eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 در دهه فجر بر سر در هر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنید🇮🇷 این پیام را منتشر کنید تا به گوش همه ایران برسد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 این نگاه نگرانت ثبت شد برای روزهای بیخیالی من حق داشتی نگران آینده باشی چون من مثل تو نیستم اینجاست که از ته قلبم مےگویم "شهدا شرمنده ام"... دعاکن چون تو شوَم 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
4_5800922364875112452.mp3
292.7K
💔 هوا دلپذیر شد، گل از خاک بردمید... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‍ به همسرش گفت: ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﻢ شهید مدافع حرم شهادت: 94/11/14 تدمر سوریه ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام از امشب با رمان در خدمت شما هستیم شما هم به دنبال گمشده تون هستین؟🤔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ✨بسم الله النور قسمت 1⃣ اولین شعاع نور همیشه همین طوره ... از یه جایی به بعد می بری ... و من ... خیلی وقت بود بریده بودم ... صداش توی گوشم می پیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چی واضح تر می شد بیشتر اعصابم رو بهم می ریخت ... - هی توم ... با توئم توم ... توماس ... چشمات رو باز کن دیگه ... عصبی شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روی مغزم راه می رفت ... اونم با کفش های میخ دار ... اما قدرت تکان دادن دستم یا باز کردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تکانی به خودم دادم شاید دست از سرم برداره اما فایده نداشت ... حالا دیگه داشت با لگد می زد به تخت ... به زحمت لای چشمم رو باز کردم ... اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ... لعنتی هیچ جور بی خیال من نمی شد ... به زور دوباره لاشون رو باز کردم ... تصویر مات چهره اوبران در برابرم نقش بست ... بلند شدم و نشستم .... سرم داشت می ترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ می ریختن ... به اطراف نگاه کردم ... - من اینجا چه غلطی می کنم؟ ... هنوز مغزم کار نمی کرد ... با تمسخر بهم نیشخند زد ... - تو اینجا چه غلطی می کنی؟ ... همون غلطی رو که نباید بکنی ... تا کی می خوای اینطوری زندگی کنی؟ ... می دونی دیروز ... صداش مثل چنگک روی شیارهای مغزم کشیده می شد ... معده ام بدجور داشت بهم می پیچید ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند کشیدی ... من احمق رو باش که واست قهوه آورده بودم ... - برو گمشو لوید ... دست از سرم بردار ... چند قدم رفت عقب ... نگاش نمی کردم اما سنگینی نگاهش رو حس می کردم ... اومدم بلند بشم که روی استفراغ خودم سر خوردم و محکم وسط سلول پخش زمین شدم ... دستم رو گرفتم به صندلی و خودم رو کشیدم بالا ... - نمی دونم چرا توی آشغال رو اخراج نمی کنن؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... انزجار خاصی توی چشم هاش موج می زد ... - یه پرونده جدید داریم ... زودتر خودت رو تمییز کن قبل از اینکه سروان توی این کثافت ببیندت ... قهوه رو گذاشت کنارم و رفت بیرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توی سلول چه غلطی می کردم؟ ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نوشته ی: شهید مدافع حرم طه ایمانی ارسال داستان فقط با لینک کانال مجاز و شرعی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اولین باري كه نگاهم به گنبدت گره خورد انگار با تمام وجودم آرامش را حس میکرد . . . از حرم که بیرون میرفتم دلم راضی نمیشد چشم از گنبد بردارم و در همان لحظه هم دلتنگت میشدم و هوایی حرمت حالا حساب کن چند ماه دوری از تو و این وابستگی چه عذابی دارد!... دوری را میشود تحمل کرد اما دوری از چیزی که به آن وابسته شدی را نه . . . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 از همان روز که او رفت ؛ زمستان آمد بعدِ او بهمن و اسفند چه فرقی دارند ؟! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 تصویری از حضور امروز در مرقد شهدای هفت تیر ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞