-میگفت :
یکیازراههاینجاتانسانازگناه،
پناهبردنبهامامزمان‹ع›است.
ايشانبهانتظارنشستهاند
تاكسیدستشرابهسمتشاندرازكند،
تاايشاناوراهدايتڪنند.
#آیتاللهجاودان🌹
تعجیـلدرظهـور امام زمان صلـوات🌸
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگے_شهدایے🕊
هرشهیدیڪهدوستشداری
ڪوچهدلترابهنامشڪن
یقینبدان...
درڪوچهپسڪوچههای
پرپیچوخمتنهایتنمیگذارد
بگذاردرایندنیایوانفسا
فرماندهدلت،دوستشهیدتباشد..
#شهیدحسین_معزغلامی
#برادر_شهیدم
#آقایبهجتگفتند:
خود امام رضا به من فرمودند:
که ممکن نیست،
ممکن نیست،
ممکن نیست
کسی به من پناه بیاورد
و دست خالی بیرون برود."
(آیتالله جاودان نقل کردند..)
#دهــہڪــــرامت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_علی_تقوی
🟢 اصـلا چـرا یه عـدّه شهیــد میشـن⁉️
امر به معروف، یعنی اینو بفهمیم: همه سهم داریم نه فقط یه نفر❗️
#حجاب
پارت سوم بزرگ مرد کوچک🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهید_حسین_معزغلامی 🌹
از بچگی با هم سن و سال هاش فرق می کرد.بچه کم توقعی بود.در یک و نیم سالگی اگه یه بسته بیسکویت بهش می دادیم یه عدد برای خودش بر می داشت و بقیه رو به ما می داد.حتی بستگانمون که این رفتار حسین رو می دیدن ،می گفتن، چقدر این بچه قانعه.ذره ای حرص و ولع در حسین نبود.حسین از بچگی عاشق جنگ و جبهه بود.هر وقتی اقواممونکه رزمنده بودن میومدن خونه ما.حسین میگفت،بیا سنگر و جبهه بازی کنیم.فیلم هایی که مربوط به دفاع مقدس بود از بچگی خیلی دوست داشت.تو خونه با بالش و پتو برای خودش سنگر درست می کرد.به داییش می گفت بیا حاجی و سید بازی کنیم، بعد من تیر می خورم و شهید می شم.و شما بگو حاجی سید رو کشتن.این ها رو از فیلم های دفاع مقدس یاد گرفته بود.حسین سه سالش هم نشده بود که این کارها رو می کرد.دوران پیش دبستانی که بود یا روز خانم معلمش من رو صدا کرد و گفت،این بچه خیلی با بچه های دیگه متفاوته،گفتم چرا؟گفت خواستم یه برگه از دفتر جدا کنم، حسین به من گفت این کار رو نکن اسرافه! مگه نشنیدین اسراف حرامه.معلمش می گفت من واقعا شوکه شده بودم.بچه با این سن کم این ها رو از کجا یاد گرفته.می گفت چطور بچه از حالا این کار ها رو متوجه میشه!خیلی بیشتر از سنش صحبت می کنه.شش ساله که بود تو عزاداری های مسجد مداحی می کرد؛ حتی هیئت امنای مسجد،طاق شال《شالی که مخصوص مداح اصلی مسجد است》رو جلوی عزادارها بر گردن حسین مینداختن.در دوران ابتدایی با هیچ بچه ای دعوا نمی کرد.از همون بچگی محرم و نا محرن رو متوجه بود.یه روز پسر عموی حسین زنگ در رو زد و خواست داخل خونه بیاد.حسین گفت آقا مهدی یه لحظه صبر کن.بعد به ما گفت جوراب هاتون رو بپوشید و چادر سر کنید نامحرم می خواد بیاد! اون موقع حسین چهار سال داشت.وقتی پسر عمویش این مطلب رو شنید خیلی شوکه شد.گفت ببینید حسین تو این سن چطور مسائل رو خوب می فهمه.مسئول عقیدتیپایگاه شکاری امیدیه اهواز حاج آقای منافی بود.ایشون حسین رو خیلی دوست داشت.هر روز صبح یه تخم مرغ برای حسین می آورد و می گفت، این رو به حسین آقا بدید بخوره،بزرگ و قوی بشه.ایشون تو حیاط منزلشون مرغ و خروس نگه می داشتن و تخم مرغ خانگی برای حسین می آوردن.حتی حسین رو با خودش به مراسمات مذهبی پایگاه شکاری می برد.تو مراسم شهادت حسینکه بودیم،خانمی به نام سالاری پیش من امد و تسلیت گفت.ایشون می گفت:《من معلم قرآن دوره سوم ابتدایی حسین بودم.حسین از بچگی ویژگی خاصی داشت.با بقیه بچه ها متفاوت بود.یه روز تو کلاس بهش گفتم که قرآن بخونه حسین قرآن رو با صدای زیبایی خوند.منم دست رو روی شونه حسین گذاشتم و گفتم آفرین پسرم.دیدم حسین شونه اش رو عقب کشیدو گفت به من دست نزن تو نامحرمی!من واقعا از رفتار این بچه شوکه شدم.حالا دیدم شهید شده،به دلم رجوع کردم دیدم حسین از بچگی ویژگی های خاصی داشت.》
از دوران چهارم ابتدایی پای منبر حاج آقا علی خانزاده همدانی می رفت.حاج آقا خانزاده از دوران راهنمایی حسین رو در حوزه علمیه آیت الله مجتهدی ثبت نام کرد.حسین بعد از بازگشت از مدرسه به حوزه علمیه می رفت و تحصیل می کرد.مراسمات سخنرانی آیت الله فاطمی نیا،آیت الله مجتهدی تهرانی و شیخ حسین انصاری رو می رفت.
|راوی مادر شهید|
12058054166812.mp3
5.53M
خادما گریه کنون صحنتو جارو میزنن
همه نقاره ی یا ضامن آهو میزنن
🎙#سید_مهدی_میرداماد
#دهــہڪــــرامت
#امام_رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الحمدالله امام رضاداریم 🌹
#میلاد_امام_رضا✨🕊
#بر_شیعیان_جهان_مبارڪ_باد
enc_16244568491966859644252 (3).mp3
3.51M
مشهدیا تهرونیا آذریا
خبر بدید به امام رضاییا
#ولادتامامرضا_ع
🎙#امیر_کرمانشاهی
#استودیویی
#فوق_العاده
#یا_علی_بن_موسی_الرضا_ع
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج
بحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یــاامام رضا بــرات کربلا بده 🥺🙏
#ولادت_امام_رضا_مبارڪ🌹🌺
جعفر پلنگ و غذای حضرتی
آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه السلام، ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه السلام این داستان جالب رو نقل کردن:
زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس، تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش.
نیمه های شب به آن مسجد که رسیدیم ، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم
طوری که امکان توزیع غذا بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم! خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت : حواسم نبود و در بلندگو اعلام کردم : امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمیآید
تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشهای کنار دیوار، دختر بچهای کوچک با کفش های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش ترحمی به دلم افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه السلام خواستم: آقا جان خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند : از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟! از خادم مسجد پرسیدم : لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگِ
گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه میرسم و منتظرش موندیم.
جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمیدونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما میخواهیم در این کار کمکمون کنی. جعفر با کمال میل گفت : نوکر خادمهای امام رضا علیه السلام هستم و چشم.
به بقیه خدام گفتم ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاهارو تقسیم کنه. جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانوادهای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت ، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهارتا غذاهم بهخودش و خانوادهاش بدهید. بعد از اتمام کار ، به من گفت: آقای راست نجات شماره تلفنت را به من میدهید؟ همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست میکنه و....
اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.
ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کارم در حرم آمد!
آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!! گفت : منم روزهای پنج شنبه میام حرم امام رضا علیه السلام و در صحنها میچرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع آوری و سرجاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت میدانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه السلام در دلم گفتم : میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!
وقتی نا امید شدم و خواستم به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!هنگامی که این را شنیدم به او گفتم : خدایا توبه، من جیب بر نیستم و دلم شکست. تا بست نواب گریه میکردم و به امام رضا علیه السلام گفتم دیگه سر کشیکم نمیام و خداحافظ
که ناگهان گوشیم زنگ خورد که خادمهای حرم امام رضا علیه السلام در مسجد محله منتظرت هستند و با ترس و لرز که من جیب بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند پیش شما اومدم،
حالا آمدهام بگویم: امام رضا علیه السلام چقدر مهربونه یک غذا میخواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی،چهارتا غذا برای خانوادهم بردم...
#اللَّهُمصَلعَلَىعَلِیبْنِمُوسَىالرِّضَاالْمُرْتَضَى
#دلتنگی_شهدایی🕊
حیف است نگویم ز تو امروز کلامی
ازمن به تـو ای لاله ی آزاده سلامی
#شهید_حسین_معز_غلامی
#رفیقشهیدم
•😌🫀•
یہاستادداشتیمحرفقشنگۍمیزد..
مۍگفتاگہبہنامحرمنگاھڪرد؎؛
بدونهمسرتمنگاھمیکنہ...
دنبالهرچۍباشۍمتقابلا
همسرتهمدنبالهمونہ
عیناًنہ؛ولۍدرباطنچرا..
مجردومتاهلهمندارھ..
بروببین
دوستدار؎همسرتچجور؎باشه..
خودتمهمونطورباش..!
-چوفاطمھخواهۍ؛علۍباش..!
🕊«#تلنگرانه
#عاشقانه_مذهبی🔥📎
بهــ مناسبت ولادت آقامون امام رضــ❤️ـا(ع)قصد داریم براشون هر چقدر شد به کمک شما امام رضایی ها صلوات ختم بشه لذا به اندازه ارادتت صلواتت رو ثبت کن😍😍😍🌊♥️👇👇👇
https://EitaaBot.ir/counter/dnjia
از مادر شهید حسن باقری پرسیدند:
چی شد که پسری مثل آقا حسن تربیت کردی؟!
جمله خیلی قشنگی گفتند:
نگذاشتم امام زمان در زندگیمان گم شود.
#شهیدانه 🕊
#امام_زمان♥