#برو_نهج_البلاغہ_علی_را_بخون
🌸چند ماه قبل از #شهادتش،
برا سفر ڪاری رفتہ بود ترڪیہ.
نماز هاش رو تو هتل نمی خوند.
یہ #مسجد اهل تسنن پیدا ڪرده بود و
نمازهاش را اونجا می خوند.
🌸حتی برای نماز صبح هم،
موقعی ڪہ بقیہ #مست
از دیسڪوها بیرون میومدند،
اون برای نماز بہ مسجد میرفت.
🌸اونجا با چند نفر #رفیق شده بود و
هدایتشون ڪرده بود.
با یہ نفر از ڪشور #هلند دوست شده بود و
دعوتش ڪرده بود بہ سمت #شیعہ.
بهش گفتہ بود برو سرچ ڪن
و #نهج_البلاغہ رو پیدا ڪن بخون
ببین علی چی گفتہ و
بهش دعای ڪمیل رو یاد داده بود ...
🔴👈 انسان وقتی آماده #پرواز باشہ فرق نمیڪنہ ڪجای این ڪره خاڪی باشہ ... باند پرواز مهم نیست ... ترڪیہ یا سوریہ
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ایوب_رحیم_پور🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️| توی خواب امام حسین رو دیده بود به آقا عرض کرد : آقاجان #فدایتان بشوم، آیا زمان بریدن سرتان درد د
#الگو_برداری_از_شهدا
همیشه میگفت:
همه ما در #جاده زندگی در حال
حرکت هستیم. این جاده #تاریک است.
اطراف آن را هم #دره های عمیق گرفته.
چراغی که راه را روشن می کند #اعمال ماست.
گاهی مواقع این چراغ کم نور
میشود. یعنی اعمال ما #مشکل دارد.
گاهی مواقع در مسیر ما #طوفان برپا
میشود آنقدر شدید میشود که راه را نمیبینیم!
ممکن است از جاده خارج
شویم و در دره ها #سقوط کنیم!
این طوفان ها تاثیرات محیط است!
بچه ها #مواظب باشید.
اطراف شما چه خبر است؟!
با چه کسانی شما #رفیق هستید!؟
#شهید_سیدعلیرضا_مصطفوی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
★❤★❤★❤★❤★
به آسمان زندگی امـ🌌 مینگرم
#تویی که در آسمان زندگی ام
درخشیدی✨
و #جاودانه ماندی
و روشن بخش زندگی ام شدی
و من ...
به تو می اندیشمـ💭
#به_تو ای بهتر از جانمـ♥️
به تو ای #رفیق تنهایی ام
به تو ای همدم شبهای تارم ...
به تو ...به تو ای #شهید🌷
و تو را...
تو را ای #شهید
با تمام وجود دوست می دارمـ❤️
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از #کربـلا می زنید و از #عاشــورا 💢آن ها نمی دانند که برای م
1⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 کرامت شهدا
🍃🌹داشتیم با خواهرم از مجلس #روضه بر می گشتم که یهو دلم هوای حسین کرد.
نمی دونم چه سرّیه!
اونم #همین احساس رو داشت. قبول کرد بریم پیش حسین. قبول کردنِ او همانا و کج کردن مسیرمون به سمت #گلزار هم همانا!..
🍃🌹اون موقع شب (تقریبا ساعت ١ شب) مسیرمون رو به سمت گلزار شهدا تغییر دادیم تا بیایم پیش حسین.
#نزدیکای گلزار یهو موتور به خرخر کردن افتاد و #خاموش شد. هر کاری کردم روشن نشد.
نمی دونستم چه مرگشه.
🍃🌹اون لحظه چهره درهم من که نیم خیز شده بودم و با چیزی که زیاد سر در نمیاوردم ور می رفتم هم #ترحم_امیز بود هم خنده دار. از طرفی هم به خاطر اینکه اون موقع شب، تو اون تاریکی کنار بزرگراه با #خواهرم گیر کرده بودم یکمی احساس #نگرانی می کردم.
🍃🌹هیچ کسی هم نبود که کمکی بهمون کنه..
تو اون حالت موتور رو دستم گرفتم و #مسیرمون به سمت گلزار رو ادامه دادیم.
تو راه با #حسین حرف می زدم.
"گفتم رفیق هوامونو داشته باش."
بش گفتم #رفیق، تو یه عمر کار مردم و راه انداختی، من که یقین دارم الان حواست به منم هست..
#توسل کردم بهش و راه می رفتم.
🍃🌹جالبه همینطور که تو فکر بودم و داشتم با حسین حرف می زدم، آقا و خانمی #ترمز_زدن و کنارمون ایستادند .
نگاهی به موتورم انداختن و یکم بهمون #بنزین دادن.
در عین ناباوری موتور روشن شد.
🍃🌹فکرشم نمی کردم موتور بنزین تموم کرده باشه.
آخه چراغ بنزین که نشون می داد باک بنزین پر پر باشه.
شاید این موتور هم اون لحظه #بازیش گرفته بود.
🍃🌹وقتی بنزین رو داد بهم گفت که این بنزین رو به نیت #شهید_ولایتی بهتون دادیم. باشد که #ثوابش برسه به روح شهید.
خانمی که همراهشون بود هم از تو کیفش یه #کلوچه و یه #پیکسل عکس شهید ولایتی رو به خواهرم داد و گفت اینها هدیه از طرف #برادر_شهیدم.
🍃🌹وقتی اینو گفت با تعجب پرسیدم: برادر؟!
گفت اره، ما #خواهر_و_برادر شهید حسین ولایتی هستیم و وقتی شما رو دیدیم خواستیم به #نیت_حسین کمکتون کنیم. آخه اگه خودش بود هم حتما همین کار رو می کرد.
🍃🌹هنوز صحبت ها ادامه داشت که احساس کردم یه لحظه گوش هام سنگین شده.
چیزی نمی شنوم.
فقط صدای حسین بود که تو گوشم می پیچید.
صدای همون رفیق #بامرامی که وقتی خودش نیست #واسطه می فرسته واسه رفع مشکل رفقا..
#شهید_حسین_ولایتی_فر 🌷
#شهید_ترور_اهواز
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♨️در ماجـرای #فتنه ی ۸۸ . . . معمولاً به ما آمادهباش میدادند. بنابراین چند تا از بچهها برای این
💠 جاذبه مرتضی
❣جاذبه مرتضی خیلی زیاد بود. از پیرمردهشتاد ساله تا بچه کوچک، همه را #جذب خودش می کرد. با همه #رفیق بود.
❣بعد از شهادتش کسانی آمدند به خانه ما و از کارهای مرتضی گفتند که باورش برایمان #سخت است. نمیشناختمشان.
❣می گفتند که شما نمی دانید مرتضی برای ما چه کار کرده. مرتضی بچه ما را از #انحراف نجات داد. میگفتند مرتضی فقط مال شما نبوده،
مرتضی برای همه ما بوده.»
#شهید_مرتضی_کریمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_6003727941748393323.mp3
6.47M
#شور احساسے
🍃حسین آقام ...
🍃همه میرن تو میمونی برام
🎤 #سید_رضا_نریمانی
سیدرضا براے #خادم_هیئتش خونده☝️
آهاے #رفیق تو نوڪرے رو یادمون یادے
با گریههات تو میدون اومدےو خون دادے💔
تو خوب بودے ندیدم از تو حتی یک بدے
تو سوختیو دل رفیقاتو آتیش زدی
سفر بخیر گمونم از مدینه اومدے💔
#به_یاد_شهیدامیداڪبری🌷
#شهید_حادثه_تروریستی_زاهدان
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5859219910193840231.mp3
8.86M
🔸خبر داری، #رفیق نیمه راهت
❣تنگه دلشـ💔 برای روی ماهت
🔸چی شد قرار و #وعده مون عزیزم
❣تاکی باید توی خودم بریزم😔😔
#کجایی_رفیقم
رفیقم کجایی...😔
📝از زبان
#جانباز مدافع حرم #حبیب_عبداللهی
خطاب به رفیق شهیدش #شهید_محمد_اینانلو🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞همسر شهید محمد تقی سالخورده: محمدم خیلی دوست داشت زینب #حافظ_قرآن شود. چند روزقبل از رفتنش #زینب
🍃🌸🍃🌺
#لبخند تو
رویای شیرینی ست😍
که معجزۂ دیدن #بهـشت را
برایمان ترسیــمـ💫 می کند
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
شهید مدافع حرم #تکاور پاسدار محمدتقی #سالخورده جمیع گردان صابرین لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا
#شهید🌷
#دلتنگی💔 #رفیق
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
12_Narimani_fadaeian-ramazan9614(9)_(www.rasekhoon.net).mp3
8.17M
🎧 #صوت_شهدایی
🌾رسمش نیست
🔸 #رفیق هیئتیتو تنها💕 بذاری
🌾رسمش نیست بری
🔸 #فداشی و منو👤جا بذاری
🎤🎤 سیدرضا #نریمانی
#بسیار_زیبا👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂همزاد #كویرم تب باران دارم 🍃در سینه دلی شكسته💔 پنهان دارم 🍂در دفتر خاطرات📖 من بنویسید 🍃من هر چ
6⃣7⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠رفاقت برای خدا
🔰رفاقت کردنش واقعا بی نظیر بود👌 بعد از #حسین هیچ کس رو من ندیدم و امکان نداره ببینم که اینجوری #رفاقت کنه. وقتی با کسی، رفاقت👥 رو شروع می کرد، چند تا راه کار داشت.
🔰اول اینکه بعد از چند وقت می گفت: #رفیق، بدی های من رو بگو، اون بنده خدا👤 هم می گفت: من بدی از تو ندیدم❌ که بگم، همش #خوبی دیدم چی بگم؟ حسین ادامه می داد پس من بدی های #تورو می گم
🔰شروع می کرد، #خودمونی این ها رو بهش می گفت اینکار رو نکن🚫 اونجوری لباس #نپوش! با فلانی رفاقت نکن🚷 یا تولد🎁 بچه ها می شد، کسی شلوار لی می پوشید ایشون می رفت #شلوار شیش جیب براش می خرید می گفت این شش جیب بیشتر بهت میاد☺️ اینجوری بپوش.
🔰یک بار یادم هست برای یکی از بچه ها دو تا #پیراهن آستین بلند خرید و بهش گفت پیرهن آستین بلند👔 بپوش!رفاقت کردن ها و محبت کردن های💞 حسین فقط #واسه_خدا بودش
🔰بارها به من پیام می داد📲 می گفتش #دوست_دارم برای خدا😍 می گفتم حالا #برای_خدا رو ننویسی چی میشه⁉️ می گفت نه من باید بهت بگم که بدونی برای خدا دوست دارم😉 برا خودت نیست❌ که دوست دارم.
#شهید_حسین_معزغلامی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🔹علاقه ی خاصی به #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) و حضرت زینب(سلام الله علیها) داش
#رفیق !
از این #قفس رهـا کن ما را
با دست شهـادتت🌷 سوا کن ما را
ای مردِ #مدافعِ حرم هـایِ دمشق
در سنگر و #سجادہ دعا کن🙏 مارا
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 تدارکات و پشتیبانی گردان 🔻همکار شهید 🌷حسین 22 ساله از خیلی از بچه های گردان کم سن و سال تر بود
8⃣9⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠رفتم که سر مچشو بگیرم
🔰از صبــ☀️ـح می رفت تو #انبار تا بعد از ظهر😕 یه روز گفتم برم بهش سر بزنم. (با خودم گفتم شاید #حسین می ره اونجا می خوابه). خواستم برم سر مچشو بگیرم😁 رفتم داخل انبار. انتظار داشتم #کولر_گازی داشته باشه.
🔰وارد که شدم خفه شدم😨 گرما و #شرجی_هوا یه حالت کوره♨️ مانند درست کرده بود. واقعا یه لحظه هم #تحملش سخت بود. (توی گرمای 60-70 درجه ای اهواز)
🔰واقعا باورش برام #سخت_بود که حسین هر روز میاد اینجا و تو این شرایط #کار می کنه. نگاش کردم😟 با یه زیرپوش ایستاده بود. سر تا پا خیس #عرق؛ داشت مداحی🎤 می خوند و مشغول مرتب کردن #انبار بود.
🔰با عصبانیت بهش گفتم😠 یه ساله اینجا #مرتب نشده⁉️ بیا بریم الانه که #فشارت بیفته ها. گفت: داداش این وسایل مال #بیت_الماله و من طبق وظیفه ای که دارم #مسئولم اینجا رو مرتب کنم👌گفتم: نمیشه، همین الان بیا بریم تا نیفتادی رو دستمون.
🔰هر چی اصرار کردم نتونستم🚫 #راضیش کنم که بیاد و بریم. میدونستم هر چی بگم دیگه فایده ای نداره❌ از قدیم گفتن #نرود میخ آهنین در سنگ.
این #رفیق ما مرغش یک پا داره اگه بخواد کاری رو انجام بده، حتما انجامش می ده✅ آخر سری هم گفت اگه می خوای #بمون و کمک کن اگه نمی خوای هم لطفا غر نزن☺️ بزار من کارمو انجام بدم.
🔰خواستم #کمکش کنم، یکمی هم موندم و خودمو مشغول کردم ⚡️ولی راسستش #نفسم بالا نمی اومد. بلند داد زدم🗣 حسین! داداش من دارم می رم خونه🏘 الان سرویس می ره و من #جا_میمونم. با خنده گفت: از اولم می دونستم از تو آبی گرم نمی شه😄 #خندیدم و از انبار زدم بیرون.
🔰رفتم خونه ساعت 2 عصر🕑 شده بود. خیلی خسته😪 بودم. گرفتم #خوابیدم و تا ساعت 6 خواب بودم. وقتی بیدار شدم #اولین کارم این بود که به حسین زنگ بزنم☎️ و حالش رو بپرسم. گوشی رو برداشت و سریع گفت من الان #سرم_شلوغه بعدا زنگ می زنم. گفتم کجایی مگه⁉️ گفت کار #انبار هنوز تموم نشده.
🔰گفتم مسلمون تو این هوای #گرم و شرجی♨️ تو هنوز تو انباری؟! آخه #اخلاص هم حدی داره. بیخیال بابا
بخدا اگه همین الان نری #آسایشگاه، زنگ می زنم📞 به #فرمانده و می گم که این پسر دیوونه شده.
🔰(راستش #نقطه_ضعفش همین بود نمی خواست کسی از کارایی که می کنه مطلع بشه❌) تا اینو شنید سریع گفت #باشه. ولی من راضی نشدم✘ تا ازش #قول نگرفتم گوشی رو قطع نکردم📵
راوی: همکار شهید
#شهید_حسین_ولایتی_فر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh