eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
974 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
93 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• 🥀زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست🥀 تازنده‌ایم‌رزمنده‌ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
🕊 #معرفی_شهید 🕊 شهیدی ڪه مزارش بوی عطر میدهد.... 🌷 #شهید_سید_احمد_پلارڪ 🌷 🔸ولادت: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴
📖 شهیدی ڪه مزارش بوی عطر میدهد... 🌷 🌷 ﺩﺭ 8 ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﺷڪﻢ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ڪﻤﺘﺮ ڪﺴﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ڪﻪ ﺍﻭ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﮔﺮ ڪﺴﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ ﺳؤﺍﻝ ﻣﯽڪﺮﺩ؛ ﻃﻔﺮﻩ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ . ﯾڪﺪﻓﻌﻪ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺍﺯ ﯾڪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺩ ﺷﻮﯾﻢ، ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻮﺍ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺳﺮﺩ .🌨 ﭘﻼﺭڪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﻘﯿﻪ ڪرﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : « ﺍﮔﺮ ﯾڪ ﻧﻔﺮ ﺑﺸﻮﺩ، ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ڪﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﻮﻧﺪ » . ﯾڪﯽ ﯾڪﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ڪﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺩ. ﺁﺧﺮ ڪﺎﺭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺍﻭ ﺷﺪﯾﻢ ڪﻪ ﺯﺩﻩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.... 🌹 🕊🕊🕊 @Shahidgomnam
🌷 💠سردار خیبر 🔸↫یه شب خواب بودم که تو خواب دیدم دارن در میزنن . در رو که باز کردم دیدم با یه موتورتریل جلو در خونه وایساده و میگه بریم . 🔹↫ازش پرسیم کجا گفت یه نفر به ما احتیاج داره . سوار شدم و رفتیم . سرعتش زیاد نبود طوری که بتونم آدرس ها رو خوب ببینم 🔸↫وقتی رسیدیم از خواب پریدم . از چند نفر پرسیدم که این خواب چیه گفتن خوب معلومه باید بری به اون آدرس ببینی کی به احتیاج داره . 🔹↫هر جوری بود خودمو به اون رسوندم و درزدم . دررو که باز کردن دیدم یه اومد جلوی در . نه من اونو میشناختم نه اون منو . 🔸↫گفت: بفرمایید چیکار دارید ؟ ازش پرسیم که با کاری داشته؟؟ یهو زد زیر گریه . گفت چند وقته میخوام کنم . 🔹↫دیروز داشتم تو خیابون راه می رفتم و به این فکر میکردم که چه جوری خودم رو کنم که یه دفعه چشمم اوفتاد به یه تابلو که روش نوشته شده بود . 🔸↫گفتم میگن شماها اید اگه درسته یه نفر رو بفرستید سراغم که من از خودکشی منصرف بشم . الان شما اومدید اینجا و میگید که از شهید همت اومدید ... 🌷 📚برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند 🌹 @shahidgomnam
🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷🌺🌷 «بسم الله الرحمن الرحیم» 🌷 🌺از زبان :👇 🔸وقتیکه ایشون میخواستن از بنده اجازه بگیرن واسه رفتن به ،احساس میکردم که واقعا نمیتونم رو به روی (س) بایستم 🔹اما از طرفی هم نمیتونستم تو اون شرایط بسیار سخت،تو و نیاز،به ایشون راحت اجازه بدم که برن😔. 🔸بنده فقط سکوت کردم😶،تنها کاری که کردم سکوت کردم و چیزی . دیدم که ایشون هی چشماشون رو کوچیک میکردن☺️ و سر تکون میدادن تا اجازه بدم که . 🔹من باز چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم دیدم که دیگه صداشون نمیاد🔇 و ساکت شده بودن،وقتی برگشتم و نگاشون کردم👀 دیدم نشسته بودن روی پله آشپزخانه و سرشون رو انداخته بودن پایین و از چشماشون😭 سرازیر میشد. 🔸وقتیکه من ایشون رو دیدم،دیگه واقعا نتونستم مقاومت کنم🚫 چون خیلی به ایشون داشتم و همیشه میخواستم که به خواسته هاشون برسن و هر آرزویی که دارن بهش برسن و درنهایت بهشون گفتم که باشه مشکلی نیست،برین✅ 🔹فقط به بهشون گفتم که وقتی رفتین اونجا یه وقت ... ایشونم خندیدن😄 و گفتن:نه من میخوام سال خدمت کنم مثل فرمانده مون جعفرخان تو سن چهل سال به بعد شم. @shahidgomnam