eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
87 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 وقتی یلدا از اتاق حورا خارج شد، حورا همچنان به یلدا فکر میکرد و امیدوار بود که پدرش سرنوشت دخترش را خراب نکند. 😓😓 آن روز چند مراجعه کننده دیگر هم داشت و هرکدام مشکلاتی داشتند و حورا با حوصله حرف های آن ها را گوش می کرد و راه هایی پیش پایشان می گذاشت .😊😊 او از این کار لذت می برد‌. وقتی کاش تمام شذ از منشی خداحافظی کرد و از مرکز مشاوره خارج شد.🚶♀🚶♀🚶♀ مهرزاد در مغازه کار میکرد و خودش را مشغول کرده بود تا کمتر به حورا فکر کند. حسابی جا افتاده بود و کارش گرفته بود ولی تنها مشکلی که داشت این بود که وجود امیر مهدی آزارش میداد. 😔😔 زیاد با امیر مهدی هم صحبت نمی شد و حاضر نبود او را ببیند .😖😖 مهرزاد او را به خاطر ابراز علاقه اش به حوراگناهکار می دانست. همیشه حورا را برای خود می دانست و حال نمی توانست باور کند کسی جز او حورا را دوست دارد. 😍😍 دلش می خواست راهی پیدا کند و با او صحبت کند اما چگونه ؟ 🤔🤔 وقتی حورا اصلا چشم دیدن اورا نداشت این کار ممکن نبود. ☹️☹️ آنچنان درفکر بود که متوجه آمدن امیر رضا نشد. _داداش کجا سیر میکنی ؟؟ 😉😉 _سلام.😊😊 شرمنده داداش متوجهت نشدم 😣😣 _دشمنت شرمنده خسته نباشی. 🤗🤗اگر می خوای بری می تونی بری‌.😇😇 _فدات ممنون‌.🙂🙂 بفرما اینم کلید امری نیست؟🔑🔑🔑 _از کارت راضی هستی مهرزاد؟ 🤔🤔 _ انقدری که میتونم بابتش تا صبح ازت تشکر کنم.🤓🤓🤓 _ قربانت داداش این چه حرفیه کاری نکردم. تو بهترین تصمیم رو گرفتی. 😏😏راستی فردا حرم ساعت۳منتظرتم. 😊😊 _ حرم واسه چی؟🙄🙄 _خیر سرم میخوام دوماد بشما.😅😅 _ آها پاک فراموش کرده بودم باشه حتما میام. 😇😇 _پس منتظرتم الانم برو به امید خدا شبت بخیر🌌🌌 مهرزاد سوار ماشینش شد و به طرف خانه حرکت کرد.🚙🚙 به خانه رسید. کلید را درون در چرخاند و وارد شد.🔑🔑🔑 از آن طرف هورا درون حیاط بود و سرش به طرف در چرخید . مهرزاد را دید که وارد حیاط شد .چادرش را روی سرش درست کرد و به گلهای باغچه زل زد مهرزاد جلو امد . _سلام. 🙂🙂 حورا با صدای ارامی جواب داد _خوبی؟☺️☺️ _خیلی ممنون.🤗🤗 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 _درمورد اون حرفایی که بهت زدم فکر کردی؟ 🤔🤔 _چیزی برای فکر کردن نیست.🙄🙄 _یعنی واقعا اصلا برات مهم نیس چی به سرت آوردن؟😟😟 _من این چندساله یاد گرفتم از چیزای دل خواهم بگذرم اینم روش.😏😏 خدا اون بالا نشسته و همه چیو میبینه مطمئنم بی جواب نمیزاره کاراشون رو.😒😒 _نشستی همه چیزو واگذار کردی به هدا فکر کرذی درست میشه؟😳😳 آخه یه حرفی، حرکتی، عکس العملی.. 😤😤 _آقا مهرزاد من کاری ازدستم برنمیاد.😞😞 تنهام و کسی رو ندارم پشتم باشه برای همین نه حرفی میزنم نه عکس العملی نشون میدم. 😩😩 تنها سرپناهم همین اتاقه دیگه جایی برای موندن ندارم. مهرزاد تا آمد جواب دهد مریم خانم وارد حیاط شد و چشمش به آن دو نفر افتاد. با ابروهای درهم ب طرف انها امد. _شما دوتا اینجا چی میگید بهم؟‌😡😡😡 _باید ب شما توضیح بدم که چیکار میکنم؟😠😠 _از این دختره بی سرو پا یاد گرفتی با مادرت اینجور حرف بزنی؟ 😤😤 حورا این حرفها برایش عادی بود. چیزی نگفت و به طرف اتاقش رفت. آخر او چه گناهی داشت؟😟😟 مگر این نبود که انها ارثیه اش را برداشته بودند و اینهمه مدت عذابش داده بودند؟ 😞😞😞 روی تختش نشست و به پنجره اتاقش زل زد و خطاب ب خدا گفت: خدایا مهم نیست که اینها به من بد کردند اما تو از سر تقصیرشان بگذر.😭😭😭 خدایا من بخشیدم تو هم اگر من کار اشتباهی انجام دادم تو این مدت منو ببخش و تنهام نذار آخه من به جز تو کسیو ندارم. ******* آن روز، روز خاصی بود برای هدی.😇😇 تاصبح خوابش نبرد. استرسی شیرین داشت.🤗🤗 همش از خدا میخواست که راه خوبی را انتخاب کرده باشد و از کاری که میکند پشیمان نشود. به حورا هم با کلی ذوق و شوق گفته بود که زودترازهمه آنجا باشد. هدی تنها برای ۲ساعت خوابش برده بود.صبح بعدازاینکه بیدارشد، لباس شکلاتی که دوخته بود باروسری نباتی زیبایش راپوشید. 😍😍 کرمی به صورتش زد و کمی زیر چشمش را سرمه کشید تا از بی روحی و بی خالی درآید. دوست داشت رژ لبی بکشد اما بیخیال شد و چادرش را به سر کرد. 😌😌 سپس به سمت حرم حرکت کرد. خانواده هدی و امیر رضا هم سوار اتوموبیل هایشان شدند و حرکت کردند. دوست داشتند که عقدشان اول زیرسایه ی امام رضا(ع) انجام شود تا زندگی پربرکتی داشته باشند. 😍😍😍 هدی بادیدن امیررضا درکت و شلوارشکلاتی و پیراهن نباتی قند در دلش آب شد.😘😘 امیررضا باظرافت خاصی ریش هایش رامرتب کرده بود و بسیارزیبا شده بود.😍😍😍 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 ۱۷سال قبل... _سلام. 🙂🙂 _سلام علی آقا.😉😉 حال شما؟ 🙃🙃خوبی خوشی؟😍😍 _ ممنون داداش شما خوبین؟☺️☺️ بچه ها خوبن!؟ 😌😌 _ همه خوبن شکر. چه عجب از این طرفا‌. بیا بشین.😇😇 علی جلو رفت و روی مبل راحتی روبروی رضا نشست. مردد بود چه بگوید اما باید می گفت‌. به همسرش قول داده بود پس باید می گفت‌‌. _ راستش رضاجان من و حمیده داریم میریم سفر.☹️☹️ _ عه به سلامتی. خوش بگذره بهتون. چرا حورا رو نمیبرین؟ 🤔🤔🤔 _ راستش میخوایم بریم دیدن مادرم تو کانادا نمیشه حورا رو برد. 😑😑میخوام مواظبش باشی.😎😎 _ نوکرتم هستم چقدر میمونین؟🤔🤔 _ رضا مادرم سرطان داره شاید یه ماهی که زنده است بمونیم پیشش. نمیخوام باعث زحمتت باشم اما.. اما خب اینجا جز تو کسی رو ندارم. 🙁🙁 رضا لبخندی زد و گفت: نه بابا علی جان این چه حرفیه!؟ 😟😟حورا هم مثل مونای خودمه قدماش سر چشمم.😍😍 علی بلند شد و جلو رفت. روی میز خم شد و گفت: سفر خارج امنیت نداره رضا. پس میخوام اگه برنگشتم... 😔😔😔 _ نزن این حرفو علی. بس کن ان شالله سلامت برگردی و سایه ات تا آخر عمر رو سر دخترت باشه. 🤗🤗 _ ممنون لطف داری اما خب جلو ضرر رو از هرجا بگیری منفعته. میخوام یک مقدار پول برای این مدت و... 😞😞😞 کمی من من کرد و به سختی گفت: ارثیه حورا اگه نیومدم پیشت بمونه. میخوام هیچی کم نداشته باشه. میخوام تو زندگیش همه چی براش مرفه باشه.😓😓😓 بغض گلویش را گرفته بود.به دلش بد افتاده بود اما باید می رفت. 😣😣اگر نمی رفت نمی توانست مادرش را هیچوقت ببیند.😭😭😭 _ علی جان داداش بشین..😥😥 رضا شوهر خواهرش را نشاند و کنارش نشست. _دیگه نشنوم از این حرفا. پول چیه این حرفا رو نزن. فوقش یه ماهه که حورا پیش ما میمونه بعدشم خودتون میاین و تا آخر پیش دختر گلتون میمونین. 🤗🤗 _ من پول رو میریزم تو حسابت. چیزی حدود صد میلیونه.💵💵💵 همه زندگیمه حتی ماشینمم فروختم. اگه برگشتم که دوباره زندگیمو میسازم اگرم نه که... خرج میشه واسه پاره جیگرم. فقط... مواظبش باش. 🙃🙃🙃 _ علی جان چرا انقدر خودتو عذاب میدی؟ من مواظبشم خیالت راحت.😍😍 دست روی شانه اش کوبید و گفت: تو برو با خیال راحت سفر کن و سلام به همه برسون‌. 😊😊 _ فرداشب هواپیمامون حرکت می کنه. اگه دوست داشتین بیاین فرودگاه.😉😉 _ حتما میایم داداش. برو به کارات برس فکرای بدم نکن. 😇😇 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🍃🍃🍃 🍃🍃🍃
سلام خدمت دوستان😍😍😍😍 از این به بعد شبی دو قسمت از رمان میزاریم چون هم اعضای کانال داره کم‌ میشه هم پست زیادی نمیتونیم براتون بزاریم دستور رسیده که شبی دو قسمت بزاریم🤗🤗🤗🤗🤗🤗🤗باتشکر😉😉
🚨فوری | پیکر مطهر ۵ تن از شهدای مفقود در سوریه شناسایی شد. ✅روابط عمومی کل سپاه: 🌷پیکرهای پاک و مطهر پنج تن از شهدای ایرانی که حین ماموریت مستشاری در سوریه به شهادت رسیده بودند، کشف و پس از انجام آزمایش های DNA هویت آنان شناسایی شد. 🌷بسیجی شهید « » از استان تهران، پاسدار شهید « » از استان قزوین، پاسدار شهید « » از استان سمنان، پاسدار شهید «» از استان مازندران و بسیجی شهید « » از استان تهران. 🌷پیکرهای مطهر این شهدای والامقام هفته آینده بر دوش مردم قدرشناس و انقلابی ایران اسلامی در استانهای خود تشییع و خاکسپاری می‌شوند. @shahidgomnam
همیشہ ماندن ؛ دلیل عاشق بودن نیست مردان خدا رفتند که ثابت کنند عاشقند . . . @shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به روی دست بسیجیانش و چند لحظه بعد تابوت #شکسته شد و #پیکر حسین بی تابوت و غرق در خون به روی دست بچه های بی سردار #شهید_حاج_حسین_خرازی #هشتم_اسفند_ماه #الگوی_نسل_جوان @shahidgomnam
نام تو اعتبار! قنوت های من است... "اللهم الرزقنی شفاعة الحسین" @Shahidgomnam
مسافر خان طومان خوش آمدی... #مرد_آسمونی_شهر #سید_بی_قرار_شهر #ساری #سید_جواد_اسدی @shahidgomnam
🕊🌷 قسم به ترکش و قطع نخاع و جانبازی... قنوت و دست جدای حسین خرازی ... که تا آخر راه پایتان هستیم.... #مدیون_شهداییم #باولایت_تاشهادت... @shahidgomnam