eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
6هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
❣🌸 🌸❣ 2⃣4⃣ دختر خشگل👼 عاطفه تو بغلم بود، دستای کوچیکش رو تو دستام گرفتم، وای که چقدر هدیه های خدا قشنگن ..😍 سمیرا سریع گفت: _بده منم بغلش کنم، همش دست توئه😕 دادمش به سمیرا، فاطمه ام رفت کنار سمیرا و داشت نی نی کوچولو رو ناز می کرد .. کنار تخت عاطفه نشستم و گفتم: _به چی فکر می کنی مامان عاطفه؟!!😄😉 لبخندی رو لبش نشست: _تو فکر باباشم، کاش می موند تا بدنیا اومدنش😊😢 دستشو گرفتمو گفتم: _خب میاد، مگه نگفتی قول داده دو ماه دیگه برگرده، تا دختر نازت دو ماهش بشه باباش برگشته☺️ فقط سرشو تکون داد، بهش حق میدادم، حالا دلتنگیای عاطفه بیشتر میشد، اگه بلایی سر آقا هادی میومد😥 نه تنها عاطفه همسرشو از دست میداد بلکه پدر بچه شو هم از دست میداد کمی ساکت بودیم و خیره به سمیرا و فاطمه که سر بغل کردن بچه دعوا می کردن.. با فکری تو ذهنم گفتم: _راستی اسمشو چی گذاشتین؟؟؟ لبخندی زد و گفت: _اسمش رو هادی انتخاب کرده... نرگس ...😍🌼 قبل اینکه عباس اینا برسن خودمو رسوندم خونه ..😍🙈 بهترین لباسامو پوشیدم .. خیلی ذوق داشتم نمیدونم چرا شاید از خوشحالی به دنیا اومدن نرگس یا شایدم از این که عباس رو باز میتونستم ببینم ... ☺️ بعد خوردن شام عباس ازم خواست بریم بیرون قدم بزنیم، از این پیشنهاد یهویش تعجب کردم،😟 باورم نمیشد برای قدم زدن با من مشتاق باشه..🙈 احساس میکردم خیلی زود با اومدن من به زندگیش کنار اومده .. سریع آماده شدیم و راه افتادیم .. قرار شد از دم خونمون تا پارکی🌳⛲️ که یه نیم ساعتی با خونه فاصله داشت قدم بزنیم.. ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ramezani-20.mp3
5.36M
#شهادت_قسمتم_بشہ_ای_خدا ❤️ ✨من و خـیـال شـهـدا ❣عـشـق و #وصــال_شـهــدا ✨ #جـامـونـدیـم از قـافلہ شـون ❣خـوشــا بہ حال شـهــدا😔 🎤 #مجتبی_رمضانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💟این تکرار و از #شما گفتن ویادآوری خاطره ها📖 ↵تکرار نفس کشیدن است ↵تکرار #زندگیست 💟و مرور می کنم، #آخر_شب ⭐️ خاطره ها را و تکرار خوش #نفس کشیدن ها را❤️ #سرداران_دفاع_مقدس #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ بهـ🌺ـار همه طراوتش را #مدیون یک گل است گل زیبای نرگـ🌸ــس ✋سلام #گل_نرگـس ... #عجل_علی_ظهورک 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃 من نام کسی نخوانده ام، اِلّـا #تو با هیچکسی نمانده ام💕 اِلّــا تو #عید آمد و من خانه تکانے🏡کردم از دلـ❤️ همه را تکانده ام #اِلّـا_تو...☺️ #شهید_روح_الله_قربانی #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_55801289.mp3
1.73M
♨️جاودانگی در دنیا #سخنرانی بسیار شنیدنی👌 🎤حجت الاسلام #حسینی_قمی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#همسر_شهید: 《هروقت #چای می ریختم می آوردم می گفت: بیا دو سه خط #روضه بخونیم تا چای روضه خورده باشیم!》 《قبلا چندربار خواستم #نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت :برای چی؟ اگه با اصل رفتنم مشکل نداری کار درستی نیست! وقتی #عزیزترین چیزت رو به راه خدا می فرستی که دیگه نذر نداره! هم میخوای بدی هم می خوای ندی؟》 📖 دلبرانه؛ #عاشقانه، جونشون براهم میره اما یه چیزدیگه ای هست اینقدر #پررنگ و عمیق که همه دلبستگی ها رو تحت شعاع قرارمیده اون هم ایمان و عشق به #اهل_بیت و حرم و حریم آل الله است... 🔺این قصه خیلی از #مدافعان_حرم هست.. ❣ 🔷خوبه که درکنار جان فشانی ها و خاطرات #جنگ و دفاع #رزمندگان با بعد #خانوادگی شون هم آشنا بشیم. برکاتش قابل توجه است ان شاءالله... #شهید_محمدحسین_محمدخانی #شهید_مدافع_حرم🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تنهاترین_سردار❤️ 🗣سردار مدافع حرم حاج مهدی فرجی فرمانده تیپ سوم انصار الحسین همدان: 🌷 #شجاعت ودلیری شهید حسین معز غلامی به قدری بود که این شهید عزیز به #تنهایی جلوی ستون های بسیار زیاد نیروهای #تکفیری در حما را گرفته وتا آخرین قطره خون جلوی #پیشروی آنان را گرفت که جا دارد شهید حسین غلامی را #تنهاترین_سردار نامید که تنهای تنهای جلوی پیشروی دشمنان را گرفت. #تنها_ترین_سردار #شهید_حسین‌_معز_غلامی🌷 #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
👇👇 💠 سرو قمحانه 🍃🌹حسین در اثر اون روضه هایی که می خوند به رسید. سیمش وصل بود. او واقعا مقید بود که حتی اگر مثلا شیفت کاریشه، با کسی عوض کنه یا از من اجازه بگیره و بره هیئت شون و روضه خونی کنه. 🍃🌹تو شهر حماء، حسین جانشین تیپ بود، چون فرمانده ی حسین به مرخصی رفته بود او محسوب میشد. قرار بود در چند روز آینده تیپ حسین برای پس زدن دشمن و گسترش منطقه امن، کنه. در همین حدود زمانی، دشمن با استفاده از اصل به ما حمله کرد. 🍃🌹فرمانده منطقه می گفت که ما تیپ هجوم رو فرستادیم کمک نیروهامون در که جلوی غافلگیرانه دشمن رو بگیرن. دشمن بعد از حمله، خط رو شکسته و چندین کیلومتر کرده بود. به دشمن می رسه وراه اون ها رو میبنده. 🍃🌹پشتیبانی آتش مناسب و فرماندهی بی بدیل فرمانده منطقه در کنار و دیگر نیروهای محور مقاومت، سد محکمی در مقابل دشمن میشن و ایجاد میکنن که نیروهای خودی منسجم شده و به منطقه برسند. 🍃🌹بعد از یک رزم ، ارتباط بیسیم حسین میشه. تلاش کردیم از سرنوشت حسین خبری کسب کنیم اما حسین شده و پیکر مطهرش مفقود بود. دشمن با این که حسین از نیروهای هست، بی تفاوت از کنار پیکرش عبور می کنه. 🍃🌹فرمانده منطقه با نیروهایی که بهش رسیده و توانسته سازماندهی کنه به دشمن میزنه و خط رو میکنه. حالا با دستور فرماندهی نیروها به دنبال پیکر مطهر شهدا می گردند. با لطف خدا و خانوم حضرت زینب سلام الله علیها متوجه سه پیکر شدن که یکی از اون سه شهید بود. 🍃🌹از نظر با توجه به تازه وارد بودن حسین، نمیتوان گفت تخصص نظامی شهید از دیگران بیشتر بود، ولی ایستاده بود وبا عده کمی که برایش باقی مونده بود قمحانه رو حفظ کرد و نگذاشت کنه. نقش شهادت حسین معز غلامی از نظر نظامی اینجا خودش رو نشون میده... 🍃🌹شاید سوال بشه که حسین با اینکه سابقه زیادی در جنگ نداشت چطور جلوی رو گرفت؟ پاسخ فقط یک کلمه است " " حسین مثل در قمحانه ایستاد. 🍃🌹چی باعث شد که حسین کنه، شهید بشه و جاودانه بشه؟ ب نظرم اثر همون روضه ها و رفتن ها بود. واقعا بهشت رو به بها میدهند نه به بهانه ✍به نقل از ( فرمانده ی شهید ) 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ بخشی از‌گفت و گوی خانواده شهید مدافع حرم حسین معز غلامی در برنامه تلویزیونی 🌹 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
برشی از کتاب #یادت_باشد: 🌷کناره سفره #عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو #میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ 🌷به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با #تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، 🌷حمید #خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم #نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه #طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه 🌷بعد از خواندن #خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! 🌷حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده #دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق #صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر #سلامتی آقای من! 🔺 کتاب سراسر عاشقانه #یادت_باشد رو حتما مطالعه بفرمایید. #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی #شهید_مدافع_حرم🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷بانـگِ " #انا_الغریبِ_حرم"را شنیـد و رفت 🌷از داغ #هتڪِ_حُرمت زینب خمیـد و رفت 🌷جان را به‌قیمتِ حرمش داشت می‌فروخت 🌷 #اربـاب آمد و همه اش را خرید و #رفت #شهید_سعید_علیزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻 روایت یک 🔹شبی در خواب زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شادابیِ سیمایش من را خودش کرد. من به او گفتم شما چه کسی هستی⁉️ گفت: اسمم است 🔸و در فاصله ی چند متری دیدم که فرشی با گلهای رنگارنگ💐 پهن است و آکنده از شمیم عطری دل انگیز💖 است. و تعدادی از روی فرش ایستاده اند👥 🔹عباس به من گفت: به بگویید زیاد نگران من نباشد❌ جای من بسیار خوب است؛ من پروانه وار و پر کشیده ام. به نیت من به مدت دو سال🗓 قضای احتیاطی بخوانید؛ من نیاز به نماز دارم. 🔸از خاله ام که معلم روخوانی و روانخوانی قرآن📖 شماست تشکر کنید که به زیاد قرآن می خواند. صبح از بیدار شدم وقتی به کلاس قرآن رفتم برای خانم عبدوس تعریف کردم 🔹اشک در چشمانش حلقه زد و گریست😭 گفت عباس را مثل دوست می داشتم. وقتی خبر شهادتش🌷 را شنیدم در تمام مجالسی که شرکت میکنم به قرآن میخوانم و میفرستم 📚 اذان صبح به وقت حلب 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📜وصیتنامه زیباے شهید مدافع حرم #شهید_عباس_دانشگر .... "کلنا فداک یا زینب" ✔️ارزش بارها دیدن را دارد👌 #خیلی_زیبا😍😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5785005233256006271.pdf
11.4M
ویژه نامه 💠 زندگی نامه، خاطرات، دستنوشته ها و تصاویر...... ⚜جوان مومن انقلابی ⚜شهید دهه ی هفتادی ⚜مجاهد فکری و فرهنگی 🌷 👌👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ⚠️ 😔 8⃣1⃣ 😔هیچ کس به من نگفت:که از کینه و حسد در دوران ظهورت خبری نیست کینه می‌میرد و حسد تبعید می‌شود به ناکجا آباد وجود، همه با هم متحد و صمیمی خواهیم بود، اصلاً بهانه‌ای برای کینه توزی نیست.⚖ آن عدل و عدالتی که شما حاکم کرده‌ای و همه را به حقشان رسانده‌ای دیگر جایی برای کینه نمی‌گذارد. 😊عقلها رشد می‌کند. میدان، میدان رقابت در علم و معنویت می‌شود نه در شهوت و شکم بارگی و بی خدایی. 👌حتی شنیده ام 🦁حیوانات هم با هم به مسالمت زندگی می‌کنند. آنقدر مهر و الفت در فضا پخش می‌شود که میش و گرگ در کنار هم تعریف می‌کنند و می‌خندند که ما چه نادان بودیم که بر سر هم می‌پریدیم. 🤒بیماری‌ها ریشه کن می‌شود و شفا درِ هر خانه‌ای را می‌زند تا آن خانه را از غم و اندوه بیماری نجات دهد😍. 😊‌تازه وقتی شفا وارد می‌شود با کمال تعجب می‌بیند که عدالت قبل از او وارد شده است که نه در جهان که در تک تک خانه ها، عدالت مهمان، نه، بلکه عضو همیشگی آن خانه شده است. 🔹دنیای با حضور تو دنیای دیگریست 🔹روز طلوع سبز تو فردای دیگری‌ست 🔹بوی بهشت می‌وزد از کوچه باغ‌ها 🔹خاک زمین بهاری گل‌های دیگری‌ست 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ================== 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4_310226054725763719.mp3
4.79M
11 🎧آنچه خواهید شنید؛👆 ✍همین امروز فرصت پیوستن به امام زنده ای است؛ که چون حسین هرروز فریاد هل من ناصر سرمیدهد! "یالیتناکنامعکم"رارهاکنید؛ امروز؛فرصت معیت است! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
با ناله های کودک آلاچیق نشین😔 #بغض شرجی💔 آسمان شکُفت! و #سیل تنها سر پناهش را هم بلعید. آری همدردی آسمان⛈ #بی_خانمانش کرد باسلام🌼 درصورت تمایل برای #کمک به جبران خسارت سیل زدگان🌊 در #مناطق_شمالی کشور میتوانید از راه های زیر اقدام نمائید👇👇 --------------------------------- نقدی: 💳شماره حساب 3810361150262620 بنام #سپاه_امام_رضا(علیه السلام) --------------------------------- 💰غیرنقدی: (اقلامی مانندخشکبار؛ پتو؛ کنسرو آب معدنی و....) 🚪 #مکان_تحویل_اقلام: مشهد؛ بلوار حجاب؛ حجاب7 حوزه مقاومت بسیج #یک_یاسر 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
تشریح شرایط #سوریه از روی نقشه🗺 پس از بازگشت از #اولین_اعزام برای همرزمان در منزل شهید سالخورده🌷 #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣3⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰روز 🗓هشتم بود ، پادگان بودم دیدم آمد پیشم گفت: فردا قرار است یک عده طلبه بیایند🚌 پادگان برای آموزش، میتوانی بمانی کمکمان کنی⁉️ 🔰من با اینکه می خواستم بروم ولی نمیتوانستم به تقی نه بگویم🚫 چون او را خیلی دوست داشتم❤️ کردم. فردای آن روز محمدتقی و و یکی دیگر از بچه ها با هم ماندیم👥 و از شروع کردیم به آموزش دادن تا غروب🌘 🔰از آنجایی که وقت نداشتیم کلاسها خیلی برگزار شده بود و مجبور بودیم با کمترین استراحت😪 کار را پیش ببریم. برای این موضوع مهم بود که اگر آموزش سلاح🔫 داشتیم خیلی و مفید باشد طوری که بسیجیها خسته نشوند❌ 🔰موقع اذان🔊 بود دیدم تقی با موتور دارد می آید، گفت: وقت شده آب آوردیم بچه ها در همین میدان موانع بگیرند و نماز📿 بخوانند. تقی همیشه به نماز اول وقت اهمیت می داد👌 🔰نماز که تمام شد گفت: بسیجیان را آزاد بذارید تا نیمه شب🌓 که کار داریم. محمدتقی آرام و قرار نداشت🚫 کارش بود؛ خیلی به بسیجیها علاقه داشت💞 و با زیاد به آنها آموزش میداد. 🔰می گفت: ما که همیشه ، باید نیروهایی را آموزش بدهیم که اگر خدای نکرده برای انقلاب✌️ مشکل پیش آمد آنها را داشته باشند. 🔰من چون خیلی کار داشتم به تقی گفتم اگر کاری نداری و نمیشوی بروم⁉️ مرا در آغوش گرفت و گفت: دمت گرم زحمت کشیدی تو برو به کارت برس عابدینی هستیم. 🔰بعد از محمدتقی یکی از بچه ها که آن شب در پادگان کشیک بود گفت: محمدتقی آن شب تا بیدار بود، وقتی که آمد از خستگی😓 روی کف زمین دراز کشید و خوابش برد😴 دلمان نیامد صدایش کنیم. 🔰یکی از آن بعد از شهادتش🌷 به من میگفت: تمام افتخار من این است که زیر نظر آموزش دیدم. تقی با خوبش همه را شیفته خود کرده بود😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ❣🌸 🌸❣ 3⃣4⃣ هوای عالی ای بود، یه هوای خنک بهاری،😇 شونه به شونه ی عباس قدم میزدم و نفس عمیق می کشیدم، دلم میخواست حس کنم این یاس رو از نزدیک،😌🌸 حجم این همه خوشبختی کنار من غیر قابل باور بود ... دلم می خواست چیزی ازش بپرسم تا حرف بزنه، دلم نمی خواست این لحظه های باهم بودن و که نمی دونستم تا کی هست رو به آسونی از دست بدم .. بی هوا صداش زدم: _عباس!😍 نگاهش رو بهم دوخت که سریع گفتم: _آقای عباس🙈 لبخندی رو لبش نشست☺️ بعد کمی مکث گفتم: _یه چیزی بپرسم؟؟😊☝️ +بفرمایین😍 کمی مِن مِن کنان گفتم: _یه سوالی خیلی وقته ذهنمو درگیر کرده - خب کمی فکر کردم و بعد مکثی طولانی گفتم: _هیچی!!😐 با تعجب نگاهم کرد و گفت: _پشیمون شدین؟😉 هیچی نگفتم، دو دل بودم از پرسیدنش .. سکوتم رو که دید اشاره کرد رو نیمکتی بشینیم.. بعد نشستن گفت: _بپرسین سوالتونو؟😊 بالاخره دلمو زدم به دریا و پرسیدم: _چیشد که قبول کردین همه چیز رو، چرا با خونوادتون مخالفتی نکردین بدون هیچ فکری خیره👀 به روبروش گفت: _نمیدونم😒 نگاهش کردم نور ماه کمی صورتشو روشن کرده بود پرسیدم: _چیو نمیدونید؟!!😕 در حالی که نگاهش هنوز هم به روبرو بود گفت: _میشه از این بحث خارج شیم، امشب حالم زیاد خوب نیست😔😣 دیگه چیزی نپرسیدم، حالت خوب نبود پس چرا منو کشوندی اینجا آخه!!😒 کمی به سکوت گذشت که گفت: _ دلم خیلی تنگ شده😣❣ بازم چیزی نگفتم و به نیم رخ نیمه روشنش خیره شدم - نمی پرسین برای کی؟!😒 شونه هامو بالا انداختم و با دلخوری گفتم: _من دیگه سوال نمی پرسم🙁 نگاهم کرد، باهمون چشمای سیاهش، اینبار من نگاهمو ازش گرفتم که گفت: _ناراحتتون کردم؟!😒 سرم همچنان پایین بود، من ناراحت شده بودم، از دست عباس؟؟؟ مگه میشد!!!! ... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh