eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
گفت میشه از منم عکس📸 بندازی؟ گفتم ای جانم، معلومه که میشه😃 رفتم دنبالش. همینجوری که میرفتیم گفت فقط، پارچه روی قابِش کشیدم .الان بازش میکنم😟 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣1⃣4⃣ 🌷 🔹بچه اولمون قزوين به .ماه های آخر بارداری رفته بودم قزوين.تا پدر،مادرم مواظبم باشن.در مورد بچه،قبلاً با هم حرفامونو زده بوديم☺️.عباس دلش میخواست،بچه اولش باشه👧 🔸ميگفت: دولت و رحمت واسه خونه آدم مياره.قبل به دنیا اومدن بچه👶 بهم گفته بود:دنبال يه اسم واسه بچه مون بگرد که مذهبي باشه و 🔹از کتابی📚 که همون وقتا ميخوندم پيدا کردم: 😍.تو کتاب نوشته بود.سلما اسم بوده.دختری زيبا که يزيد(لعنة الله عليه) ميشه.اونم زهر ميريزه تو جامش🍷. 🔸بهش گفتم که چه اسمی روانتخاب کردم.دليلشم براش گفتم.خوشش اومد😍.گفت:"پس اسم دخترمون ميشه ❤سلما❤ 🔹گفتم:اگه بود؟ گفت:نه دختره😅 گفتم:حالا اگه پسر بوووود؟؟؟ گفت: …اگه پسر بود اسمشو میذاریم ❤حسین❤ 🔸بچه که دنيا اومد.دزفول بود.بابام تلفنی📞 خبرش کرد. اولش نگفته بود🚫 که بچه .گمون میکرد ناراحت میشه.وقته بهش گفت.همونجا پای تلفن☎️ کرده بود. 🔹واسه ديدن من و بچه اومد از خوشحالی اينکه بچه دار شده بود از همون دم در به پرستارا و خدمتکارا پول💰 داده بود. 🔸يه سبد بزرگ و يه قيمتی هم واسه خریده بود.دخترم سلما دختر زيبايی بود.پوست لطيف و چشای خوشگلی داشت. يه کاغذ درآورد و روش نوشت📝: " ..."😅 خودشم اونقده ديوونه ش بود که دلش نميومد کنه...❤ به روایت همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فرازی از وصیتنامه مدافع حرم نوری  شهادت:۹۳/۱۲/۲۹ ⚜بسم الله ب خدا و توکل به اوست..به کسی که رحمن و رحیم است عشق میورزم و کارم را با توکل به او آغاز میکنم✋.. بسم الله بیانگر انگیزه من است.یعنی که هدفم🎯 توهستی..✘نه مردم،✘نه طاغوت،✘نه جلوه ها،✘نه هوس ها و.. ⚜سلام بر عزیزم 🔅علی اکبرم.ای تنها یادگاری من،ای عزیزتر از جانمـ❤️،از روزی که خدا تورا به ما داد زندگیمان رنگ و بوی دیگری گرفت😍..تو و از بزرگترین سرمایه های زندگی من بودید. ⚜در زندگی ات بسیار به احترام بگذار که از زنان پاک✨ و بزرگ روزگار است.وهرچه میخواهی از مادرت بخواه تا برایت . در زندگیت همواره رهرو و پشتیبان باش که امتداد آن👈 ولایت حضرت مهدی امام عصر(عج) و فرمانش فرمان ولایت و فرمان خداست✊.. ⚜همواره بر احترام بگذارید که عاقبت بخیری در دنیا و آخرت برگرفته از احترام به پدرومادر است👌. برایم دعا کنید و مرا از یاد نبرید♨️ و همیشه پشتیبان رهبر و ولایت فقیه باشید و در دستوراتشان شک نکنید🚫 و با جان و دل ⚜و در پایان اگر جنازه ⚰اینجانب برگشت مرا در به خاک بسپارید.و تا میتوانید بر سر مزارم بیایید و برایم طلب کنید. ⚜انتهای تاریکی🔲 روزنه ای است به روشنایی و رسیدن به روشنایی✨ و گذری است از تاریکی.. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
عادت داشتم #سرهنگ صدایش کنم،یه بار بهم گفت: اتیڪتمو بخون،چے نوشته؟ گفتم: #سید_جلال... گفت:از این بہ بعد #سید صدا کن منو تا یادم بیفته #پسر حضرت #زهرا_س هستم... خبر رسید پیکر مدافع حرم #شهید_سید_جلال_حبیب_اللہ_پور شناسایی شد.💐💐 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
حرمله: #پدر را بزنم یا #پسر را؟ گفت: پسر را بزن پدر خودش می افتد یا باب الحوائج ڪربلا! #دست مرا بگیر #آب از سرم گذشت... السَّلام عَليڪ يٰا عَلى اَصغر(؏) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
0⃣0⃣5⃣ 🌷 💠از زبان مادر شهید: ⚜ساعت دو بامداد روز چهارشنبه 19/شهریور/1365 مصادف با الحرام ،در بیمارستان والفجر شهرستان چشم به جهان گشود😍. ⚜زمانی که از پرستار سوال کردم، ؟ گفت:بله، بسیار سالم و سرحال👌.میخوای بدونی پسره یا دختر⁉️ ⚜گفتم:هرچی باشه ، همین که سالمه ممنونشم☺️،ان شاءالله بشه.گفت:یک پیشانی بلند ،معلومه که عاقبت بخیره✔️. ⚜گفتم:ان شاءالله، و پرستار گذاشتش در من،وقتی با دقت نگاهش کردم روی دستش یک بود. با نگرانی پزسیدم:ضربه خورده😥؟! گفت:نه، این علامته❎ ⚜دست سفید کوچکش را مرتب بوسه می زدم😌.پرستار گفت: چی میذاری؟ گفتم:اسمی که برازنده اش باشه،این امام زمانه(عج) ⚜پرستار با حالت اعتراض گفت😕:دعا کن این جنگ تمام بشه که دیگه نیاز به سرباز نباشه تا این بچه ها برن . ⚜گفتم:ان شاءالله،به امید روزی که شاهد هیچ گونه ظلم📛 و بی عدالتی و جنگ و خونریزی در دنیــ🌍ــا نباشیم؛و این زمانی محقق می شود که ،منجی عالم بشریت ظهور فرمایند✅، ان شاءالله 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣7⃣7⃣ 🌷 📚برشی از کتاب 📝تا نشستم توی ماشین🚙 دیدم یک عالمه ماشین آمده برای . بااینکه ماشین را گل نزده بودیم🚫. شب از خانه پدرم🏡 تا خانه خودمان پیاده می‌رفتیم. آمده بودند برای مافات. 📝دل محسن به این کار . وقتی دید خیلی جیغ جیغ می‌کنند و بوق می‌زنند گفت:پایه‌ای همشون رو بپیچونیم⁉️ گفتم:گناه دارن! گفت:نه .😁 📝لای ماشین‌ها پیچید توی یک . دوتا از ماشین‌ها خیلی سیریش بودند. کم نیاورد. پا‌را گذاشت روی . با سرعت وسط شلوغی‌ها قالشان گذاشت😄. تا مغرب پخش شد کنار خیابان ایستاد که بیا برای هم ! 📝زرنگی کرد. گفت من دعا می‌کنم تو بگو. همان اول و روسفیدشدن کرد. توی"اشهد ان علیا ولی الله" طلب شهادت🌷 کرد. اشکم جاری شد😢. دستمال از جیبش بیرون آورد و با شوخی گفت:این همه پول💰 دادم تو داری همه رو خراب می‌کنی! گفتم:ان‌شاءالله چیزی که میخوای برات رقم بخوره ولی . 📝گفت:یعنی چی⁉️ردیف کردم:اگه دعاکردم ✓باید بیای ببینمت... ✓باید بتونم حست کنم... ✓باید دستام رو بگیری...سرش را خاراند و کمی فکرکرد:اگه شد ... گفتم: یعنی چی اگه شد☹️؟! 📝گفت:خب من که از خبر ندارم.گفتم: تازه هنوزم هست. باید سالم برگردی باید رو ببینم.بعد خیلی جدی نشستم و چشم انداختم توی چشمش😍: حوری موری هم ممنوع📛! نیام ببینم دور هم گرم گرفتین و بگوبخند راه انداختین! نیای تو خوابم ببینم با دست تو دست قدم می‌زنی! 📝غش غش می‌خندید😂. گفتم:می‌خندی؟ دارم جدی می‌گم!صدایش را نازک کرد: دلم می‌خواد تو بهشت هم باشی. اونجام مال من باشی😍.دعاکردیم خدا بهمان یک بدهد👶. نهیب زدم بر سرش: ببین اگه بچه‌مون بشه نمی‌ذارم بری شهید بشی ها! باید برام یه مرد بذاری و بری. 📝دعاکرد پسرمان و سالم باشد که آخر و عاقبت با یاری (عج) شهید شود🕊. سرِ اینکه قیافه و رنگ و رخسارش به کداممان برود کلی مسخره بازی درآوردیم☺️. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣2⃣9⃣ 🌷 💠 مروری کوتاه بر زندگی 🍃پس از اخذ مدرک دیپلم و در سال 1379در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول شد. سال 1381 عقد و سال 1382 زندگی مشترکشان را شروع کردند، در آغازِ خدمت عضو تیم بود اما از سال 1383 به سپاه ملحق شد تا در تیم‌های اشخاص انجام وظیفه کند. 🍂از همان اوایل آغاز درگیری ها در تلاش فراوانی برای سفر به سوریه داشت اما هر بار سپاه انصار با درخواست وی می‌کردند تا این که اولین بار در اسفندماه سال 1393 برای یک ماموریت کوتاه سه روزه عازم شامات شد 🍃وقتی می‌خواست برود، به مادرش گفت: مادرم تو 5 فرزند داری نمی خواهی را بدهی و یکی را در راه دفاع از اسلام و اهل بیت فدا کنی؟مگر همیشه نمی گفتی فرزندانم فدای اهل‌بیت! امروز همان روز است؛ 🍂تو باید با که در رفتن من به سوریه می دهی، به اهل بیت لبیک بگویی و در حمایت خود را از ثابت کنی، در این صورت است که در قیامت نیستی و نخواهی گفت پنج فرزند پسر داشتم و از اسلام دفاع نکردم و در مقابل حضرت زهرا(سلام الله علیها) سرت را پایین نمی‌اندازی ما را خودت اینچنین کرده‌ای.بعد از شنیدن صحبتهایش مادر با رضایت او را به خدا سپرد 🍃اشتیاق شهید باقری برای بازگشت به سوریه پس از اولین اعزامش شده بود و به تعبیر دایی محترمشان، حاج عبدالله مانند شده بود و با دیدن اوضاع سوریه نمی‌توانست اینجا طاقت بیاورد. 🍂اعزام دوباره حاج عبدالله شش ماه طول کشید و در طول این مدت ایشان به هر می زد تا سریعتر به جبهه برگردد تا بالاخره در مهر ماه سال 1394 دومین او رقم خورد و در یازدهمین روز پاییز دوباره راهی شد و تنها 20 روز پس از دومین اعزام در آخرین روز مهر سال 1394 مصادف با همراه با  که از همرزمانش در سپاه انصار المهدی بود، در حومه شرقی شهر حلب به درجه رفیع رسید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
 : 🔹من کلاً خیلی دوست داشتم☺️ فرزند اولم را که باردار بودم، از خواستم به من چند پسر بدهد 🔸سالم باشند تا من آنها را امام زمان کنم که باشند✌️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🗓یکم آذر ۱۳۳۴، در شهرستان #میاندوآب چشم به جهان گشود. پدرش فیض اله و مادرش اقدس نام داشت که وقتی حمید یک سالش بود، در اثر سانحه رانندگی💥 فوت کرد. وی تا پایان دوره منوسطه تحصیل کرد📚 و موفق به اخذ #دیپلم شد. 🗓سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد💍 که ثمره آن یک #پسر و یک #دختر بود. با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران🇮🇷، همگام و همراه با برادر بزرگوارش #مهدی، به عنوان پاسدار عازم میدان نبرد حق علیه باطل گشت و جانفشانیهای بسیاری از خود به نمایش گذارد تا اینکه #ششم_اسفند سال ۱۳۶۲ با سمت معاون لشکر ۳۱ عاشورا در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به #شهادت رسید🌷 💢اما تاکنون اثری از #پیکر مطهر ایشان به دست نیامده است😔 #شهید_حمید_باکری #سالروز_شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹در فتنه 88 که در #تبریز هم جریان پیدا کرده بود، #پدرش به عنوان فرمانده سپاه ناحیه تبریز فعالیت داشت و مأموریت هایی را به بسیجیان و #پاسداران محول می کرد. 🔸یک مرتبه #پدرصادق به خودش می گوید: «آقا رضا تو که به این سادگی جوانان مردم👥 را به مأموریت می فرستی که احتمال هرگونه خطری💥 برای شان وجود دارد، چرا #پسر خودت را نمی فرستی⁉️» 🔹وقتی این جرقه در ذهنش🗯 زده می شود #صادق را صدا می زند و می گوید: آماده شو و تیمی که برای #مأموریت اعزام می کنم را همراهی کن. 🔸صادق با ادب و #احترام کامل و بدون اینکه اعتراضی به خواسته پدرش داشته باشد، دستش را بر روی چشمانش😍 گذاشته می گوید: « #چشم_بابا!» #شهید_صادق_عدالت_اکبری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh