🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷از ردِ پــای " تـــو " می گیــرد نــشـــان 🌷هــــر ڪـــہ دارد آرزوی آســـــــــمان #شهید_روح الل
🍁🍁🕊🍁🍁
🔷#شهید_روح_الله_طالبی_مقدم
مادرش با رفتنش به #سوریه مخالفت میکرد، یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت: هر سال روز #عاشورا برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه😭 میکنی ❓
🔶مادرش گفت بله؛ #روح الله گفت: مادر به حضرت زینب (س) بگو برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید.
در جواب #اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای آزمایش است، ⚡️
🔷حتی در برابر #گریه ها و بی تابی های حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن #منصرف شود.
راوی: پدر شهید ⚡️
🌿🥀🌿🥀🌿🥀🌿
🔶کلام شهید:♡•↷
آخرتتان را به دنیای #فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون 💔شهدا جواب پس دهیم نکند شرمنده #امام حسین (ع) شویم
#شهید_روح_الله_طالبی_مقدم🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 6⃣2⃣#قسمت_بیست_وششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشما
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
7⃣2⃣#قسمت_بیست_وهفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
💢جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
💢رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
💢یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
💢 قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
💢 زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
💢حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
💢 هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
💢 شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
💢 همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
💢 زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
💢دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
💢 خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
💢 زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_5780554603460297866.mp3
5.86M
🔊 #صوت_شهدایی
✨ خوش به حال شهدا🕊 ...
🎤با نوای کربلایی #سید_رضا_نریمانی
#پیشنهاد_ویژه👌👌
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💜💥💜💥💜💥💜
گفتم :
#دگر قلبم❤️ شوق #شهادت ندارد !
گفت :
مراقب #ِنگاهت باش ...
اَلعَین بَریدُ القَلب ؛
چشم #پیغام رسان دل است .
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_دهقان
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌼سلام بر تـــ✨ـــو که
🌳صداقت صب🌤ح موعودی
🌼سلام بر تـــــو که
🌳اجابت قنوت #منتظرانی
🌼سلام بر تـــ🌷ـــو که
🌳قائم آل #محمدی
🌼و ما همهی عمر به
🌳انتظارت #ایستادهایم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍄🍂🍄🍂🍄
🍃✨شیعه به دنیا آمدهایم که #مؤثر در تحقق #ظهور مولا باشیم...
🌱✨«شهید مدافع حرم ، شهید محمود رضا بیضایی»
#مدافع_حرم
#شهید_محمود_رضا_بیضایی🌷
#سلام_صبحتون_شهدایی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - داستان بنده و آزاد - شهید دستغیب.mp3
1.06M
🌸 #میلاد_امام_موسی_کاظم(ع)
♨️داستان بنده و آزاد در بیان امام موسی بن جعفر(ع)
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎤 #شهید_دستغیب_شیرازی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید سیدمیلاد مصطفوی شهیدی که پیکرش به دست #داعش افتاد و "سر و دست و پاهایش" را از تنش ج
🌾به خانواده #شهدا بسیار خدمت میکرد، و همیشه از آنها #دلجویی میکرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی #خادمالشهدا بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم میرفت.
سیدمیلاد حدود ۱۲-۱۳ سال خادمالشهدا بود⚡️
🍁 و آرزوی #شهادت در عمق جانش نفوذ کرده بود.
خیلی #تلاش میکرد که او را به سوریه اعزام کنند. حتی میگفت که من #هزینه بلیط هواپیما و مخارج خودم در سوریه را میپردازم فقط من را با خود ببرید. آرزوی #شهادت در خون 💔سید میلاد بود. ⚡️
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
شهید بی سر
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#میلاد_امام_کاظم😍
☆~مستـ بودیم #ازغدیرخم،
دوباره #عید شد🎈🎊
☆~تــــ✨ــــو بہ #دنیا آمدی
مستے ما تمدید شد 😍
#ابالرضا❤️
#ولادت_امام_موسی_کاظم_مبارک🎉
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh