eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊☘🕊☘🕊☘🕊 ‍ 🔰زمین در آسمان آرام می‌گیرد آنگاه که در انتهای افق، به یکدیگر می‌رسند به رسم ،گاهی ای به امانت در آغوش زمین جای می‌گیرد تا چراغی شود برای و در نهایت این آسمان است که امانت خود را باز پس می‌گیرد❗️ 🔰 از آن امانت هاست! در زمستان ۱۳۶۶ 💓زمین را گرم کرد در درس عشقبازی آموخت راهی شد تا ثابت کند هیچگاه در تاریخ، _علیه‌السلام تنها نخواهد ماند. فدایی شد و جاودان در تاریخ 🔰جریانِ خون💔 به ناحق ریخته اش در شریان زمین، نبض تپنده ایست برای ، برای اثبات از باطل. گذشتن از برای او،سخت بود اما جاذبه ای که از آسمان اورا به بالا می‌کشید قدرتمند تر از است❗️ 🔰سهم محمدهادی از پدر، سنگِ مزاریست که تنهایی اوست و سهم زمین از محمود، نگاهیست که هیچگاه خاموش نمی‌شود. در انتهای افق، آنجا که زمین در آغوش آسمان آرام می گیرد، پس از بیست و چند سال امانتش را تحویل گرفت. مردادماهِ ۹۵، به وقت پرواز محمود🕊 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
4⃣0⃣3⃣1⃣🌷 ♦️باخانواده خانم قرار خواستگاری گذاشته بودیم . معمولا همه جا برای خواستگاری بزرگترها می روند . اما آقا خیلی اصرار داشت که من همراهش باشم ؛ علت اصرار ایشان آشنایی بود که من با این خانواده داشتم . ♦️آقا محمود روز خواستگاری دنبالم آمد ؛ زمانیکه راه افتادیم از خانه بیرون برویم گفت : حتما با این خدا ( عروس خانم) صحبت کن و بگو که من حداکثر پانزده سال می توانم زندگی کنم ‼️ با تعجب نگاهش کردم !! گفت : من می شوم * ناراحت شدم ، نشستم و با عصبانیت گفتم : پس دختر مردم را نکن ، حالا که این طور است من نمی آیم . شما که می خواهی شهید شوی اصلا نکن . ♦️خندید 😅و گفت : عصبانی نشو خواهر من ‼️ ازدواج سنت اکرم "صل الله و علیه و آله و سلم" است . و من برای پیروی از سنت پیغمبر اسلام "صل الله علیه و آله وسلم" می کنم‌ . محمود ازدواج کرد و چهار سال و نیم بعداز ازدواجش به فیض شهادت نائل آمد .🕊💥 🌷 راوی : 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📖💥 🌼خدايى جز او نيست او ☘مى بخـشد و مى ميراند پـروردگار 🌼شما و پـدران شماست 📓سوره مبارکه الدخان آیه ۸♥️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌱تو منطقه سجاد رو با تیر زدند... 💥 وقتی بهش رسیدیم خون 💔زیادی ازش رفته بود به سختی گفت: کنید روی زانوهام بشینم... 🍂بهش گفتم: برا چی ⁉️خون زیادی ازت رفته.... گفت: آخه اومده، می خوام بهش سلام بدم.... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله 🌾 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🕊 31 📖 گفتم حاجی چقدر حقوق میگیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من خیلی تعجب کردم. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جز است سرداری مثل شما در عراق سه برابر.... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🌾مجنون 🍁بعداز، دونفر👥 ازرزمندگان عراقی جبههٔ مقاومت آمدند تبریز برای زیارت . رزمندگان عراقی وسوری، محمودرضا را در سوریه بااسم مستعارش، حسین صدامیزدند. 🍃 یکی ازاین دو عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرفهایش می گفت: «حسبن، مجنون» ومنظورش این بود که محمودرضا دیوانه بود! در بین راه پرسیدم ازاینکه می گوید حسین مجنون چبست ⁉️گفت: «مادریکی ازدرگیری هادرسوریه دوتا شهید دادیم که به خاطر شدت درگیری موفق نشدیم رابرداریم وبیاریم عقب. 🍁تکفیری هاپیشروی کردندو زمین ماند. برای همین روحیه مان را ازدست داده بوذیم. حسین وقتی دیدمااین طورهستیم ونمی جنگیم، رفت وماشینی🚘 راکه آنجا بود روشن کردوراه افتادبه سمت تکویری ها. ماازاین کاری که حسین کرد تعجب کردیم. هرچه دادزدیم نرود، گوش نکردورفت. 🍃داشتیم نگاهش می کردیم و منتظر بودیم اتفاقی برایش بیقتد. حسین رفت وپیکر وکشید داخل ماشین وباخودش آورد. کارش دیوانگی بود اما این کاررا برای روحیهٔ ما انجام داد.»✨ 🌷 راوی:احمدرضا بیضائی 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_10 - @ostad_shojae.mp3
7.21M
۱۰ 🌸به خودت کمک کن! تو تنها کسی هستی که می تونی افسارِ موجودِ درنده ی درونت رو بدست بگیری و رامِش کنی❗️ 🍃رسیدن به مقام رضایتِ قلبی، ❣فقط اینجوری میسّر میشه. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷 ⚜ سـربـاز زمـان|عج| بودن یعنی همه جـوره خـودت را ڪنی ... 🔻مثـل همیشـه می‌گفت : باید وجـودت را بـرای زمـان|عج|خـرج کنی که او یـار نیمـه تمـام نمی‌پسنـدد همیشه سخت‌ترین کارها را برمیگزید. 🥀 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣2⃣ 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💢 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. 💠صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💢 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» 💠و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :« واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💢یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» 💠پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💢 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💢 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💢 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💢 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💢 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♥️🌙✨♥️🌙✨♥️🌙✨♥️ از شھداے به خواهران مومن.. خون 💔از من حجاب از ت✨و .... از من حیا از ت✨و .... خونمو به دستت دادم 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 💥در غربت عشق، 💓آشنا را برسان فرزند مرتضی را  برسان 💫خشنودی قلب❣ چهارده معصومت یارب فرج  ما را برسان…😍 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾مرا که ترینم کسی نمےخواهد❌ 🌻کــــرَمـ نموده دلــ💕ــم را شما ببرید 🥀✨ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - عشق حقیقی - حجت الاسلام عالی.mp3
2.99M
♨️عشق حقیقی 👌سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍀🥀🍀🥀🍀🥀🍀 🌼بچه‌ها به حاج گفتند ما اتاقی داریم که برای باباست. سردار گفت: مرا هم ببرید اتاق بابا را ببینم. اتاقی داریم که عکس‌ها و وسایل اقا نعمایی را گذاشتیم. 🍁سردار گفت: آفرین کار خوبی کردید. با خاکِ محل اقا مهدی نعمایی و دوستانش، چند مهر درست کردند. 🌼حاج قاسم گفت: با این مهر‌ها نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند. به من گفت اینجا نماز بخوانید و تبدیلش کنید به ، موزه قشنگی 💖است. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💥 🌱رفیق❕ چشمای قشنگ🌷 تو برای آفریده نشدن ☘خدا این 👁‍🗨 رو بهت نداده که باهاش نافرمانیشو بکنی❌ ⚠️چشمی که به گناه باز شده، لیاقت دیدن زمانو نداره✔️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🌹✨🍃✨🌹✨🍃✨🌹 ✨خدایا🙏 🌹در این روز زیبای 🍃میلاد امام دهم تقدیر همه را بنویس✍️ 🌹به امید روی «لب»😇 🍃شادی توی «دل»💞 🌹 در «دعا»🙏 🍃آرامش در «قلب»❤️ آمین 🙏 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 ولادت🎊 دهمین گلبرگ آسمانی🌸🍃 اسوه‏ ی مجد و شرافت، 💓🍃 ناخدای هدایت امام هادی (ع) بر پیروان ولایت خجسته باد🌸🎊🌸 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page292.mp3
822.3K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه اسراء✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
☘با شهدا گم نمی شویم☘ 💥اگــر خـواستے ڪنے، باید منتظر مرگ باشے ❗️ولےاگر عاشق💓 شدے دوان دوان سمتِ فـدا شدن ⚡️در راهِ معشـ❣ـــوق میــــــــــروے! این خاصیت ڪسانے اسـت ڪه در فڪرِ شـدن هسـتند! 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh