eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
0⃣0⃣1⃣ 🌷 🌹شهیدی که سر بی تنش سخن گفت🌹 🌹🍃🌹🍃 💠 داستان شهادت برای ما تکراری اما جذاب است و زیباتر از آن داستانی به بلندای تاریخ است، داستانی که همه ی ما شنیده ایم، داستان سری که بر نیزه ها قرآن خواند و حالا تاریخ تکرار شده است… 🔹سربازان خمینی در شور دلدادگی قتیل العبرات به دنبال شهادتی همچون (ع) هستند. 🔸🌷 از رزمندگان دفاع مقدس بود که عشق به امام حسین علیه السلام کار او را بدانجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود. 🔹حجه الاسلام صادقی سرایانی، از راویان دفاع مقدس نقل می کند که وقتی 🌷 و عده ای از برادران رزمنده در جاده بصره-شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجار های پیاپی دشمن، 🌷 از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت. 🔸در همان لحظه همرزمانش که می خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می شوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می دود، 🌹سرش چند دقیقه ای یا حسین گویان روی زمین می غلتید.🌹 🔹تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند... 🔸همه داشتند گریه میکردند… 🔹به پیشنهاد یکی از رزمنده ها کوله پشتی اش را باز کردند و وصیت نامه ی این بزرگوار را گشودند. 🌹🍃🌹🍃 🌷ألسلام علی الرأس المرفوع🌷 ✨خدایا من شنیده ام که (ع ) با لب شهیدشده ، من هم دوست دارم این گونه شهید بشم… ✨خدایا شنیده ام که امام حسین (ع ) را از بریده اند، من هم دوست دارم سرم ازپشت بریده بشه… ✨خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع ) بالای نیزه خونده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دونم که بتونم با اون انس بگیرم و بتونم بعد مرگم قرآن بخونم، ولی به امام حسین (ع ) خیلی عشق دارم… دوست دارم وقتی شهید میشم سر بریده ام به یاحسین باشه… 🌹🍃🌹🍃 ✅عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است ✅دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فکه که رفتی...⁉️ سر روی ها بگذار! هر ذره اش کلمه ای است! رمل ها را با تو حرفی است...🎤 یکی ... دیگری ... یکی ... دیگری ... یکی ... دیگری مُشتی از آن را که برداری، جمله را تمام می شنوی:🎧 «امروز روز پنجم است که در هستیم؛ را جیره بندی کرده اند!💧 را جیره بندی کرده اند! همه را هلاک کرده!😪 همه را، جز که در انتهای کانال خوابیده اند... فدای لب تشنه ات !» خطا کردی اگر گمان بردی که این جملات است؛ زبان است برادر... عشـ❣ـق! این را که با راز درآمیزی! نیک می شنوی نجوای عاشق دلسوخته ای را که با محبوبش می کند که: « عمری است عشقت مرا محاصره کرده...💞 این پنج روز که چیزی نیست! آب نمی خواهم شراب عشق کجاست؟! نان نمی خواهم جان جانانم کجاست؟! عطش دیدار تو محبوب😍، آخر می کشد مرا... 💢آری! جز ؛ همه خواب اند!😴 انتهای کانال جمع خوبان جمع است... پسر فاطمه به دادمان برس! دستمان را بگیر! دیگر راهی نمانده...»⛔️ لحظه ای بیش نمی گذرد که انتهای جمله اش را با قطره ی خونش می گذارد• و راز و رمز تمام وجود خود را در آن نقطه جا می گذارد که تفسیرش نه « » است و نه « » بلکه همچون از ازل تا ابد است...✅ 💢آری! رمل های فکه را همین نقطه ها ساخته است برادر! فکه پر است از نقطه هایی که کهکشان را به سخره گرفته است.. به یاد سردار کانال کمیل 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 🔰 روایت‌ها دارد از بودن و ماندن، روایت‌هایی برای همیشه، آنجا هم گنجی تمام نشدنی است و روایت می‌کند از کسانی که بر روی رمل‌ها جان دادند، کسانی که خود را گذرگاه کردند برای به سلامت عبور کردن و آنهایی که با دست و پای بسته⚔ به 🕊فیض نائل شدند. 🔰در حالی که گروه‌های جست‌وجوی در خاک به دنبال شقایق‌های پنهان🌷 می‌گشتند، جمعی از شهدا را پیدا می‌کنند؛ در این میان با پیکر مواجه می‌شوند که مربوط به عملیات « » است؛ این شهید 🕊بعد از ۱۲ سال در حالی تفحص شده که دشمنان دست و پاهای او را با سیم تلفن ☎️بسته‌ بودند. و او آرام در میان خاک‌ها خفته بود😌. در اردیبهشت ۱۳۷۳/ درارتفاع ۱۱۲فکه صورت گرفته است✔️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣6⃣2⃣ 🌷 💠مرام علوى 🌷به رسیدم که دو نفر از نیروهای در آنجا بودند. همین که چشمشان👀 به من افتاد دستهای خود را روی سرشان گذاشتند🙆 و به طرف ما آمدند. 🌷خیلی بودم، یک قمقمه آب برداشته بودم برای موقع ، خواستم بخورم، آن دو نفر عراقی همین که چشمشان به آب افتاد دست را به طرف دهان بردند و گفتند: 💧… ماء. 🌷در حالی که خودم، از تشنگی خشک شده بود 😪آب را به یکی از آنـان تعـارف کردم آب را گرفت و به دیگری تعـارف کرد آن دو نفر آب را . 🌷یکی از آنان بود و قادر به حرکت نبود، خواستم او را بگذارم و بروم دیدم خیلی می کند🙏. یک مقدار فشار به آن آوردم که حرکت کند دیدم باز خواهش می کند، به این نتیجه رسیدم که هر دو 🙂. آنان را به پشت انتقال دادم.... 🎤راوی : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣2⃣ 🌷 🌷به گوش من رسونده بودند که لب تشنه در حسینی شهید شده، موقعی که مجروح شده بود، داشت ازش می رفت، درخواست آب کرد، ولی همرزمانش مانع🚫 شدند و بهش گفتند که اگه بهت بدیم، تو سریع جون میدی و فعلا آب واسه جسمت خوب نیست، لذا بهش ندادند😞 🌷 و سجاد لحظات بعد به 🕊رسید. وقتی این موضوع رو شنیدم خیلی شدم،😔 همش به خودم می گفتم که پسرم لب شهید شده و کاش بهش آب می دادند.😭 🌷 دیدم که تو یک مکان بزرگی هستم و یک کوه در مقابل منه،سجاد من بالای کوه⛰ افتاده بود و منم داشتم می رفتم سمتش که بهش 💧بدم تا یه کم رفتم جلو دیدم که یک خانم چادری با عصا داره میره سمتش😭😭 (س) بود 🌷 ایستادم و نگاه کردم دیدم سر سجاد رو گذاشت رو و داره به سجاد آب میده.من خواستم برم پیشش ازش کنم که یه وقت دیدم واسم دست تکون داد👋 که برگردم 🌷 (منظورش این بود که بچه ات رو کردم و نگران نباش و برگرد) از وقتی که این رو دیدم، خیالم راحت شده که سجاد من شده است..‌😔 🗣راوی: مادر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh