eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
15.4هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 ⏪سید مجتبی پسر اول خانواده بود. خدا بعد از او دو پسر دیگر به نامهای حسن و حسین و دو دختر به خانوادة ما عطا كرد.اما جایگاه در خانواده اهمیت خاصی داشت. او پسری قوی و در عین حال مهربان بود. 🌸✨🌸 🌸🍃در ایام تعطیلی به مغازة کفاشی ميرفت و کمک پدر بود😊. هر زمان کسی کاری داشت به اوکمک ميکرد.یک بار در حین بازی به زمین خورد😢. یک تکه شیشه تیز پشت کتف او را برید. خون به شدت جاری شد☹️. 🌸✨🌸 📌بچه ها همه ترسیدند و فرار کردند. اما خم به ابرو نیاورد. از همان موقع مشخص بود که پسر خیلی توداری است.از دوران بچگی با چند نوجوان خوب در محل رفیق شده بود. همیشه با آنها بود. با هم مسجد ميرفتند، بازی ميکردند و ...🏓 💕دبستان را در مدرسه حشمت داوری (شهدای بخش هشت) گذراند. راهنمایی را به مدرسه مرداویج (شهید دانش) رفت. این ایام مصادف با درگیریهای انقلاب بود. پدر نگران بود که دوستان ناباب برای فرزندش مشکلی ایجاد نکنند.او همیشه مانند یک دوست با فرزندش صحبت ميکرد. ⏬ 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 ⏪ميگفت: »پسرم دوست واقعی کسی نیست که همیشه تو را ميخنداند، بلکه دوست خوب باید مانند آیینه باشد. عیب و مشکالت تو را نیز به تو نشان دهد.« قدرت بدنی، اخلاق و درس خوب باعث شده بود که دوستان زیادی در اطراف او جمع شوند. 🌸✨🌸 🌸🍃بچه های محل ميگفتند: »وقتی با هم به رودخانه تجن ميرویم، یکباره به زیر آب ميرود و بعد از چند لحظه با یک ماهی زنده برميگردد😁! 🌸🍃واقعًا هیچ کس جرئت و قدرت مجتبی را ندارد.ایام انقلاب بود. در بسیاری از جوانان محل نیز انقلاب درونی صورت گرفت. مجتبی با اینکه فقط دوازده سال داشت اما همراه دوست همیشگی خود یحیی کاکویی در همه اجتماعات و تظاهرات شرکت ميکرد✌️. 🌸✨🌸 🌸🍃از همان ایام کودکی و نوجوانی محبت اهل بیت: در وجود او ریشه دوانده بود. با پدر و یا دوستان درجلسات مختلفی که در سطح شهر تشکیل ميشد شرکت ميکرد💕. مجتبی بسیار اهل شوخی و مزاح بود😄. یکی از دلایلی که باعث ميشد بچه های محل و حتی بچه های فامیل جذب او شوند همین بود👌. 😉 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 به روایت دوستان 🌸🍃کسی حریفش نميشد! وقتی پا به توپ⚽️ ميشد دیگر هیچ کس نميتوانست توپ را پس بگیرد. همه را دریبل ميکرد. آنقدر خوب و راحت بازی ميکرد که همه تعجب😳 ميکردند. موقع بازی توی محل، سر دعوا بود😉! همه ميخواستند در تیم باشند. با بودن یعنی برنده شدن💪! 🆔 @Shahid_Alamdar 🌿فوتبال 🏐محبوبترین رشته ای بود که به آن مسلط شد. همه دوستانش نیز به یاد دارند. قدرت بدنی بالا و دریبلهای ریز هرگز از یاد دوستان نخواهد رفت🙃. رفقایش ميگفتند که در آینده حتمًا👌 وارد تیم ملی خواهد شد! آنها در سالهای بعد وقتی بازیهای علی کریمی را در تیم ملی ميدیدند خاطرة بازیهای مجتبی برایشان زنده ميشد. 🌸✨البته علاقه او به ورزش، فقط اختصاص به فوتبال نداشت. در والیبال و بسکتبال🏀 هم حریف نداشت. اصلًا همه فن حریف بود. به قول یکی از دوستانش مجتبی، یا یک ورزش را یاد نميگرفت، یا اینکه خیلی خوب پیش ميرفت و سنگ تمام ميگذاشت؛ مثلًا، چند بار با هم پینگپنگ بازی کردیم🏓. 👇👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 🌺یک بار هم را در مدرسه دیدم که به بازی پینگپنگ بچه ها خیره شده بود. آنها خیلی خوب بازی ميکردند. هم ميخواست این ورزش را خوب یاد بگیرد. 🌺بعد از مدتی دیگر کسی حریف نبود! آنچنان به این ورزش مسلط شده بود که گویی کاری غیر از این ندارد. یکی از جوانان محل، که استاد پینگپنگ بود، با مجتبی بازی کرد⛹‍♀. ابتدا با حالت تمسخر شروع به بازی کرد.سرویسهای حرفهای ميزد تا قدرت خود را به رخ بکشد. اما بعد از چند دقیقه دید که عقب افتاده! با اینکه خیلی تلاش کرد اما با اختلاف زیاد بازی را باخت. 🌸✨در مناطق جنگی هم برنامة ورزشی ترک نميشد. نیروهای گروهانی، که فرماندهی آن را بر عهده داشت، در ساعاتی از روز حتمًا مشغول ورزش ميشدند. بیشتر مواقع فوتبال بازی ميکردند و فرماندة محبوب آنها ستارة بازیها بود! 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🍃 در فاو تیم فوتبالي تشکیل داد. با نیروهایش در مسابقات شرکت کرد. کسی حریف تیم نبود😉. همیشه زمانی که تیم او مسابقه داشت بچه های زیادی برای تماشا مي آمدند. این کارهای باعث روحیه دادن به نیروها شده بود. رشته های ورزشی که در آنها مسلط بود محدود به همین چند رشته نميشد. در شنا🏊‍♀ و بعدها درح غواصی هم بسیار مسلط بود. او دورة چتربازی را هم سپری کرد. در ورزشهای رزمی هم مدتی کار کرد. در نوجوانی در کشتی‍♂ و بوکس مسلط شده بود. اما شرایط انقلاب و جنگ باعث شد که این رشته ها را ادامه ندهد. آخرین مسئولیت نیز در محل کار، مسئولیت امور ورزشی بود. 😉 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 ،،،،، ✨🌙✨🌙 ⏪سه سال از پیروزی انقلاب گذشته بود. برای ادامه تحصیل به سراغ رشته های فنی 🔩⛏رفت. سال 1361 در هنرستان شهید خیری مقدم در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد📝. 🌸✨ِ از همان روزهای اول تحصیل تلاش كرد تا به جبهه اعزام شود. اما هر بار که مراجعه ميکرد بی نتیجه بود. سن و سال کم بود. برای همین موافقت نميکردند. من در همان محله بخش هشت و در مسجد دهقانزاده با او آشنا شدم. 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨جوانی پر شور و نشاط و بسیار دوستداشتنی بود😊. بعد از مدتی به همراه چند نفر از رفقا تصمیم گرفتیم برای اعزام به جبهه اقدام کنیم🌹. یک روز بعد از ساعت آموزشی مدرسه، رفتیم محل اعزام نیرو وثبت نام کردیم.البته به این راحتیها نبود😣. سن من و كم بود. براي همين فتوكپي شناسنامه را دستكاري کردیم😅! 🌿يكي دو سال آن را بزرگتر كردیم. آن زمان علاوه بر كم بودن سن، قد و قامت ما هم كوتاه بود. ريشهاي ما هم سبز نشده بود! 👇😁 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 ⏪البته وضعیت بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت نام ما تمام شد. سوار ماشین و راهی پادگان آموزشی منجیل شدیم💪. اما به ما گفتند: همة شما قبول نميشوید😒. آنهایی را که سن و سال کمتری دارند،برميگردانند.نزديك غروب بود كه رسيديم به پادگان آموزشي منجيل. يكي از برادران پاسدار آمد و ليست را گرفت. شروع كرد اسمها را خواندن. چند نفري را به دليل كوتاه بودن قد ونوجوان بودنشان قبول نكرد. براي همين خیلی نگران شدیم. 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨رفته رفته به اسم ما نزديك ميشد😧. يكي از دوستان، كه جثّة درشتي داشت، كنارم نشسته بود. اوركت او را گرفتم و روي اوركت خودم پوشيدم🙃. روي زمين شن و سنگريزه زياد بود. من و همین طور كه نشسته بوديم شروع كردیم به جمع كردن آنها! در مقابل خودمان تپه کوچکي درست كردیم🙂! تا اسم مرا خواند بلند شدم. رفتم بالاي تپه اي كه ساخته بودم⚡️! سينه ام را جلو دادم 😂و گفتم: »بله.« آن بندة خدا مرا برانداز كرد و گفت: .... 🆔 @Shahid_Alamdar درروزهای آتی😉
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 ⏪البته وضعیت #مجتبی بهتر از من بود. به هر حال کار ثبت نام ما تمام شد. سوار ماشین و راهی پ
🆔 @Shahid_Alamdar ⏬ 💫آن بندة خدا مرا برانداز كرد و گفت: »بنشين خوبه، بنشين.« سر از پا نميشناختم😇، خيلي خوشحال شدم. هم همین کار را کرد. او هم انتخاب شد✌️ و در پادگان ماندیم. اينچنين توانستیم به آرزوي بزرگمان كه حضور در جبهه ها بود برسیم. پدر از روز اعزام او ميگوید: ✍ یکی از روزهای پاییز بود. غروب آن روز هرچه منتظر شديم نيامد. از هر كه سراغ مجتبي را ميگرفتيم خبر نداشت🤔 ♦️بالاخره فهميديم كه او به همراه چند نفر از بچه هاي همسايه و خواهرزاده ام، بعد از مدرسه به عنوان بسيجي به آموزشی جبهه اعزام شدند. بعد از پرسوجو فهمیدیم به پادگان منجيل رفته اند.💕 چند نفر از همسایه ها وقتي فهميدند ناراحت شدند😢. به پادگان رفتند و فرزندانشان را برگرداندند! ميگفتند »نميخواهيم بچه هايمان آسيب ببينند!« شايد حق هم داشتند. بچه های آنها مثل مجتبي شانزده هفده سال بيشتر نداشتند. 🌺اما ما را در اختيار انقلاب گذاشته بوديم. اجازه داديم سيد در راه امام و اسلام قدم بردارد. بعدها همان همسایه ها از حرفها و برخوردشان شرمنده شدند...😉 قسمت 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 🍃✨🌿 ◀️روزهای دوران آموزشی بسیار سخت بود. تعداد نفرات شرکت کننده بیشتر از ظرفیت دوره بود. بنابراين تدارکات بسیار ضعیف عمل ميکرد. غذا کم بود. حتی نان هم به سختی پیدا ميشد☹️!در مدت دوره آموزشی منجیل، حسرت یک روز غذای سیر به دل ما مانده بود! با این حال شوق حضور در جبهه همه مشکلات رابرطرف ميکرد🌹. 🌷بعد از پایان دوره آموزشی، نیروها برای اعزام به جبهه تقسیم شدند.بسیاری از نیروها علاقه داشتند که به جبهة جنوب بروند. تشکیل تیپ 25 کربلا شامل بسیجیان استانهای شمالی علاقه بچه ها را برای حضور در جنوب بیشتر کرده بود👌. به من گفت: حالا که همه دوست دارند به جنوب بروند بیا ما به کردستان برویم😉! بالاخره راهی کردستان شدیم. آن ایام مصادف بود با آغاززمستان و پایان عملیات والفجر 4 بر روی ارتفاعات منطقة پنجوین📌. 📍نیروهای اعزامی از منجیل در یگان جندالله مریوان مستقر شدند. سپس تعدادی از آنها به پایگاه ساوجی در پنجوین منتقل شدند. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar 🌿تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم😓. چهره نورانی پسرم، مجتبی، در مقابلم بود😭. گفتم: ” خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!“ را در آغوش گرفتم💕. بعد درحالیکه ميخندیدیم، به داخل خانه رفتیم😁. رو به من کرد و بعد از معذرتخواهی گفت: ”مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما ميدانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. ميخواستم آماده باشی.🌹🍃 ٭٭٭ 🌸✨در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمة زلالی در آنجا قرار داشت. بچه ها با کمک یک لوله، آب را به قسمتهای پایین منتقل کرده بودند🚰. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما ميآمدند. دبة آب را پر ميکردند و ميرفتند💦. یک روز نشسته بود کنار سنگر. یک بسیجی با دبة آب جلو آمد و مشغول پر کردن دبه شد. در حال برگشتن بود که گفت: برادر، نشنیدی اسراف حرام است😒! چرا شیر آب را نبستی🤔!؟ ادامه👇 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨روزهاوشبهای خاطره انگیزی بود. تا اینکه فرماندهان لشکر به محل اردوی گردان آمدند و گفتند: عملیات جدیدی آغاز ميشود👌. امشب آمادة حرکت باشید. رضا علیپور از شب بیستم دیماه 1365 اینگونه ميگوید: شور و شعف در چهرة بچه ها موج ميزد. نیروهای گردان به شلمچه منتقل شدند. این اولین باری بود که ما قدم به این سرزمین ميگذاشتیم😍. دشـ👿ـمن با منحرف کردن آب رودخانه، آبگرفتگی بزرگی در مقابل ما ایجاد کرده بود. حاج آقا ایزد، فرمانده گردان، درتاریکی شب آخرین تذکرات را داد و سوار قایقها شدیم. 💢به همراه و حسین طالبی نتاج سوار قایق شدیم. قایق تا نزدیکی ساحل دشمن رفت. از آنجا به دلیل حجم آتش دشمن مجبور شدیم به داخل آب برویم😰. 💥ّ صدای انفجار، بوی باروت، منور و ... خبر از یک عملیات گسترده ميداد🔴. نیروهای گردان مسلم تا پل دریاچه ماهی جلو رفتند. از آنجا کار اصلی گردان آغاز شد☄. در تاریکی شب شروع به پیشروی کردیم. همزمان عراق نیز گردانهای رزمی خود را برای جلوگیری از پیشروی ایران به این منطقه اعزام کرد📌. 📌فراموش نميکنم؛ حسین طالبی نتاج از بچه ها جدا شد و به میان نیزار رفت😓...... 🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar با ناراحــ💔ـتی به نیزار خیره شده بود. رفیق صمیمی اش آنجا مانده بود😢 و حالااین بار در خود سه راه واطراف آن مستقر شدیم. دستور فرماندهی این بود که هر طور شده از این سه راه محافظت کنید. ساعتی بعد تانکهای دشمن در مقابل سه راه موضع گرفتند. حالت منطقه طوری بود که دشمن بر این سه راه اشراف داشت. شلیک بی امان تانکها آغاز شد🔥. کم کم خاکریز ما در حال محو شدن بود! هر بار که تانکهای دشمن قصد پیشروی داشتند بچه ها قد علم ميکردند💪. من و چند نفر دیگر از بچه ها آنقدر آرپیجی زدیم تا جایی که گوشهای ما تقریبًا هیچ صدایی را نميشنید. اما با یاری خدا توانستیم تا زمان تاریک شدن هوا خط را نگه داریم. ❤️ 🆔 @Shahid_Alamdar ((پیکر شهید حسین طالبی نتاج در مرحلة بعدی عملیات به عقب منتقل شد.))