواست به سوریه برود به او گفتم: بمان؛ اما او گفت: حرمین شرفین در خطر است، دشمنان حرامی به حضرت زینب (س) رحم نمیکنند، مامان! چگونه از رفتن من ممانعت میکنی، آیا یادت رفت روز عاشورا برخی با #همین_حرفها امام حسین (ع) را #تنها گذاشتند.
🌷ميگفت مامان 30 سال پيش سفره #شهادت پهن شده بود الآن اين سفره دوباره پهن شده و ما بايد از آن استفاده كنيم. محمدامین با گفتن این حرفها مرا #قانع کرد که به سوریه برود، 15 روز از رفتنش به سوریه میگذشت 27 خردادماه سال 95 که عموی فرزندم بهاتفاق همسرش به منزل ما آمدند و دقیقاً ساعت 10:30 دقیقه شب بود که حاج قدرت از من و همسرم پرسید: از محمدامین خبری داری؟
🌷من در جوابش گفتم: بله چند روز قبل که تلفنی با او صحبت میکردم به من گفت حالم خیلی خوب است، ناراحت نباشید. داشتم به سخنانم ادامه میدادم که دیدم عموی محمدامین شروع کرد به #اشک ریختن؛ از او پرسیدم: چه شد آیا محمدامینم شهید شد؟ دیدم حاج قدرت با بغض و گریه میگوید: بله محمدامین شهید شد.
🌷وقتی این خبر را شنیدم #نمیتوانستم گریه کنم، نمیدانستم چگونه جای خالی محمدامین را پرکنم، چون او پسری بسیار #مهربان و #دوستداشتنی بود، نمیتوانستم باور کنم که او شهید شد، بعد از گذشت چند روز به یاد روزهایی افتادم که محمدامین از من #التماس میکرد: مامان! دعا کن من #شهید_شوم. از اینکه میدیدم پسرم به آرزوی خود رسید خدا را شکر کردم و با خود گفتم مگر یک مادر جز اینکه فرزندش به آرزوی خود برسد خواسته دیگری دارد.
🌷پسرم به همرزمانش گفته بود «الآن #خواب ديدم امشب عملياتي در پيش است و من و فرمانده شهيد ميشويم پ جنازهمان را هم نميآورند.» بعد از آن #غسل_شهادت ميگيرد و آماده شهادت ميشود. بعد از شروع عمليات سربازان سوري در جناحين آنها بودند. از شدت آتش دشمن زمینگیر ميشوند و فرماندهشان مجروح ميشود، اما محمدامین برميخيزد و #رجزخواني ميكند و ميگويد «مگر ما شيعه علي بن ابيطالب نيستيم. شيعه علي ترسو نيست به پا خيزيد و برويد. من هستم.»
🌷بعد به سمت دشمن تيراندازي ميكند و با شجاعتش 160 نفر از آن مهلكه جان سالم به درمیبرند. منتها خود محمدامین كنار #فرماندهاش كه به شهادت رسيده بود ميماند و دو تير يكي بهزانو و ديگري به پشتش ميخورد. همرزمانش ميگفتند اول فكر كرديم كه تير به كتفش خورده و ميتواند بيايد. بنابراين برخي از رزمندگان در كانال #منتظر_پسرم ميمانند؛ اما ساعت از 9 شب گذشت جبهه النصره عكس شهيد محمدامین را در شبكه اورينت ميگذارد و همه متوجه ميشوند كه خواب او با شهادتش تعبير شده است...
#شهید_محمدامین_کریمیان🌷
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
#شهید_دهه_هفتادی
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh