🌷شهید نظرزاده 🌷
💢واسه محمدتقی هیچ فرقی نداشت🚫 و به همه ی #معصومین ارادت داشت. 🔸اما به نقل از #همسرشهید که می گفت: ی
#مهربانی
♦️فروردین ۹۷ بود...
چند روز مانده به دومین #سالگرد شهید سالخورده. همه ی برنامه های مراسم ردیف شده بود👌 که #شهید به خواب پدر میرود و از ایشان درخواستی میکند....
⭕️*هزینه ی مراسم سالگرد مرا برای کمک به #بهزیستی بدهید*⭕️
و #پدر هم خواسته ی پسر را اجابت میکند🙂
♦️و اکنون فروردین ۹۸...
👈در آستانه ی #سومین_سالگرد شهید و تصمیم #پدر برای مراسم سالگرد پسر...
💢پدر شهید سالخورده تصمیم گرفتند با هزینه ی مراسم💰 سالگرد فرزندشان ، #سبدهای حمایتی برای کمک به #سیل_زدگان تهیه کنند...
♦️با توجه به #شرایط_سختی که برای بسیاری ازهموطنان🇮🇷 ما در این روزها وجود دارد، این #بهترین تصمیمی بود که پدر شهید میتوانست بگیرد👌 هم برای کمک به همنوعان و هم برای تشویق دیگران به این عمل #انسان_دوستانه💖
باشد که مورد #رضایت_خداوند قرار بگیرد🙏
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💐زنـدگـی ... چقدر زیبـاتر میشود با گلِ لبخنــد تو لبخنـدِ عزیـزی ڪہ تڪرار نخواهـد شـد ...❤️ #شهی
9⃣9⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
✍دوست شهید نوری:
💠توجه و عنایت شهید به دوستش
🌺🍃یک روز قبل از #سالگرد شهادت بابک بود..هرطور برنامه ریزی📋 میکردم نمیتونستم خودم را به مراسم برسانم..از این که کارهام #پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم.😔به خودم میگفتم شاید بابک #دوست ندارد به مهمونیش برسم.
🌺🍃 شب 🌙موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:خیلی بی #معرفتی ، دلت نمیخواهد من بیام؟باشه ماهم خدایی داریم 😢ولی بابک خیلی دوستت دارم هرچند ازت #دلخورم.توی همین فکر ها بودم که خوابم برد.😴خواب بابک را دیدم:#بهت زده شده بودم زبانم بند امده بود..بابک خونه🏡 ی ما بود.
🌺🍃میخندید میگفت: چرا ناراحتی⁉️گفتم:بابک همه فکر میکنن تو #مُردی.گفت: نترس، اسیر شده بودم ازاد شدم.☺️
با #هیجان بغلش کرده بودم به خانوادم میگفتم: ببینید بابک نمرده..اسیر بوده.😍بابک گفت: فردا بیا مهمونیم..گفتم : چه #مهمونی؟!گفت: جشن سالگرد ازادیم..گفتم : یعنی چی❓
🌺🍃گفت:جشن ازادیم از اسارت این دنیا.🌏بغضم گرفت شروع به #گریه کردم..از شدت اشک صورتم خیس شده بود از #خواب بیدار شدم..با چشمام پر از اشک😭 نماز صبح خوندم..برخلاف🔁 انتظار تمام مشکلات حل شد #ونفهمیدم چطوری رسیدم به سالگرد بابک.گفتم بابک خیلی مردی.👌
#شهید_بابک_نوری_هریس🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
راویت: مادر شهید 🔹مدام می گفت: #مادر من را دعا کن. من مادر هستم نمی توانستم دعای #شهادت کنم، تنها ا
🔸بعد از #شهادت اصغر رفت و امد در منزل🏘 زیاد شد. همش به فکر این بودم که یه خانه تکانی حسابی انجام بدم. چند وقت بعد از مراسم #سالگرد این فرصت پیش امد
🔹شروع کردم به شستن فرش و موکت خانه و #نظافت آشپز خانه دو روزی بود که به طول انجامیده بود. یکی از همسایه ها👤 امد و گفت: رقیه خانم دیشب #خوابِ_اصغر را دیدم بهم سفارش کرد که بیایم و به تو در خانه تکانی کمک کنم.
🔸گفتم: خیره ان شاءالله. خندیدم☺️ و اهمیت چندانی ندادم. با خود فکر کردم💬 از روی #دلسوزی میخواهد کمک کند اصغر را بهانه کرده، اما نفر بعدی و نفر بعدی هم با همین مضمون مراجعه کردن
🔹الهی قربون محبت #پسرم💖 برم، اون زنده است، اون می بیند و درک میکند. #اصغر برایم نیروی کمکی فرستاده بود تا مادر♥️ خسته نباشد که مادر دست تنها نباشد. خیلی به فکر من و #خانواده بود و تمام تلاشش را میکرد که من دست به سیاه و سفید نزنم❌
راوی: مادرشهید
#شهید_اصغر_الیاسی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨❤️💥❤️✨❤️ 🌸حالا ڪھ #رفته اے☝️ مزارَت هر روز #گلباران🌷ِ گل و اشڪ😭 مےشود هر روز ...👌 🌸و من باوَر ک
7⃣0⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰دوست شهید #بابکنوری
یک روز قبل از #سالگرد شهادت بابک بود.
هر طور #برنامه ریزی میکردم نمیتونستم خودم به مراسم برسانم.
از این که کارهایم پیچیده شده بود خیلی ناراحت بودم.
🔰به خودم میگفتم شاید بابک دوست ندارد به #مهمانیش برسم.
شب🌙 موقع خواب دوباره یادم افتاد و گفتم:
خیلی #بی معرفتی ، دلت ❤️نمیخواد من بیام❓
باشه ماهم خدایی داریم ولی بابک خیلی دوست دارم
هر چند ازت دلخورم.
🔰توی همین #فکر ها بودم که خوابم برد.
خواب بابک را دیدم:
بهت زده شده بودم #زبانم بند آمده بود.
بابک خانهی ما بود. میخندید 😁میگفت:
"چرا ناراحتی ⁉️"
گفتم :بابک همه فکر میکنن تو مردی .
🔰گفت:نترس ، #اسیر شده بودم آزاد شدم.
با هیجان بغلش کرده بودم به #خانوادم میگفتم:
ببینین بابک نمرده اسیر بوده.
بابک گفت:فردا بیا مهمونیم.
گفتم:چه مهمونی⁉️
گفت:جشن #سالگرد آزادیم.
🔰گفتم:یعنی چی⁉️
گفت:جشن آزادیم از اسارت این دنیا.
بغضم گرفت #شروع به گریه 😭کردم . از شدت اشک صورتم خیس شده بود از خواب بیدار شدم.
🔰با چشمای پر از #اشک نماز صبح⛅️ خوندم.
بر خلاف انتظارم تمام #مشکلاتم حل شد و نفهمیدم
چطوری رسیدم به #سالگرد بابک.
گفتم بابک خیلی مردی .
#شهیدبابکنوری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃شاعر چه زیبا میگوید : زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست، هر كسي #نغمه خود خواند و از صحنه رود، صحنه
شهادت
سرانجام روز ۲۴ اسفند ماه ۱۳۶۳ 🗓در چهارمین4⃣روز عملیات «بدر» در منطقه عملیاتی شرق رودخانه «دجله» بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به پشت سرش😔 شربت #شهادت نوشید. پیکر غرق در خون شهید به تهران منتقل شد⚰که تنها چند روز از اولین#سالگرد شهادت فرمانده پیشین لشکر محمد رسول الله (ص) «حاج محمد ابراهیم همت» میگذشت.⚰ شهید کریمی را طبق وصیت خودش📜 در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۴ در جوار مزار شهید دکتر مصطفی چمران دفن کردند👌
💐شهیدی که خودش مهمان های مراسم را دعوت می کند...💐
#شهید_سرتیپ_جواد_حاج_خدا_کرم🌷
🔰دختر شهید بزرگوار تعریف می کنند:
به مناسبت #سالگرد پدرم یک تعدادی مهمان دعوت کرده بودم منزل🏡 و متأسفانه غیر از یک نفر آنها بقیه نیامدند.
🔰من آن شب که مهمان هارا دعوت کردم و تشریف نیاوردند خیلی ناراحت شدم😔 چون مراسم سالگرد پدرم بود و من خیلی دوست داشتم #مهمان هایی که دعوت کرده ام تشریف بیاورند.
🔰من به شدت گریه کردم😭 و همان شب #پدرم را خواب دیدم که ایشان آمده اند و پای تلفن☎️ نشسته اند. یک دفتر تلفن بزرگ جلوشان باز است و دارند تلفن می زنند. از اتاق بیرون آمدم و بهشان گفتم: بابا چکاری انجام می دهید؟
🔰گفتند: #باباجان! چرا ناراحت می شوی؟ این مهمان هایی که برای مراسم من می آیند همه را من #خودم دعوت می کنم و اگر نیامدند دعوت نشده اند، شما ناراحت نشو❌
🔰از آن سال هر کس را که برای مهمانی ایشان دعوت می کنم و تشریف نمی آورند اصلا ناراحت نمی شوم چون می گویم حتما پدرم ایشان را دعوت نکرده و مطمئنم که #بهشت_زهرا آمدن هم دعوت شهداست🌷
ان شالله خداوند توفیق ادامه دادن راه شهدا را به ما عنایت بفرمایند...
نگاه_شهدا_را_به_خودمان_جلب_کنیم
ان شاءالله
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*👌🏻🕊 برخورد شهید معز غلامی با رفقای اهل کافه و قلیان☕️🚬
🌷 حسین وقتی کسی را از کاری منع میکرد اثرگذاربود✨ ، چون اگر میگفت که فلان کار را نکنید، خودش هرگز اون کارو نمیکرد و نکرده بود.✨👌🏻
🌸به عنوان مثال به بچه ها راجع به قلیون و دود تذکر جدی میداد.
⛹♂ همیشه به ورزش تاکید میکرد ومیگفت: یک جوان نباید وقت خودش را تو کافه ها و دود تلف کند.✨👌🏻
🌷خودش هم بعضی مواقع به کافه میرفت در حد یک صبحونه یا عصرونه (یه املت مثلا) بود، اونم به هوای رفقا و تا بلند میشد که برود بچه ها هم بلند میشدند.☺️
✍🏻 وقتی وصیت نامه اش را دیدم که توصیه کرده به✨ امر به معروف و نهی از منکر✨ پیش خودم گفتم : واقعا حسین آقا مصداق عینی آمر به معروف و ناهی از منکر بود.
#سالگرد شهادت
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسین_معز_غلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh