❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌼سلام ای قرار دل💘 بیقرار
🍀سلام ای #طلوع شب🌙 انتظار
🌼بیا ای #عزیز دل فاطمه
🍀رو زخم دل 💔شیعه مرحم بزار😞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌳🌴🌳🌴🌳
💥دیدارتان
چه #شوق عظیمی ست
منِ مُرده را
صبـ🌤ــح که میشود
#جانـی دوباره میدهد 😍
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣9⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌷 #عاشقانه_شهدا💞 💠 #حضرت_زهـرا(س)فرمودند:👇 ✓بهترین شما کسی است که در برخورد ب
🔹همسرش میگفت:
صورت #جذابے داشت
عاشق ♥️صورتش بودمـْ تو #سوریه کہِ بود زنگ میزدم میگفتم
🔸علیرضا #صورتت مال منہ مراقب #امانتے من باش
پیکرشو کہ دیدم گفتم #اینطورے مُراقب امانتیم بودے❓
#شهیدبے_سر
#شهیدعلیرضانوری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#چادرانه🌼🌿
🌱قـول دادهـ ایـم👌🏻
مَــݩ و #چـٰـادُرَمْ❤️
🍁ڪـهـ #پـیر شویـم در راهـ...👣
اطاعـٺ از خـداونـد😍
#شهدا_شرمنده_ایم🥀✨
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔰امام صادق علیه السلام:
⇜غذا دادن به یک مومن در روز #عید_غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و یک میلیون #شهید را دارد. (بحارج۶ص۳۰۳)
💢باعرض سلام وادب خدمت خیرین محترم
♦️به مناسبت فرارسیدن ایام عید سعید #غدیر؛ درنظر داریم بسته های معیشتی تهیه کرده وبین مستضعفین و مستمندان محله و #مناطق_محروم حاشیه شهر#مشهد توضیع کنیم
👈لذا در صورت تمایل به مشارکت در سنت حسنه لطفا وجه هدیه خود را به شماره کارت 💳6037/7011/5677/9453
#علیرضا_دهقان بانک کشاورزی واریز نمایید✅
#کانون_فرهنگی_هنری_المنتظر(عج)
#هیئت_پیروان_ولایت
#هیئت_محبان_جوادالائمه(ع)
#پایگاه_مقاومت_بسیج_روح_الله
🍃🌷🍃🌷
@kfhalmontazar
@peyrovanvelayat14
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰امام صادق علیه السلام: ⇜غذا دادن به یک مومن در روز #عید_غدیر ثواب اطعام یک میلیون پیامبر و صدیق و ی
#خادم_نوشت✍
دوستان سلام
پیشاپیش عیدتون مبارک🌺
امیدوارم حالتون خوب باشه☺️
قابل توجه عزیزانی که مایل به مشارکت هستند؛ هرساله بیش از هزار پرس غذای گرم در مناطق محروم شهر مشهد توسط دو هیئت مذهبی شهر مشهد و با حمایت خیرین عزیز در روز عید غدیر توزیع میشه.امسال هم بسته های معیشتی بین نیازمندان پخش میشه.
و کاملا مورد اعتماد و تایید #کانال_شهید_نظرزاده می باشد.
عزیزانی که مایل هستن می تونن وجه هدیه شون رو تا امشب به شماره کارت اعلام شده واریز نمایند.🙏
اجر همگی شما عزیزان با آقا امیرالمومنین(ع) ان شاءالله🌸
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page294.mp3
715.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه کهف✨
#قرائت_صفحه_دویست_ونودو_چهارم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 『سَـربـٰازانِ دَهـہهَشتـٰادیٖ』
•| ﷽|•
#ڇــــــــــٵݪـــــݜ_عݪـــــۅێۅن💚
☆…[ٵزعێدقࢪݕٵنتٵعێدغدێـــــࢪ]…☆
✨🎈✨🎈✨🎈✨🎈✨🎈✨
به تو از دور سلام...
هرگاه چشم به گنبد زیبایت دوختم جز زیبایی،جز دلگرمی،جز عظمت چیزی به چشمم نیامد...
و حالا... تنها چند روز مانده تا امامَتِتان و ما مثل همیشه سر فرود می آوریم و از ته قلبمان امامت ولیّمان را تبریک میگوییم...
یا حضرت علی(ع) دلمان لک زده برای ایوان نجف... خودت ما را هم دعوت کن...♥️
و شفاعتمان کن که ما به عهد خویش کافر نیستیم...
ولیّ مسلمین باز هم امامتتان مبارک♥️
✨🎈✨🎈✨🎈✨🎈✨🎈✨
شرکت کننده0⃣1⃣👇🏻
🌺رفیق شهید جابر سعیدی🌺
#سینبزن⇦ #بـــــرندهشو🎁
♡شرکت در چالش در کانال زیر⇩
https://eitaa.com/joinchat/3276144666C5a1f059d7a
#ڪٵنٵݪسࢪݕٵزٵندهہهشتٵدێ♥️
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هادی_دلها 🌾هادی شخصيت #كاذب براي خودش نمي ساخت✘ او براي رهايی از بيكاری كارهای زيادی انجام داد.
❤️✨❤️💥❤️✨❤️
🌸حالا ڪھ #رفته اے☝️
مزارَت هر روز #گلباران🌷ِ گل و اشڪ😭 مےشود
هر روز ...👌
🌸و من باوَر کردھ ام ڪھ #شُهدا
{امام زادِگان عِشق💗 اند ... }
| مزار #شهید_بابک_نوری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨❤️💥❤️✨❤️ 🌸حالا ڪھ #رفته اے☝️ مزارَت هر روز #گلباران🌷ِ گل و اشڪ😭 مےشود هر روز ...👌 🌸و من باوَر ک
7⃣0⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰دوست شهید #بابکنوری
یک روز قبل از #سالگرد شهادت بابک بود.
هر طور #برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم به مراسم برسانم.
از این که کارهایم پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم.
🔰به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به #مهمانیش برسم.
شب🌙 موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:
خیلی #بی معرفتی ، دلت ❤️نمیخواد من بیام❓
باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوست دارم
هر چند ازت دلخورم.
🔰توی همین #فکر ها بودم که خوابم برد.
خواب بابک را دیدم:
بهت زده شده بودم #زبانم بند آمده بود.
بابک خانهی ما بود. میخندید 😁میگفت:
"چرا ناراحتی ⁉️"
گفتم :بابک همه فکر میکنن تو مردی .
🔰گفت:نترس ، #اسیر شده بودم آزاد شدم.
با هیجان بغلش کرده بودم به #خانوادم میگفتم:
ببینین بابک نمرده اسیر بوده.
بابک گفت:فردا بیا مهمونیم.
گفتم:چه مهمونی⁉️
گفت:جشن #سالگرد آزادیم.
🔰گفتم:یعنی چی⁉️
گفت:جشن آزادیم از اسارت این دنیا.
بغضم گرفت #شروع به گریه 😭کردم . از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم.
🔰با چشمای پر از #اشک نماز صبح⛅️ خوندم.
بر خلاف انتظارم تمام #مشکلاتم حل شد و نفهمیدم
چطوری رسیدم به #سالگرد بابک.
گفتم بابک خیلی مردی .
#شهیدبابکنوری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هادی_دلها 🌾هادی شخصيت #كاذب براي خودش نمي ساخت✘ او براي رهايی از بيكاری كارهای زيادی انجام داد.
📩
◄ #ڪـــــلام_شهـــــید🥀
♦️من #مطمئن هستــم چشمــی که
به #نگاهحرام عادت کند خیلی
چیزها را از دست میدهد ✔️
✨بله👇
📛 چشم گنهکار لایق #شهــــــادت نیست.❌
🍀🦋🍀🦋🍀🦋🍀
♦️ازخواهران میخواهم که #حجابشان را مثل #حضرت زهرا (س) رعایت بکنند
نه مثل حجاب های امروز؛ چون این
حجابها بوی #حضرت زهرا نمی دهد❌
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠ظرف غذایش که دست نخورده میماند. وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم به گروهایی دریک گوشه خط
#فقط_خدا♥️
💠وسط میدان صبگاه دست هایش را بالا گرفت ؛ یک دستش وصیت نامه ی امام بود یک دستش نامه ی حمایت ازیک نامزد انتخابات. گفت حالا.....
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣﷽❣
1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🔻خالص برای خدا🔻
✍ #اخلاص یعنی خالص برای #خدا.
✅️ بنابراین #اخلاص فقط در #عبادت نیست، بلکه همهی وجودمون باید خالص برای #خدا باشه:
👈 حتّی مرگ⚰ و زندگیمون🚶 هم برای #خدا باشه.
⚡️ قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. (انعام/۱۶۲)
💢 ﺑﮕﻮ: #نماز ﻭ ﺗﻤﺎمِ #عباداتِ ﻣﻦ..
💢 ﻭ #زندگی ﻭ #مرگِ ﻣﻦ..
💢 ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
یعنی:
❣↶ برای #خدا زندگی کنیم..
❣↶ برای #خدا بخوابیم..
❣↶ برای #خدا نفس بکشیم..
❣↶ برای #خدا صبر کنیم..
❣↶ برای #خدا درس بخونیم..
❣↶ برای #خدا آشپزی کنیم..
❣↶ برای #خدا..
❣↶ و آخر سر هم برای #خدا بمیریم..
⭕️🔴 این ایدئولوژی، کاملاً دیدِ ما رو به زندگی عوض میکنه.😊
👈 اینطوری تمام زندگیمون رو جهتدار میکنیم، و همهی کارهای ما میشه #عبادت، اون هم عبادتِ خالصانه👉
💯این رو میگن #سبکزندگیقرآنی.💯
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_13 - @ostad_shojae.mp3
8.19M
#راضی_به_رضای_تو ۱۳
🌸لذّتی که در مقام رضاست ؛
قابل درک نیست !
🍃مگر اینکه قلباً با خدا به صُلح برسی،
و آخرِ همه ی افعالش رو، در تمام احوالات، جز خیر ندانی!
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💛🥀💛🥀💛
#حدیث.💗
#امام على عليه السلام :
📢بدترين #مردم كسى است كه عذر نپذيرد ، و از خطا نگذرد...
📒ميزان الحكمه جلد5 صفحه 498
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
مهدی جان...💔
غم هجران تو ای یار مرا شیداکرد
غیبت و دوری توحال مرا رسواکرد
دوری تو اثرجمع بدی های من است
شرمسارم، گنهم چشم تورا دریا کرد
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄ 🌷به همسرش می گفت: وقتی برای خواستگاری آمدم، بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم، اما وق
#کلام_شهید☘
🔶هيچ #قطره اے در مقياس #حقيقت در نزد خدا، از قطره خونے❤️ كہ در راه خدا ريختہ شود بهتر نيست.
#شهید_عباس_کریمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣2⃣#قسمت_بیست_وچهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، ن
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
5⃣2⃣#قسمت_بیست_وپنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💢 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
💠بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
💢 دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
💠دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
💢 در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
💠او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
💠سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
💢 او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
💠اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
💢 نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
💠همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh