eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
یادم هست بااینکه دانشگاه📚قبول شده بود، همراه عموبزرگش می رفت #بنایی میگفتم احمدرضا تو الان #پزشکی قبول شده ای چه احتیاجی هست که بنایی بری⁉️ میگفت: میخواهم ببینم کارگرها چقدر #زحمت میکشند میخواهم #سختی کارشان را لمس کنم😊 #شهید_احمدرضا‌_احدی🌷 #رتبه_اول_کنکور_پزشکی_سال64 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یکی از دوستان و همرزمان شهید حسین ولایتی فر نقل می کرد که: وقتی در آن سر و صدا و شلوغی و #هیاهو هم
تو تبریز دوره عمومی با هم درباره تست های سپاه صحبت می کردیم. وقتی من رفتم برای پزشکی یک دکتر بود که خیلی میگرفت؛ یعنی تقریبا هرکس قبل از من رفت داخل رو کرده بود. تا اینکه نوبت من شد، منم رفتم داخل. تا نشستم همون دکتره که میگفتن خیلی ، گفت: اوه اوه واستا ببینم تو چقدر قیافت شبیه ! بیا دفترچت رو بگیر و برو.دفترچم رو چک پزشکی امضا کرد و اومدم. دکتر تو فاصله یه باز و بسته کردن در و نشستن روی صندلی با دیدن چهره ای که یه همیشه نشسته بود یه گوشه اش، همه چیز رو تا آخر فهمیده بود... راوی: سیدجواد ژیان اخوان 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🎊چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی 🇮🇷افتخار حوزه #پزشکی ایران در آینه 40 سالگی انقلاب اسلامی 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
"شهید عبدالمجید بقائی" 🍃شهید عبدالمجید سال ۱۳۳۷ در شهر بهبهان دنیا آمد. از دوره ابتدایی کنار تحصیلات مدرسه، به درس دین و اخلاق در مسجد پرداخت. مکبر مسجد شد و معترض به بی دینی حکومت پهلوی! 🌱در رشته قبول شد ولی گفت: باید رشته ای انتخاب کند تا به مردم بهتر خدمت کند. دوباره تحصیل و و قبولی در رشته👨‍🔬 🍃با پیروزی انقلاب به پرداخت تا کشور را از فرهنگ غربی و شرقی در امان دارد. 🌱وارد سپاه پاسداران شد و مردم را از غائله خلق عرب نجات داد. و سرانجام با آغاز جنگ، فرمانده شد و نیروهای صدامی را که قصد داشتند از راه شوش و بهبهان وارد خوزستان شوند، بیرون کرد👏 🍃شهید مجید کنار فرماندهان سپاه در عملیاتهای بزرگ شرکت کرد. سرانجام قبل از عملیات والفجر مقدماتی، کنار ، هنگام شناسایی منطقه فکه، تاریخ ۱٣۶۱/۱۱/٩ به شهادت رسید💔 ✍نویسنده: به مناسبت سالروز تولد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت چهل و شش❤️ . نفس های ثانیه ای ایوب جزئی از زندگیمان شده بود. تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این را می دانستم که روی پوست تاول های ریز و درشت می زند. دکتر برای تاول های صورتش دارو تجویز کرده بود. با اینکه دارو ها را می خورد ولی خارش تاول ها بیشتر شده بود. صورتش زخم می شد و از زخم ها خون می آمد. ریشش را با تیغ زد تا زخم ها عفونت نکند. وقتی از سلمانی به خانه برگشته بود خیلی گرفته بود. گفت: "مردم چه ظاهر بین شده اند، می گویند تو که خودت جانبازی، تو دیگر چرا؟؟" 😔 ❤️قسمت چهل و هفت❤️ . بستری شدن ایوب آنقدر زیاد بود که بیمارستان و اتاق ریکاوری مثل خانه خودم شده بود. از اتاق عمل که بیرون می آوردنش نیمه هوشیار شروع می کرد به حرف زدن: "شهلا من فهمیدم توی کدام دانشگاه معتبر خارجی، پزشکی تدریس می شود. بگذار خوب بشوم، می رویم آنجا و من بالاخره پزشکی می خوانم." عاشق بود. شاید از بس که زیر تیغ جراحی رفته بود و نصف عمرش را توی بیمارستان گذرانده بود. چند بار پیش آمد که وقتی پیوند گوشت به دستش نگرفت خودش فهمید عمل خوب نبوده. یک بار بهش گفتم: + ایوب نگو، چیزی از عملت نگذشته صبر کن شاید گرفت. سرش را بالا انداخت. مطمئن بود. دکتر که آمد بالای سرش از اتاق آمدم بیرون تا نماز بخوانم. وقتی برگشتم تمام روپوش دکتر قرمز شده بود. بدون اینکه ایوب را بیهوش کند با چاقوی جراحی گوشت های فاسد را بریده بود. وگرنه کمی بعد به جایی رسید که دیگر گوشت دست خود ایوب بود و خون... ملافه ی زیر ایوب و لباس دکتر را قرمز کرده بود. ایوب از حال رفته بود که پرستارها برای مسکن قوی آمدند. 😢 بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh