eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.2هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6030397476748396774.mp3
8.36M
💬 قرائت دعای "عهــــد" هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه @Shahid_ebrahim_hadi3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_❤️_وَتَجْعَلَنِى‌بِقَِسْمِكَ‌رَاضِياًقانِعاً ... _می‌شودآمدنت‌قسمتِ‌زندگانیِ‌ماباشد؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت احساس کردید از اقا صاحب‌الزمان دور شدید این دعا رو در قنوت هاتون بخونید....!💚 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یک نگاهِ خدایی شهید خواهی شد شهید اگر بشوی، روسپید خواهی شد🕊 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 برداشتن پرده از رازی هزار ساله 🔶️ نحوه کشف تنها واژه مبهم زیارت عاشورا 🔶️ تحقیق و پژوهشی پیرامون واژه «تنقبت» در برنامه «نشان ارادت»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 اگر (علیه السلام) نبود ما نداشتیم استاد (ره) اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
زیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
28.44M
🕊 سیزدهمین روز از چله زیارت عاشورا و ۴۰بار «اللهم عجل لولیک فرج » 🔹به نیابت از شهید محمدحسین محمد خانی🕊 🔹 هدیه به ابا عبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا 💠به نیت سلامتی و تعجیل فرج امام زمان عج
همیشه‌میگفت: واسه کی کار میکنی ؟! میگفتم : امام حسین علیه السلام میگفت: پس حرف ها رو بیخیال !! کار خودت رو بکن جوابش با علیه السلام شهید محمد حسین محمدخانی🕊 ‎‎
دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند تولید ملی، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینه‌زنی پیراهنش رو در بیاره شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا امام حسین کم نذارین. حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد. روز عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما دیوونه حسینیم؟! کاملاً هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. عاقلانه عاشق حسینیم. به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا شهید بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر می‌گرفت و طرح می‌ریخت و ولایت پذیری اعضاء براش اولویت داشت. شهید مدافع حرم محمدحسین محمد خانی
می‌گفت حرم امـام‌رضــا جاییه که هرچی بخوای رو برات خیر میکنن حتی اگه خیر نباشه..! •شهید محمدحسین محمدخانی•🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌شمایی که نمی‌تونی خودت رو به استغاثه برسونی : «بدون که استغاثه کار هر کسی نیست!» 👈👈پ.ن:(این یعنی لیاقت استغاثه نداریم،بزرگواران،نگیم مگه استغاثه چه دردی دوا میکنه،استغاثه رمز فرج آقا صاحب الزمانه اگر بفهمیم، تنها با استغاثه میتونیم ظهور را نزدیک کنیم،یادمان نرود اگر خودمان سراغش نرویم،با بلا به استغاثه میفتیم،واین سخن معصوم است و ردخور ندارد سخت نیست،مثل کوفیان نباشیم،اقلا ماهی یکبار جمع شویم و برای ظهور به درگاه خدا تضرع کنیم) ✋نشر دهیم
تا دیر نشده،کاری کنیم.... اگر عاشقی،بسم الله فردا برای هرکاری دیر است، امام علی علیه‌السلام: بیشترین ناله های جهنم، از اهل تسویف(یعنی امروز و فردا کردن)است.
*🌷🥰ماجرای جالب گفت‌وگوی با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم 🌷عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! 🌷گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ 🌷گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡 | سر نوکر به فلک! 📹 واکنش رهبر انقلاب به یکی از اشعار شهید محمدخانی (عمار) که توسط مادر بزرگوار وی در حضور رهبر انقلاب خوانده شد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# این جمعه از حوالی قلبم عبور کن # یک شب بمان کنار من...آیا نمی شود😭 دلگیر جمعه😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ ماجرای خواستگاری شهید محمدخانی از دختری که با او کارد و پنیر بود!
🕊لا به لای روضه هایش از من پرسید : میدونی اِرباً اِربا که می گن یعنی چی؟! گفتم: مثل گلی که پر پر کنند و بپاشند اطراف.💔 گفت: نه! توی ، وقتی بدن یه شهید هفده هجده ساله رو جدا جدا توی شعاع دویست متری پیدا می کردیم، فهمیدم ارباً اربا یعنی چی. دست و پا و جمجمه و اعضا هر کدوم یه طرف بود...😔 محمدحسین محمدخانی🌹
🌹 ❤️ پس منو تو کجا بنشینیم! مادرت میخندد... _ شرمنده عروس گلم!یجوری شده که تو و علی مجبورید با موتورش بیاید .و اشاره میکند به جلو. موتورت کنار تیر برق پارک شده!لبخندی میزنم و میگویم _ دشمنت شرمنده مامان!اتفاقاً از بوی ماشین خیلی خوشم نمیاد! تو همان لحظه پوزخندی میزنـے و جلوتر از من سمت موتور میروی. سجاد هم ماشین را روشن و حرکت میکند. پشت سرت راه میفتم.سکوت کرده ای حتی حالم رانمیپرسی! پس اشتباه فهمیده بودم.تو همان سنگ دل قبلی هستی. فقط اگر هفته پیش اشک میریختی بخاطر شوک و فضای ایجاد شده بود. صدایم را صاف میکنم و میگویم: _ دست منم بهتر شده!! _ الحمدالله! چقدر یخ!سوار موتور میشوی.حرصم میگیرد. کیفم را بینمان میگذارم و سوار میشوم. اما نه!دوباره کیف را روی دوشم میندازم و از پشت دستانم را محکم دورت حلقه میکنم. حس میکنم چیزی در من تغییر کرده!شاید دیگر دوستت ندارم...فقط میخواهم تلافی کنم! ازآینه به صورتم نگاه میکنی.. _ حتماً باید اینجوری بشینی؟ _ مردا معمولا بدشون نمیاد! اخم میکنی و راه میفتی. خلوت است و شاید بهتر بگویم پرنده هم پر نمیزند!مادرم میوه پوست میکند و گرم صحبت با زهراخانوم میشود... _ میبینم که آقای شمام نیومدن مثل آقای ما _ اره علےاصغرو برده پیش یکےاز همرزماش... از جایم بلند میشوم و به فاطمه اشاره میکنم تا دنبالم بیاید.حرف گوش کن بدنبالم می آید... _ نظرت چیه بریم تاب بازی؟ _ الان؟باچادر؟؟؟ _ اره خب کسی نیست که! مردد نگاهم میکند. دستش را با شیطنت میڪشم و سمت زمین بازی میرویم. سجاد به پیست دوچرخه سواری رفته بود تا دوچرخه کرایه کند. تو هم روی یڪ نیمکت نشسته ای و کتاب میخوانے. اول من سوار تاب میشوم و زیرچشمے نگاهت میکنم. میخواهم بدانم عکس العملت چه خواهد بود!فاطمه اول به تماشا می ایستد ولے بعداز چند دقیقه سوار تاب کناری میشود و هردو باهم مسابقه سرعت میگذاریم. ڪم ڪم صدای خنده هایمان بلند میشود.نگاهت میڪنم ازروی نیمکت بلند میشوی و عصبے سمتمان مےآیـے _ چه خبرتونه؟...زشت نیست!؟یهو یکی بیاد چی!؟...آروم تربخندید!! فاطمه سریعاً تاب را نگه میدارد و شرم زده نگاهت میکند.اما من اهمیت نمیدهم.دوست دارم کمی هم من نسبت به تو بـےاهمیت باشم..!! _ ریحانه باتوام هستما!تابو نگه دار.. گوش نمیدادم و سرعتم رابیشتر میکردم... _ ریحان مجبورم نکن نگهت دارم!! _ مگه میتونی؟؟ پوفـےمیڪنے،آستین هایت را روی ساق دستهایت تا میزنـے!این حرکت یعنـےهشدار _ نگهت دارم یا خودت میای پایین؟ _ یہ بار گفتم نمیتونـے... هنوز جمله کامل نشده که دستت را دراز میکنے و مچ پایم را میگیری.تاب شروع میکند به لرزیدن،تعادلم را از دست میدهم و جیغ میکشم... _ هیسس عهه! عصبی پایم را میکشے و من با صورت توی بغلت پرت میشوم!!دست باند پیچی شده ام بین من و تو میماند ومن ازدرد آخ بلندی میگویم . زهرا خانوم ازدور بلند میگوید: خب مادر این کارا جاش تو خونس!! و بامادرم میخندند.تو خجالت زده خودت را عقب میکشے و درحالیڪه از خشم سرخ شده ای میگویـے... _ شوخے اینجــوری نکن!هیچ وقت! بسوزد پدر عشقـــــ ڪه سوزاند مرا ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...