eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
#خدا را چه دیده ای؟! شاید با همین #حسرتِ خوب بودن ما هم یک روز رفتیم پیشِ خوب ها .... #شهید_سجاد_طاهرنیا #شهید_قاسم_غریب از رفاقت تا شهادت🌷 یاد کنیم از شهدا با ذکر صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣3⃣9⃣ 🌷 ✍خاطره ای از شهید 👇 سیزدهم شهریور سال 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک (ارتفاعات جاسوسان) عملیات طاقت فرسا بود.. همش ترکش بود و دود و خون..... 🕊سردارشهید خطاب به من : شما عقب باش و هوای بچه هارو داشته باش ... و فرمانده محور خط شکن من بودم ولی سردار جعغر خانی گفتند: اینها با من کار دارند... سردار رفت و شهید شد 15 نفر از بچه ها هم شهید شدند... بچه ها رو به عقب کشاندم تیر و ترکش از کنار و جلوی راهم از آسمان و زمین میبارید... خیلی آرزوی شهادت داشتم ....😔 یک لحظه در اون عملیات به یاد همسر و دو فرزندم افتادم و نصیبم نشد... پ ن: شهید در تيرماه94 در تدمرسوریه_کوههای پالمیرا به شهادت رسید 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ دی ماه ۱۳۵۹ سالروز شهادت شهید سیدحسین علم الهدی و یارانش و حماسه شهدای مظلوم کربلای هویزه گرامی باد.🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
♨️حماسه سرخ سرزمین 💠به نام الله پاسدار حرمت 🔰شانزدهم سال ١٣۵٩ شمسی روز غم انگیزی است که شهر صبور و نام آشنای با علمداری سید شهیدان هویزه ، سیدحسین علم الهدی🌷 تجلیگاه و جمعی از شهدای مقاوم و مخلص و والامقام نظامی، انتظامی، جهادگر و دانشجویان پیرو خط امام(ره) گردید که با نوشیدن شهد شیرین وفاق و همدلی، همرزمی و همراهی، گذشت و ایثار ،مقاومت و مظلومیت و غربت را یک تنه و در یک مکان به جهانیان نشان دادند 🔰روزی که در یک نبرد نابرابر در مقابل عناصر بعثی تا آخرین نفس دلاورانه نبرد و مقاومت👊 کردند و در اوج مظلومیت با ممزوج شدن ❣ زیر شنی تانک های دشمن دون صفت در قتلگاهی به مقیاس نینوای خمینی (ره)در خون یکدیگر غلطیدند💔 و به سوی معبود و رضوان الهی پرکشیدند🕊 🗓١۶ دیماه نماد: بُرد پولاد سخت و سنگین با پیکره هایی⚰ طیب، نحیف و طاهر 🗓١۶ دیماه نماد: غلبه اراده های جنود رحمانی بر جنود ناپاک و پلید شیطانی👹 🗓١۶ دیماه نماد: نفاق و نفوذ، و جنایت، زشتی و دنائت 🗓١۶دیماه نماد: رفتن و صالحان و زمینه سازان قیام سبز آخرین (عج) در برابرسلامت و بقاء و ضمانت میراث داران خون شهدا🌷 🗓١۶ دیماه نماد: له و لهیدن شدن ابدانی -ومطهر، زیرشنی تانک💥 (نبرد تن باتانک)در برابر نفی نکردن و دفن ارزشها و اهداف و آرمانهای بلند شهدا و ، انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی✌️ 🗓١۶ دیماه: نمادجنگیدن برای عزت و و سعادتمندی در برابر ⚡️جنگیدن برای ذلت و ظلالت ، نوکری و مزدوری 🗓١۶ دیماه: نماد محض در برابر خالق جهان هستی و کرنش و تسلیم محض در برابر خالق جهان پستی و زشتی شیطان😈 صفتان 🗓١۶دیماه سال ١٣۵٩ برگ زرین دیگری است از و مظلومیت و ایثار و گذشت و قصه پرغصه💔 و افتخارآمیز غلبه قبیله نور 💫 بر ظلمت جماعت کور شب پرستان که در صحیفه گرانقدر دوران هشت سال دفاع مقدس✌️ ثبت و ضبط گردیده است به امید آنکه ی افکار و اندیشه موریانه صفتان نگردد🚫 🌷سلام و صلوات بر حماسه مقاومت و مظلومیت شهر همیشه زنده 🌹🍃 شادی روحشان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5947195559268843893.pdf
1.79M
⬆️ خلاصه اے از حماسه آفرینے شهداے هویزه و زندگے نامه شهید علم الهدے🌷 🔰رهبر معظم انقلاب ،شهداےهویزه را شهدای ڪربلا خوانده اند ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسرشهید: یک شب #خواب دیدم، حضرت آقا💫 به خانه مان آمدند. من و طاها در منزل بودیم 😊و آقا مصطفی سر کار بودند. حضرت آقا بسیار #خوشحال و خندان بودند و یک #هدیه 🎁به طاها و چهار هدیه به من دادند و فرمودند شما از طرف من این هدایا را به #همسرتان بدهید و با همان لبخند از خانه ما رفتند. همان شب با آقا مصطفی از عراق تماس📞 گرفتند که به چند نفر نیرو جهت #آموزش به سربازان نیاز داریم و شما نیز جزو یکی از این نیروها هستید. ایشان در #تخریب، ساخت نارنجک دستی و استفاده بهینه از #ادواتِ عمل نکرده جنگی بسیار #ماهر و دوره دیده و کتاب های بسیاری مطالعه کرده بود. #شهید_مصطفی_عارفی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔺 نامه‌ای عجیب از شهید "سیدمجتبی میرغفاری" که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌اش رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: 🔹وقتی در با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن اباعبدالله الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. 🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
راوی: خواهر شهید 💢زمانی که مجروح بود و به خانه آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال.... 💢خوب به یاد دارم که به دیدنش آمدند و ابراهیم شروع کرد به خواندن که فکر کنم سروده بود: اگر عالم همه با ما ستیزند اگر با تیغ خونم را بریزند اگر شویند با خون پیکرم را اگر گیرند از پیکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگیرم ز خطِّ سرخ برنگردم..... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣3⃣9⃣ 🌷 💠 یل بازی دراز 🔊 ابراهیم و دوستانش در محوطه قرارگاه در زیر درختی نشستند تا سرهنگ به آن‌ها خبر دهد. من هم‌به سراغ آن‌ها رفتم و کمی صحبت کردیم. حدس می‌زدم افرادی که همراه او آمده‌اند از باشند، چون اطلاعات خوبی از منطقه داشتند. ابراهیم آن‌ها را به من معرفی کرد. 🚵 جوانی که همراه ابراهیم روی موتور بود، مهندس فرمانده سپاه همدان بود. ساعتی بعد به سراغ سرهنگ رفتم تا خبر بگیرم. ⁉ سرهنگ علیاری پرسید: این جوان که گفت ما خودمان اقدام‌ می‌کنیم را می‌شناسی؟ قبل از اینکه من حرفی بزنم سرگرد تخمه‌چی گفت‌: من کامل می‌شناسمش، او معروف شده به "یل بازی دراز" 🏆 بعد ادامه داد: سرهنگ، این جوان من و شما رو میذاره روی و میره بالای بازی‌دراز و برمیگرده! از زمانیکه در گیلا‌ن‌غرب هستیم، برنامه راه انداخته است. ✅ من هم‌ سعی می‌کنم توی برنامه‌های ورزشی این جوان شرکت کنم. خیلی کارش درسته. سرهنگ سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت: مرخصی نیروها رو لغو کنید. امشب داریم. 📚سلام بـر ابـراهیـم ۲ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💢 ۱۶ دی‌ماه، روز گرامی‌داشت #شهدای_دانشجو و شهادت شهدای هویزه به فرماندهی دانشجوی بسیجی #شهید_حسین_علم_الهدی، دانشجوی رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد، گرامی باد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5bcc8e5c05db08d96de64acb_1444542617393389163.mp3
7.05M
🎵 مداحے در رثاے 💫در سنگر دانشگاه هم درس شهیدانیم 🎤🎤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍یک روز قبل از اینکه بره رفتیم گمرک برای خودش کوله پشتی و لباس نظامی . گفتم حسین مگه اونجا بهتون نمیدن این چیزارو؟ گفت: اونجا میدن ولی من که دارم خودم می خرم که وسایل اونجا رو استفاده نکنم. حدود ۲۰۰ هزار تومن از پولش رو خرید و همه رو با خودش برد تا بده به رزمنده ها 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
✍همیشه چشم‌هایش سرخ و بدنش بود....تا آنجایی که می‌دانم آن شبی که فردایش شد، را هم تا صبح بود 💢می‌گفت بارها شده پشت مسیری را در تهران می‌روم و چند دقیقه بعد می‌بینم که دوباره همان مسیر را دارم می‌روم و بعد می‌فهمم پشت فرمان برده بود. 💢بدون اغراق می‌گویم؛ بسیار بود. آنجا هم تا جایی که شنیدم وضعیتش همین‌طور بود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 💠💠 و (31) ♨️شاید بتوان بزرگترین انحراف قوم بنی اسرائیل را که در قرآن کریم ذکر شده در داستان گوساله سامری یافت. ♨️در این جریان دو موضوع قابل توجه می نماید. 1⃣ نخست نقش حضرت علیه السّلام است در مدیریت این جریان اختلاف برانگیز و گمراه کننده که نشان می دهد ، به ویژه در شخصیت اصلی، همواره شخصیت های ادامه دهنده راه را با مشکلات جدی مواجه ساخته است. ♨️ قوم بنی اسرائیل-که ارتداد از توحید و تمرد از بود-در پی رجعت موسی علیه السّلام در کمتر از ده روز حل و فصل شد، در نظر بگیرید تشابه این جریان و ماجراهای پس از پیامبر در صدر اسلام، که اختلاف این دو جریان در این بود که در امت اسلام برای پیامبر رجعتی نبود و فتنه این امت می بایست توسط خود هارون امت حل و فصل شود. ♨️ در اینجا نیز هارون علیه السّلام در پی بازخواست ظاهری موسی علیه السّلام، موضوع را پیش کشیده و منطق ورای آن را حفظ و جلوگیری از اختلاف ذکر می کند. 2⃣ اما دومین نکته شایان توجه در داستان سامری استمرار روش و شخصیت این اسرائیلی گمراه است در تاریخ این قوم تا دوران معاصر. ♨️به طور کلی در قرآن کریم داستان دو نفر از امت موسی علیه السّلام که دچار انحراف جدی در دین شدند آمده است: و . ♨️ سامری با ساخت گوساله زرین و سحری که در آن به کار برد تا گوساله دارای صدا باشد، چشم و گوش قوم خود را فریفت و آنان را به بت پرستی کشاند. ♨️شاید بتوان استفاده ای را که در جهان معاصر از سوی این جریان کفر و نفاق از های توده و به ویژه سینمای هالیوود و شبکه های ماهواره ای می شود در ادامه همین نقش دانست. ♨️ داستان و سرمایه پرستی قارون نیز در جهان معاصر و از سوی حزب شیطان به شکل جریان سرمایه داری کور حاکم بر روابط بنی آدم ادامه یافته است تا آن زمان که هر دو جریان بر اثر انحراف از راه خداوند به عکس العمل خود تبدیل شده و سبب سقوط تمدن شیطانی غرب شوند، که البته نشانه های آن دیرزمانی است که آغاز و هویدا شده است. 🔻🔻🔻 . . . 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_6003561705039201114.mp3
7.37M
#سفر_پرماجرا ۱۰ 💠تحولات روحی انسان در لحظه ی انتقال به برزخ، بقدری شدید و مست کننده است که؛ ✔️می تواند تمام اعتقادات نامحکم انسان را نابود کند! ریشه هایت را محکم کن، نکند بلرزی...👆👆 🎤🎤 #استاد_شجاعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰یک روز به من گفت که احساس می‌کنم از لحاظ #فکری_واعتقادی باید ارتقا پیدا کنم. آنجا بود که پیشنهاد ثبت‌نام در #حوزه علمیه را داد و ما در حوزه علمیه ثبت‌نام📝 کردیم و به حوزه می‌رفتیم. 🔰او همزمان که در #دانشگاه فعالیت داشت و برای اولین بار تدریس📚 در دانشگاه را شروع کرد. #عباس یک مربی تمام‌عیار بود و یک هفته قبل از اعزام #فرمانده یکی از گروهان‌های دانشگاه شد. به نقل از: مهرداد پاکار همکارشهید #شهید_عباس_دانشگر🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
برادرم #سجادجان در به رويم بگشا با تو آنقدر #حرف_دارم که با گفتن تمام نمی شود🚫 سال‌‌ های #نبودنت را با چشم انتظاری ات زيستمـ😔 سجادجان در به رويم بگشا دلتنگمـ💔 #برادر ↵خانه‌‌🏡 ↵کوچه‌‌ ↵خیابان ↵ #شهر دیگر کفایت حرف های #برادرانه مان را نمی‌کند❌ #شهید_سیدسجاد_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#کلام_شهید: 💢ما در مواجهه با مرگ، رسیدن به #شهادت و بزرگی را انتخاب کرده‌ ایم✅ 🔰ما فرزندان کسانی هستیم که #مرگ راه آن‌ها را نمی‌شناسد❌ چرا که آن‌ها به‌وسیله مرگ در مسیر خدا صعود👆 کرده‌اند و به زندگی و نشاط و بشارت دست یافتند؛ زندگی که جز کسی که ابرها از #دیدگانش کنار رفتند آن را احساس نمی‌‌کند🚫 از این رو آنچه را که کسی ندیده می‌بیند و آنچه که به قلبـ❤️ کسی خطور #نکرده به قلب وی خطور می‌کند.  🔰ما فرزندان کسانی هستیم که در راه دفاع👊 از مرزهای وطن #جز_زیبایی چیزی ندیدند❌ وطنی که ما شرم داریم آنرا رها کنیم هر چقدر تهدید هم باشد؛ ما #سربلند می‌ایستیم و افتخار می‌کنیم که میوه‌های سال‌ها جهاد با چشمانی باز👀 هستیم، با اختیار و #اخلاص، چشمانی که با عشق و اراده #باشهادت🌷 بسته شدند.  #شهید_جهاد_مغنیه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 پارتی بازی به سبک شهدا 🌷بعد از #دانشکده هنگام تقسیم نیرو، مرتضی را به قسمت #اداری، مأمور کرده بودند. 🌷مرتضی خیلی #ناراحت بود.دوست داشت کارهای سخت تر و عملیاتی انجام دهد؛ به #آشنایان سپرده بود برایش سفارش کنند که در جای سخت و #عملیاتی بکارگیری شود! 🌷اسم یک منطقه ای رو می‌آورد و دنبال این بود که به آنجا #مأمور شود. 🌷من به #شوخی گفتم:«حتما میخوای بری اونجا برعکس از یک طنابی آویزان بشی، یا از جایی بری بالا و یا یک بلایی سر خودت بیاری » 🌷با خنده جواب داد:«پس چی؟!بشینم پشت میز؟» آخر هم با اصرار و #پارتی بازی کارش را درست کرد و رفت برای کارهای #عملیاتی! #شهید_مرتضی_حسین_پور❣ #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﴾﷽﴿ 📚 ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 8⃣1⃣ 💞ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﺮ ﺑﺎر ﻣﯽ آﻣﺪ و ﻣﯽ رﻓﺖ، ﻋﻠﯽ ﺷﺒﺶ ﺗﺐ ﻣﯽ ﮐﺮد. ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ راﻫﺶ ﻣﯽ ﺑﺮدﯾﻢ ﺗﺎ آرام ﺷﻮد. ﮔﻔﺘﻢ:"ﻣﯽ داﻧﻢ. ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﻫﯽ واﺑﺴﺘﻪ ﺷﻮي وﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ، ﺑﮕﺬار ﻟﺬت ﺑﺒﺮﯾﻢ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ داﻧﯿﻢ ﭼﻪ ﻗﺪر ﻗﺮار اﺳﺖ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ .اﯾﻦ راﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ روي، راﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮدي. ﺑﮕﺬار ﻓﺮدا ﺗﺎﺳﻒ ﻧﺨﻮرﯾﻢ. اﮔﺮ ﻃﻮرﯾﺖ ﺑﺸﻮد، ﻋﻠﯽ ﺻﺪﻣﻪ ﻣﯽ ﺧﻮرد. ﺑﮕﺬار ﺧﺎﻃﺮه ﺧﻮش ﺑﻤﺎﻧﺪ:" ﺑﻌﺪ از آن ﻣﺜﻞ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺷﺪ. ﺷﻮﺧﯽ ﻣﯽ ﮐﺮد، ﻣﯽ رﻓﺘ ﯿﻢ ﮔﺮدش، ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺑﺎز ي ﻣ ﯽ ﮐﺮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻋﻠﯽ را ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ ﺗﻮ ي ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ و ﺑﺒﺮد ﺑﯿﺮون. ﻧﻤﯽ ﮔﺬاﺷﺖ ﺣﺘﯽ دﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺑﺨﻮرد. 💞{ ﻧﺎن ﺳﻨﮕﮏ و ﮐﻠﻪ ﭘﺎﭼﻪ را ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪه ﺑﻮد، ﮔﺬاﺷﺖ روي ﻣﯿﺰ. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ آﻣﺪه ﺑﻮد. دوﺳﺖ داﺷﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ دوﺳﺖ دارد ﺑﺮاﯾﺶ آﻣﺎده ﮐﻨﺪ. ﺻﺪاي ﺧﻨﺪه ﻋﻠﯽ از ﺗﻮي اﺗﺎق ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻻ ي در را ﺑﺎز ﮐﺮد. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دراز ﮐﺸﯿﺪ ﺑﻮد و ﻋﻠﯽ را ﺑﺎ دو دﺳﺘﺶ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده ﺑﻮد و ﺑﺎ او ﺑﺎز ي ﻣﯽ ﮐﺮد. دو اﻧﮕﺸﺘﺶ را در ﮔﻮدي ﮐﻤﺮ ﻋﻠﯽ ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺖ و ﻋﻠﯽ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﺑﺎز ﻫﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﺷﺪه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ. } 💞 ﺑﺪﻧﺶ ﭘﺮ از ﺗﺮﮐﺶ ﺷﺪه ﺑﻮد، اﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﮐﺎر ي ﮐﺮد. ﺟﺎﻫﺎ ي ﺣﺴﺎس ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺪارا ﻣﯽ ﮐﺮد. ﻋﮑﺲ ﻫﺎي ﺳﯿﻨﻪ اش را ﮐﻪ ﻧﮕﺎه ﻣﯽ ﮐﺮدي ﺳﻮراخ ﺳﻮراخ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎي ﻧﺰدﯾﮏ ﻗﻠﺒﺶ ﻏﺒﻄﻪ ﻣﯽ ﺧﻮردم. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ"ﺧﺎﻧﻮم ﺷﻤﺎ ﮐﻪ ﺗﻮ ي ﻗﻠﺐ ﻣﺎﯾﯿﺪ." دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺧﻮاﺳﺘﻢ ازش دور ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪم ﺧﯿﻠﯽ از ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎي ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ، ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣ ﯽ ﮐﻨﻨﺪ.ﺗﻮي ﺑﺎزدﯾﺪي ﮐﻪ از ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺟﻨﮕﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ را ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ دﻋﻮت ﮐﺮده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﮐﺮﯾﻤﯽ،ﺧﺎﻧﻢ رﺑﺎﻧﯽ و ﺧﺎﻧﻢ ﻋﺒﺎدﯾﺎن ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺷﺪم. آﻧﻬﺎ ﺟﻨﻮب زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ. 💞 دﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻢ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺗﻬﺮان. ﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮدم از اﯾﻦ ﻫﻤﻪ دوري. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ دو ﺳﻪ روز آﻣﺪه ﺑﻮد ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ. ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺎ را ﺑﺎ ﺧﻮدت ﺑﺒﺮي. ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠اینک شوڪران ✫⇠ به روایت همسر(فرشته ملکی) 9⃣1⃣ 💞ﻗﺮار ﺷﺪ ﺑﺮود ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺪا ﮐﻨﺪ و ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻣﺎ را ﺑﺒﺮد. ﺷﺮوع ﮐﺮدم اﺛﺎث ﻫﺎ را ﺟﻤﻊ و ﺟﻮر ﮐﺮدن. ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ زﻧﮓ زد ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺪا ﮐﺮده، ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪي دو ﻃﺒﻘﻪ در دزﻓﻮل. ﯾﮑﯽ از ﺑﭽﻪ ﻫﺎي ﻟﺸﮑﺮ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻗﺮار ﺑﻮد ﺑﺎ ﻣﺎ زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻫﻤﻪ ي وﺳﺎﯾﻞ را ﺟﻤﻊ ﮐﺮدم. ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﭼﯿﺰ ي ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﺎ دم رﻓﺘﻦ. ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻣﻦ،ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ي ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ راﺿﯽ ﻧﺒﻮد ﺑﻪ رﻓﺘﻦ ﻣﺎ. ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ"ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ي دﻧﯿﺎ ﺟﻨﮓ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد، زن و ﺑﭽﻪ را ﺑﺮ ﻣﯽ دارن و ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ي اﻣﻦ. ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﯿﺪ ﺑﺮوﯾﺪ زﯾﺮ آﺗﺶ؟" ﻓﻘﻂ ﮔﻮش ﻣﯽ دادم. آﺧﺮ ﮔﻔﺘﻢ"ﻫﻤﻪ ﺣﺮف ﻫﺎﺗﺎن را زدﯾﺪ،وﻟﯽ ﻫﺮ ﮐﺲ راﻫﯽ را دارد. ﻣﻦ ﻣ ﯽ ﺧﻮاﻫﻢ ﺑﺮوم ﭘﯿﺶ ﺷﻮﻫﺮم." ﭘﺪر و ﻣﺎدرم ﺧﯿﻠ ﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ، ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﭘﺪرم. ﻣﻨﻮچهر ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ اﯾﻦ ﻃﻮري ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺷﻤﺎ را ﺑﺒﺮم. اﮔﺮ اﺗﻔﺎﻗﯽ ﺑﯿﻔﺘﺪ، ﭼﻪ ﻃﻮر ي ﺗﻮ روي ﺑﺎﺑﺎ ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻢ؟ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮدت راﺿﯿﺸﺎن ﮐﻨﯽ." ﺑﺎ ﭘﺪرم ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮدم. ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ اﯾﻦ ﻃﻮري ﻣ ﯽ ﮔﻮﯾﺪ. ﮔﻔﺘﻢ" اﮔﺮ ﻣﺎ را ﻧﺒﺮد ﺑﻌﺪ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻮد، ﺷﻤﺎ ﺗﺎﺳﻒ ﻧﻤﯽ ﺧﻮرﯾﺪ ﮐﻪ ﮐﺎش ﻣﯽ ﮔﺬاﺷﺘﻢ زن و ﺑﭽﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻨﺎرش ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؟" ﭘﺪر ﻋﻠ ﯽ را ﺑﻐﻞ ﮐﺮد و ﭘﺮﺳ ﯿﺪ "ﻋﻠﯽ ﺟﺎن دوﺳﺖ داري ﭘﯿﺶ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﺑﺎﺷﯽ؟" ﻋﻠﯽ ﮔﻔﺖ"آره،ﻣﻦ دﻟﻢ ﺑﺮاي ﺑﺎﺑﺎﺟﻮﻧﻢ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻪ." ﻋﻠﯽ را ﺑﻮﺳﯿﺪ. ﮔﻔﺖ"ﺗﻮ ﮐﻪ اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﺪر ﻣﺎ را در آورده اي، اﯾﻦ ﻫﻢ روش. ﺧﺪا ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻫﺘﺎن. ﺑﺮوﯾﺪ." 💞ﺻﺒﺢ زود راه اﻓﺘﺎدﯾﻢ... { ﻫﻨﻮز ﻧرسیده، ﻗﺎﻟﺸﺎن ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻫﻮا ي دو ﺳﻪ روز ﻣﺎﻣﻮرﯾﺖ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﻫﻨﻮز ﺑﺮ ﻧﮕﺸﺘﻪ ﺑﻮد. آﻗﺎ ي ﻣﻮﺳﻮي و ﺧﺎﻧﻤﺶ دو ﺳﻪ روز ﺑﻌﺪ از رﻓﺘﻦ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ رﻓﺘﻨﺪ ﺗﻬﺮان. ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪه ﺑﻮد ﺗﻮي ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺐ. ﮐﺴﯽ را آﻧﺠﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. ﺧﯿﺎل ﮐﺮده ﺑﻮد دوري ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. اﮔﺮ ﻫﺮروز ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ را ﻧﺒﯿﻨﺪ، دو ﺳﻪ روز ﯾﮏ ﺑﺎر ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ. } 💞ﺷﻬﺮ ﺧﻠﻮت ﺑﻮد . ﺧﻮد دزﻓﻮﻟﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ ﻧﯿﺎﻣﺪه ﺑﻮد. ﺑﺎ ﻋﻠﯽ ﺗﻮ ي اﺗﺎق ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﺑﻮدﯾﻢ ﮐﻪ از ﺣﯿﺎط ﺻﺪاﯾﯽ آﻣﺪ. از ﭘﺸﺖ ﭘﺮده دﯾﺪم ﺳﻪ ﭼﻬﺎر ﺗﺎ ﻣﺮد ﺗﻮ ي ﺣﯿﺎط اﻧﺪ. از ﺑﺎﻻ ﻫﻢ ﺻﺪاي ﭘﺎ ﻣﯽ آﻣﺪ. ﻋﻠﯽ را ﺑﺮدم ﺗﻮي اﺗﺎﻗﺶ، در را روﯾﺶ ﻗﻔﻞ ﮐﺮدم. ﺗﻠﻔﻦ زدم ﺑﻪ ﯾﮑﯽ از دوﺳﺘﺎن ﻣﻨﻮﭼﻬﺮ و ﺟﺮﯾﺎن را ﮔﻔﺘﻢ. ﯾﮏ اﺳﻠﺤﻪ ﺗﻮي ﺧﺎﻧﻪ ﻧﮕﻪ ﻣﯽ داﺷﺘﻢ. ﺑﺮش داﺷﺘﻢ. آﻣﺪم ﺑﺮوم اﺗﺎق ﭘﺬﯾﺮاﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ را دﯾﺪﻧﺪ. ﮔﻔﺘﻨﺪ" اِ ﺣﺎج ﺧﺎﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﺪ؟در را ﺑﺎز ﮐﻨﯿﺪ." ﮔﻔﺘﻢ"ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﺷﻤﺎ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟" ﯾﮑﯿﺸﺎن ﮔﻔﺖ"ﻣﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ام." ﮔﻔﺘﻢ"ﺻﺎﺣﺐ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎش. ﺑﻪ ﭼﻪ ﺣﻘﯽ آﻣﺪه اي اﯾﻨﺠﺎ؟" ﮔﻔﺖ"دﯾﺪم ﮐﺴﯽ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ، آﻣﺪم ﺳﺮ ي ﺑﺰﻧﻢ." ﻣ ﯽ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺗﻮ. داﺷﺖ ﺷﯿﺸﻪ را ﻣﯽ ﺷﮑﺴﺖ. اﺳﻠﺤﻪ را ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻃﺮﻓﺶ. ﮔﻔﺘﻢ"اﮔﻪ ﯾﮑﯽ ﭘﺎ ﺑﮕﺬارد ﺗﻮ ﻣ ﯽ زﻧﻢ.... ...✒️ 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Haftegi901016[02].mp3
10.59M
🎵 #صوت_شهدایی ★دل گرفته ای حسین جان ❣رنگ #خون_شهدا رو ★به #شهیدان_هویزه ❣برسون سلام ما رو😔 ⁉️یادمان هست که مدیون #شهیدان هستیم😔 🎤🎤 #میثم #مطیعی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh