eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5886257682804901420.mp3
4.95M
💔 اگه همه رهام کنن غمی ندارم همه ردم کنن امام رضا رو دارم ❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ▪️دامن آلوده و بار گناه آورده‌ام ▪️گرچه آهی در بساطم نیست، آه آورده‌ام ▪️هر که هستم هر چه هستم بر کسی مربوط نیست ▪️بر امام مهربان خود پناه آورده‌ام #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ... تو هم شاید بارها زیر لب این اسم را زمزمه کرده باشی اما... هیچ کسی جز عرفای واصل و شهدا، این مظلومیت را نچشیده اند و در این میان، جواد علاوه بر کیفیت شهادتش هم چون اباعبدالله بود... نمےدانم در مناجات های دور از چشمِ رفقایش، چه نجوایی با خدا و حضرت زهرا داشت که از هر معصوم، در شهادتش، نشانی هست... ...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 بندهء سلطان که باشی... پادشاهی می‌کنی اسم هرکس میشود #نوکر... پناهش میدهند لنـگ دیدار خدا بـودم، که دیـدم در حـرم هر که می‌گوید " #رضا" بهتر جوابش می دهند شهادت امام رضا(ع)تسلیت باد #صلے‌الله‌علیڪ‌یاایھاالرئوف #آھ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مقصدم باش! بگذار از هر جایِ جهان که میگذرم؛ ختم شَوَم به تـــ♥️ـــو... السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صد_و_سی_ام کامران ناگهان از ماشین پیاده شد. سرش رو از شیشه دا
💔 به دم خانه رسیدیم. من آرامشی عجیب داشتم.حاج مهدوی قبل از اینکه پیاده بشم صورتش رو متمایلم کرد و گفت: _امشب رو بدون هیچ تنش و استرسی استراحت کنید.فردا صبح اول وقت بنده میام با همسایه ها صحبت میکنم. شما فقط اسم و طبقه ی همسایه های شاکی رو برام اسمس کنید. نمیدونستم چطور باید جواب محبت و برادری او رو بدم.گفتم: _ان شالله خدا حفظتون کنه حاج آقا..حلالم کنید بخاطر زحمتی که از من رو دوش شماست! او پکر بود..لحنش متغیر شد. علتش رو نمیدونم ولی مثل اول نبود.شاید او فکر میکرد من خیلی بی رحمم که کامران رو از خودم روندم ولی این حق من بود که سرنوشتم رو خودم انتخاب کنم.کامران مردی که من از خدا میخواستم نبود. .همانطور که من زن دلخواه حاج مهدوی نبودم.همان قدر که او حق داشت زنی پاک و مومن قسمتش بشه من هم حق داشتم دنبال مردی باشم که منو به حق وحقیقت دعوت کنه.بی آنکه نگاهم کنه گفت: _در امان خدا.. صبر کرد تا داخل ساختمون برم.پشت در ایستادم و وقتی مطمئن شدم دور شد در را کمی باز کردم و از دور، رفتنش رو تماشا کردم. افسوس باران بند اومده بود!! 🍃🌹🍃 آن شب تا صبح خواب به چشمام نیومد. مدتها در آشپزخونه مشغول پیدا کردن دانه های تسبیح بودم و پاک کردن و شستن خون از روی فرش و سرامیک.. دانه های تسبیح همه پیدا شدند جز یکی..!هرچه گشتم و هرچه دقیق نگاه کردم چیزی ندیدم.وقتی ساعت به هفت رسید گوشه ی پنجره ی اتاق نشستم و کوچه رو نگاه کردم.هرلحظه منتظر بودم تا ماشین حاج مهدوی رو ببینم و یادم بیفته که خدا منو تنها نگذاشته! 🍃🌹🍃 نزدیک هشت بود که ماشین حاج مهدوی مقابل خانه توقف کرد. دست وپام رو گم کردم وعقب تر رفتم.او تنها نبود.مردی میانسال با محاسنی گندمی همراهش بود.حاج مهدوی زنگ همسایه رو زد و وارد ساختمون شد.به سمت در دویدم و از پشت در گوشهایم رو تیزکردم. صداهای نامفهموم و آهسته ای بلند شد و به دنبال صدای بسته شدن در، سکوت در ساختمان مستولی شد.با اضطراب و ناراحتی پشت در نشستم. رحمتی مرد سخت و بی رحمی بنظر میرسید.میترسیدم همان حرفهایی که در کلانتری بیان کرده بود رو به حاج مهدوی بگه و من اندک آبرویی که داشتم از بین بره. دقایقی بعد دوباره صداهای نامفهومی به گوشم رسید و دربسته شد.دویدم سمت پنجره. حاج مهدوی و مرد میانسال سوار ماشین شدند و راه افتادند. گوشی رو برداشتم وشماره ی حاج مهدوی رو گرفتم. صدای آرامش بخشش آرومم کرد. _سلام علیکم والرحمت الله..گمون کردم باید خواب باشید.. با صدایی لرزون سلام کردم و پرسیدم: _حاج آقا چیشد؟ صحبت کردید؟!من از دیشب خواب ندارم! او با مهربانی گفت: _راحت بخوابید سیده خانوم. با کلافگی پرسیدم: _تا نفهمم چیشده نمیتونم حاج آقا.. حاج مهدوی گفت: _یک سری صحبت های مردونه کردیم.ایشون تا حدزیادی توجیه شدن. ان شالله تا قبل از ارسال پرونده به دادگاه،شکایتشون رو پس میگیرن !نگران نباشید. من واقعا برام هضم این موضوع خیلی دردناک بود که چرا باید عده ای منو به ناروا محکوم به کاری کنند که مرتکب نشدم و بعد نگران این باشم که آیا حاج مهدوی موفق شده رضایتشون رو جلب کنه یا خیر.. تو دلم گفتم:آره تو این دنیا اونها به ناحق شاکی ان ازم ولی قسم میخورم در اون دنیا اونی که شاکیه من باشم..حساب تک تکشون رو خواهم رسید..چه کسانی ک باعث این تهمتها شدند وچه کسانی که منو به ناحق به محکمه بردند!! حاج مهدوی ذهن خوانی هم بلد بود؟؟!!!!گفت: _سیده خانوم. .همه ی ما دچار قضاوت میشیم. بعضیمون کمتر، بعضیمون بیشتر..همه مون ممکنه خطا کنیم.این بنده ی خدا ،هم خودش هم خانومش بیمارن..برد اصلی رو شما میکنید اگه جای نفرین وکینه دعاشون کنید.دعایی که در حق دیگرون میکنید بازتابش برمیگرده به خودتون. او از سکوتم فهمید که در چه حالی ام.دوباره گفت: _برای من حقیر هم دعا بفرمایید.. با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفتم: _اونی که محتاج دعای شماست منم. _شما برای دیگرون دعا کنید حاجات خودتون هم برآورده بخیر میشه ان شالله.. باز در سکوت،کلماتش رو روی طاقچه ی ذهنم چیدم.او در میان افکارم خداحافظی کرد.. 🍃🌹🍃 سرو صورتم اینقدر متورم و کبود بود که تا چندروز از خانه خارج نشدم و از محل کارم مرخصی گرفتم.این چندروز، فرصت مناسبی بود برای خلوت کردن با خودم و خدا. جانماز من همیشه رو به قبله پهن بود و کنار مهرو تسبیح، دستمال حاج مهدوی وچفیه ای که یادگار جنوب بود خودنمایی میکرد.. فاطمه فردای همان روز به ملاقاتم اومد و با شنیدن جریان خیلی ناراحت شد. برای او تمام اتفاقات اونشب و خداحافظی کامران رو تعریف کردم..او اشک در چشمانش جمع شد و برای او دعا کرد.😟 با تعجب پرسیدم :_چرا براش گریه میکنی؟! ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 تنها جایی که حتی چرت زدن هم ثواب داره☺️ #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ‌‌ 🎁 از امام رضا چی می خوای ؟‌ ‌ یه خونه ؟ یه همسر ؟ یه بچه ؟ شغل و ....‌ ‌ ✨ اینا خوبه ...‌ ‌ اما از امام رضا می تونی ،‌ یه چیز خیلی عظیم برای دنیات ،‌ بگیریا ....‌‌ ... 💕 @aah3noghte💕
مداحی آنلاین - از امام هشتم من توشه میخام - سید رضا نریمانی.mp3
9.21M
💔 (ع) از امام هشتم من توشه میخوام طواف ضریح شش گوشه میخوام 🎤 💕 @aah3noghte💕
💔 دو ماه گذشت... اگر عزاداری کردیم، عنایتی بود که به غلامان و کنیزانشان داشتند اگر در این مدت، کربلائی شدیم و پای پیاده، در جاده، همپای قافله اسرا قدم زدیم... از عنایت رقیه خاتون بوده که خودش، در خرابه جا ماند... اگر اشکی بر مظلومیت و غریبیِ ارباب و عزیزانش بر صورتمان جاری شد... در غربت اگر سوگوار شدیم و بر شهادت پیامبر و امام رضا علیهماالسلام اگر نالیدیم... اثر همان نگاهےست که بر عزادارانِ عزیزان و فرزندان غریبشان، داشته اند... همسنگری... این اشک و سوز و طهارتی که بر قلب هایمان نشسته است،ارزان به دست نیامده ، پس تو هم آن را ارزان از دست نده... بگذار امام زمان علیه السلام به محبین جدش، دلخوش باشد... بگذار رویِ تو حساب ویژه باز کند... بگذار روی سربازی ات برای پسر غریبش، امیدوار باشد ...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در حرم سهل است حتی در دلِ میدان مین ؛ هر زمان که «یارضا» گفتیم معبـر باز شـد . . . 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 عاشقی دردسری بود نمی دانستیم حاصلش خون جگری بود نمی دانستیم پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم شرط بی بال و پری بود نمی دانستیم آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو سهممان بی خبری بود نمی دانستیم آب و جاروی در خانه ی ما شاهد بود از تو بر ما گذری بود نمی دانستیم این همه چشم به راهی نگرانم کرده عاشقی دردسری بود نمی دانستیم ... تا ظهورت چقدَر فاصله داریم آقا آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا رفته بودی که بیایی چقدَر طول کشید عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید ما برای خودمان این همه گفتیم بیا نذر کردیم به پای تو بیفتیم بیا تو طبیب دل غم دیده ی مایی آقا ما که مردیم بیا پس تو کجایی آقا؟ مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی از به خود آمدن این قافله را گم کردیم وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم دست برداری از این غیبت طولانی اگر من به پای تو بریزم طلبی جانی اگر ... عمروعاصی نشوی، طبل به دستت ندهند باز با حیله ی سرنیزه شکستت ندهند عمروعاصی نشوی، پشت امامت خالی است بی علی دست تو فردای قیامت خالی است با علی باش که ده ضربه ی دیگر مانده این علی دوستی از مالک اشتر مانده با غلامی علی منصب شاهی هیچ است پیش ماه رخ دلدار سیاهی هیچ است طعنه خوردیم که خوردیم دگر برگردیم ولی از معرکه ما سینه سپر برگردیم ... یادتان هست همه عین برادر بودند تاجر و کارگر انگار برابر بودند یادتان هست همه گوش به فرمان بودند سینه چاک سخن پیر جماران بودند ... جنگ امروز به دنبال اصول دین است این همان زخم قدیمی است ببین چرکین است چشم وا کن اخوی! خوب ببین یار کجاست نخل بسیار ولی میثم تمار کجاست؟ أین عمّار؟ کجایید جوانان وطن؟ أین عمّار؟ بیایید جوانان وطن ما محال است که از بیعتمان برگردیم تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم بعد از این شام سیه بار سحر می آید یوسف گم شده دارد ز سفر می آید یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم؟ اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم؟ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی نامه ام را میگذارم باز بر دوش نسیم راه دشوار است،بسم الله الرحمن الرحیم نامه های من پر از پروانه اند،اما چه سود ما همیشه پیش تو پرواز کم می‌آوریم از رمیدن های آهو،ترس و تک افتادگی بغض هایم را بخوان از چشم های یا کریم چیست تکلیف کسی که در خودش زندانی است او که دور افتاده از فیض صراط مستقیم خانه تو زادگاه ابرهای بی قرار خانه تو زادگاه آفتاب است از قدیم خسته ام،زن های طالع بین مشهد شاهدند پیله کرده غصه در چشمانم،اما بگذریم #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 ماه محرم و صفر تمام شد و همچنان را... من چشم در راهم... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 در شبِ فتنه، شبِ فتنه، شب خنجرها باز هم چاره بود ... نه آن دیگرها... مولای ما همان کسی است که شهادت را در آغوش گرفت به استقبال شهادت رفت تا نهال تازه اسلام، پای بگیرد... دیگر علیِ اعلاء چگونه برای حفظ اسلام مایه بگذارد؟؟ جانش را کف دست گرفت و در رختخواب پیامبر خوابید... و به خاطر اسلام، خم به ابرو نیاورد همسرش را جلوی چشمان غیرتمندش .... و به خاطر حفظ اسلام، سکوت کرد پسرش را پشت در کشتند و شهید کردند و باز... علی از جانش از عزیزانش از تمام هستی اش... از زهرایش برای حفظ اسلام گذشت... من و تو که شیعه و محبّ اوئیم برای جهانی شدن اسلام چه کرده ایم؟؟؟ ...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ای حضرت مادر! ما رخت عزای پسرت را نه از جان بلکه از تن در می‌آوریم... و ای حسین جان! داغ تو، تا آن روز در دل ما زنده خواهد ماند که در رکاب حسین زمانمان انتقام تو را بگیریم... #اللهّمَ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج #ربیع_الاول #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبـــ ☄ #قسمت_صدو_سی_و_یکم به دم خانه رسیدیم. من آرامشی عجیب داشتم.حاج مهدو
💔 برام عجیب بود که فاطمه برای کامران متاثر شد.با تعجب پرسیدم : _چرا براش گریه میکنی؟! او خنده ی تلخی کرد و گفت: _دلم برای میسوزه.. انسانهایی که ولی نمیتونن خودشونو پیدا کنند.. بعد دستم رو گرفت وگفت: _سرنمازهات برای عاقبت بخیری وهدایت کامران دعا کن. در فکر رفتم.سوال کامران از من چی بود که نپرسیده جوابش رو گرفت و رفت؟!از صمیم قلب برای او طلب خوشبختی کردم و عهد کردم به پاس خوبیهای او تا بخونم و دعا کنم اوهم مثل من رو بچشه! 🍃🌹🍃 چند روزی گذشت و من باصورتی که کبودیهاش به سبزی میزد مجبورشدم به محل کارم برگردم.به موزه ی 🌷شهدا🌷 رفتم و طبق عادت باهاشون کردم.در این چند روز دلم غوغا بود.از اون شب به این سمت،به نوعی رسیده بودم که قبلا تجربه اش نکرده بودم.تازه داشتم اتفاقات افتاده شده رو تجزیه وتحلیل میکردم و به این نتیجه رسیدم که من واقعا هیچ چیزی برای از دست دادن ندارم.بدترین اتفاقها و بی آبرویی ها در حضور حاج مهدوی به وقوع پیوسته بود واین واقعا امید منو نا امید میکرد.در دلم غم دنیا خانه داشت.وتنهایی و رسوایی بیشتر از همیشه آزارم می داد.دیگه روم نمیشد حاج مهدوی رو ببینم.ولی دلم میخواست دورا دور صداش رو بشنوم.دوباره به مسجد رفتم. دوباره به او اقتدا کردم و دوباره با صوت آسمانیش آروم گرفتم. 🍃🌹🍃 تا یک ماه به همین منوال ادامه دادم و تنها از دور او را تماشا میکردم یا صوتش رو میشنیدم. یک شب وقتی از مسجد به خانه برمیگشتم.به شکل اتفاقی رحمتی رو در کوچه دیدم.او چند نان سنگک به دست داشت و برای اولین بار درحالیکه همچنان از دور نگاهم میکرد نزدیکم اومد.من با دیدن این مرد حالم بد میشد.این اولین باری بود که بعد از اون حادثه با او مواجه میشدم وقصد نداشتم بهش سلام کنم. او خودش پیش قدم شد وسلام کرد. با اکراه جوابش رو دادم. یک نان به طرفم دراز کرد و با مهربانی گفت:_خدمت شما.. معنی کارش رو نمیفهمیدم.شاید به نوعی میخواست ازم دلجویی کنه..گفتم: _متشکرم. کلید رو داخل در انداختم و به رسم ادب عقب رفتم تا او جلوتر از من وارد آپارتمان شه.گفت: _تو عالم همسایگی خوبیت نداره دستمونو رد کنی..میخوای تلافی اون حلوا رو سرم در بیاری؟! نگاهی کوتاه به صورت گرد و گوشت آلودش کردم وسرم رو پایین انداختم.گفتم: _من اهل تلافی نیستم. نون خونه دارم.سلام برسونید. داشتم از پله ها بالا میرفتم که گفت: _اگر کم وکثری داشتی من در خدمتم. بی آنکه برگردم نگاهش کنم تشکر کردم و با سرعت بیشتر داخل واحدم شدم. 🍃🌹🍃 نمیدونم چرا ولی چه اون زمان که رحمتی با من بداخلاق وسنگ دل بود وچه حالا که سعی میکرد با من مهربون باشه احساس خوبی به او نداشتم.سکونت در اون ساختمون روز به روز برام سخت تر میشد.چندبار دیگه هم با رحمتی مواجه شدم که او با لحنی خودمونی سعی میکرد با من صمیمی بشه ولی من همچنان حس خوبی به او نداشتم. حاج احمدی در محله ی قدیمی برام خانه ای پیدا کرده بود و من هم پسندیده بودم تا تخلیه ی اون خونه یکماه باقی مونده بود ومن لحظه شماری میکردم زودتر از این ساختمون و آدمهاش فرار کنم. هرچند اگر بخاطر مسجد نبود دوست نداشتم در اون محله هم زندگی کنم.دلم میخواست جایی برم که هیچ کس از گذشته ام باخبر نباشه و من رو نشناسه تا تولدم رو باور کنم. روزهای سپری شده روزهای سخت و مایوس کننده ای بود.دلم یک دل سیر فاطمه تماشا کردن میخواست اما فاطمه بعد از ازدواج حضورش کمرنگ تر شده بود.. دلم یک سبد پراز استشمام عطر حاج مهدوی رو میخواست ولی من مدتها بود از او به خاطر شرم میگریختم ..و احساس میکردم او هم با ندیدن من حال خوشی داره! 🍃🌹🍃 شب جمعه دلم گرفته بود.طبق روال این مدت برای پدرو مادرم والهام وباقی اموات نماز خوندم وخیرات فرستادم و از خستگی کار خوابیدم. 💤خواب خونه ی پدریم رو دیدم. من وعلی و محمد گوشه ای نشسته بودیم .اونها هنوز در شکل و شمایل بچگیهاشون بودند ولی من سی ساله بودم!یک دفعه در خانه باز شد و آقام با کلی خرید گوشت 🍖ومرغ🍗 ومیوه 🍏وارد شد.به سمتش دویدم و با خوشحالی وتعجب پرسیدم: ☺️ آقا اینهمه خرید برای چی کردید؟! آقام با شادمانی گفت:😊 امشب مهمون داریم.. 🍃🌹🍃 از خواب بیدارشدم. در دلم شورخاصی جریان داشت.حس خوبی به این خواب داشتم.اذان میگفتند. نماز خوندم و از خدا طلب خیر کردم. همان روز شماره ای ناشناس📲 باهام تماس گرفت.با شک و دودلی تلفن رو جواب دادم. صدای بم زنانه ای سلام کرد.از طریقه ی صحبت کردنش متوجه شدم با یک زن متدین و مذهبی صحبت میکنم.او بعد از مقدمه چینی گفت: _برای امر خیر مزاحم شدم!!😊🙈 ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
💔 خدایا می‌خوام خوب بشم... بنده من اگر تو یک وجب به طرف من بیایی،من یک قدم خواهم آمد و اگر تو یک قدم بیایی،من هروله کنان می آیم. #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 آیه ی "انا لله و انا الیه راجعون" زیباترین آیه ی قرآن هست چون... اولش میگه من مال خودتم، خدای مهربون آخرشم مژده رسیدن من به تو رو مےده... اللهم الرزقنی شهادت فی سبیلک ‍... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 هنگامی که به حرم مشرف شدید به عدد اسم ابجد امام رضا علیه السلام یعنی هزار و یک مرتبه " یا رئوف و یا رحیم " بگویید. زیارت کنید، نماز زیارت بخوانید و بعد به امام رضا علیه السلام بگویید ؛ دست خالی آمده ام، گره به کارم افتاده است، شما مشکلم را حل کنید.  برگردید و ببینید امام رضا علیه السلام چطور مسیر را برای شما هموار میکند #آیت_الله_بهجت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 کربلا یک فرهنگ است که به نوجوانانش آموخت شهادت را چونان عسل، شیرین بپندارند زیرِ سمّ اسب یا زیر شنیِ تانک.... #رهبرسیزده_ساله #شهیدمحمدحسین_فهمیده #سالروزآسمانےشدن #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 #قرار_عاشقی #السلام_علیک_یا_شمس_الشموس #اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی یله کن حجم پریشانی مار ا بر دوش آسمان چشم من ای شرقی یلدا بر دوش جز تماشای تو کفر است چرانیدن چشم جز به تیغ تو حرام است سرها برد وش #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕