💔
به این عکس نگاه کن!
سربازان بعثی کلاه شهدای ایرانی را در کنار هم قرار دادهاند
لابد افتخار میکردند که با آن ارتش تا دندان مسلح توانسته اند
سربازان روحالله را به خاک و خون بِکشند
اما خدا خواست تا دنیا اعتراف کند
به اینکه افتخار واقعی نصیب ملت ایران شد
حال من و تو هستیم و راهی که شهدای مظلوممان با جان خود
برای ما هموارش کرده اند
برخیز...
منطقه «البیضا»
#دلشڪستھ_ادمین💔
به قلم S.R
#دفاع_مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
برای کپی هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
💔
فرد وارد بازار قیامت میشود
فکر میکند خبری است
تعجب میکند
خدایا..! پس چه شد..؟! نمازها عمرهها..؟!
میگویند: تو دل شکستی، ریا کردی،
زهرِ زبان ریختی تمامش پرید..
#آیتالله_فاطمینیا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
✿اگہمےخواےشهیدبشی↶
نفست🌱روشهیدڪن♥️
روحتپرمےگیرد...:)✿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_و_هشتم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے برای #دروغ گفتن تجربه ی کافی داشتم،
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_سی_و_نهم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتوهای مشکی و روسری های بافته شده از کاموای کلفت.
هر دو با هم سلام کردند.
کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند، به زن ها نگاه کرد و گفت:
"برای دعا که نیامده اید این وقت صبح؟"
یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت:
"ما برای #اعتراف آمده ایم پدر."
کشیش در را باز کرد، کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد، گفت:
"خدا رحم کند دخترانم!
این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید؟"
بعد لبخند زد، در را باز کرد و گفت:
"بیایید داخل دخترانم."
کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت، دکمه های پالتویش را باز کرد، اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد، خیره به محراب نگاه کرد؛ همه چیز به هم ریخته بود.
تریبون سخنرانی واژگون و چهار جاشمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود. کشیش و زن ها باد دیدن محرابی که تخریب شده بود، #صلیب کشیدند.
کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالی که با #وحشت به اطراف خود نگاه می کردند، کنار کشیش ایستادند. کشیش به آنها گفت:
"لطفا به چیزی دست نزنید."
و با گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود.
دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود.
هر دو کشوی میزش باز بودند.
اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود.
با این که یقین داشت #دو هزار دلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به #سرقت رفته است، باز دست برد داخل کشوی خالی؛ دلارها در جای خود نبودند.
کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است. دستش را روی میز تکیه داد.
سرقت دو هزار دلار، در مقابل کتابی که به دست آورده بود.
ارزش چندانی نداشت تا به خاطرش رنج بکشد.
او چاره ای نداشت جز این که به پلیس زنگ بزند.
هر چند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس، مسألهی کتاب نیز به #خطر بیفتد.
وقتی به پلیس زنگ زد، نای ایستادن نداشت.
روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود اتفاق بیفتد فکر کرد؛ معمولا سرقت از کلیساهایی انجام میشد که
دارای #عتیقه جات گران قیمت بودند، نه کلیسایی که اشیاء با ارزشی در آن نبود.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_سی_و_نهم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاد
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهل
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش داشت فکر می کرد که سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند، ناگهان به فکر در پشتی افتاد.
از جا برخاست.
از اتاق خارج شد.
زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند، با دیدن او کنار رفتند.
کشیش به انتهای سالن رفت.
کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود.
کشیش چشم هایش را بست و کف هر دو دستش را روی پیشانی اش گذاشت.
***
پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشرد و گفت:
"سلام پدر، من ستوان استپان هستم.
ببخشید که کمی دیر رسیدیم."
پلیس دوم که جوان تر بود و لاغر اندام، و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت.
ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت:
"متأسفم پدر، سرقت از کلیسا نهایت بی #شرمی است...
آیا چیز باارزشی هم به سرقت رفته است؟"
کشیش گفت:
"به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند، اما در کشوی میز کارم #دو_هزار_دلار پول نقد بود که حالا نیست."
یکی از زن ها آه بلندی کشید.
ستوان رو به آنها گفت:
"خانم ها!
لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید."
سپس رو به کشیش گفت:
" #سارق یا سارقین از #کجا وارد کلیسا شده اند؟"
بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد؛ در واقع چشم غره رفت.
زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند.
کشیش با دست در پشتی را نشان داد و گفت:
"قفل آن در شکسته شده است."
ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت:
"سرکار دنیس!
لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید. بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش."
کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند.
کشیش نمی توانست به محراب نگاه کند؛ #بیحرمتی بزرگی که نسبت به ساحت #مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد.
ستوان با دیدن دفتر بهم ریخته ی کشیش پرسید:
"آیا شما همیشه در دفتر کارتان #مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
💔
میگفت:
مندوستدارم
وقتیشهادتبیاددنبالمڪه
شهادتمبیشترازموندنمبرابقیه
اثرداشتهباشه..😉
اونجابودڪهفهمیدم
بعضیهاهستند
تومرگوزندگیشون..
دنبالِعاقبتبهخیریبقیههستند..!🙂
حتیوقتیدیگه
#توایندنیافانینیستند..!🙃
#شهیدقاسمسلیمانی✨
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
🏴 @aah3noghte🏴
💔
من زمین گیرم، گرفتارم، دعایم کن حسین؏...(:"
از خــودم والله بیــزارم، دعایم کن حسین؏
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
معلمپرسید↓
چندتابمببراۍنابودۍ
داعشواسرائیللازمھ ؟!
دآنشآموز : دوتا;)
همھخندیدن !
معلم:دوتا؟! چطورۍ ؟!
دآنشآموز↓
۱)فرمانسیدعلۍ😎
۲)سربندیازهرا🌸🍃
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
محمّد کآفرینش هست خاکش
هزاران آفرین بر جان پاکش
چراغ افروز چشم اهل بینش
طراز کارگاه آفرینش
#شنبه_های_نبوی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#قرار_عاشقی
رسوای عالمی شدم از شور عاشقی»
«از من مرا بگیر و» نگه دار در حرم!
جز «من» که چشمهام دو تردامنند و بس،
چشمم ندیده است «گنهکار»، در حرم
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 📗کتاب صوتی #خون_دلی_که_لعل_شد قسمت 2⃣1⃣ "زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
end-11b.mp3
6.54M
💔
📗کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد
قسمت 3⃣1⃣
"زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دوران زندان و مبارزه با پهلوی"
#بسیارشنیدنی👌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
⁉️ + یک میلیارد دلار کو؟
- نمیدونم دست من نیست.
⭕️ وزیر بهداشت رسما اعلام کرد یک میلیارد دلار مبارزه با کرونا به دستش نرسیده و در دولت گم شده است!
پول حفظ جان مردم رو کجا خرج کردی اقای نوبخت؟؟؟؟!
#سرطان_اصلاحات
#سلطان_دزدها
#کرونا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
مائیم و
غم یار و
دگر هیچ
ای شقایق های آتش گرفته...
دل خونین ما شقایقی است
که داغ شهادت شما را بر خود دارد،
آیا آن روز نیز خواهد رسید
که بلبلی دیگر
در وصف ما
سرود شهادت بسراید ؟
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا💞
راز عاشقی حسین
فرازی از دعای عرفه 💖
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
خوش به حالش هر کسی همسایه باشد با حرم
هر زمان دلتنگ می گردد، زیارت می کند....
#ما_ملت_امام_حسینیم
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#اربعین
#پروفایل😍
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس✓
شهید شو 🌷
💔 کتاب صوتی #حاج_قاسم قسمت4⃣ #ما_ملت_امام_حسینیم #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #سردار_سلیمانی #قاسم_هنو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔
سردار شهید علیرضا بلباسی:
من تیربارچی دلاوری همانند آقای علیرضا عطایی مےخواهم....
روایت بسیجی که سردارش را تنها نگذاشت
تصویربازشود
#شهید_علیرضا_بلباسی
#شهید_علیرضا_عطایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
زنان شیعه
مردتر از صد مردند
همهشان اقتدا کرده اند با بی بی دوعالم حضرت زهرا
در دفاع از ولایت
و در صبر، دلبسته اند به
سوزِ دلِ سوخته عمه جان زینب...
شوخی که نیست
در راه دفاع از حرم، بشوی مشوّق همسرت
و او را راهی آسمان کنی
#شهید_محسن_حججی
#همسران_زینبی
#دلشڪستھ_ادمین💔
به قلم S.R
#دفاع_مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
برای کپی هشتک دلشکسته ادمین حذف شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 در جمع یاران
در صحنه محکم حاضر باشید
🎤 انتشار نخستین بار سخنان حاج قاسم سلیمانی در جمع رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله در ایام دفاع مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
💔
•جبراننمےشوے🌱•°
حتےبہگریہهاےشدید :)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سردار_سلیمانی
#قاسم_هنوز_زنده_ست
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
🏴 @aah3noghte🏴
💔
مےگفت:
یہمـومنغمٰشتوےدلشـٰہ
هروقٰتدیدےدلِتمیخٰواد
شڪایتڪنے،
غمتـوبہیڪےبگے،
یعنٰےهنـوزتاآرامـشایمـٰانفـاصلٰہدارے،
وقتےآرامـشوامنیتـشوحِسڪردے،
میبیـنٰےانگآربیـندودسٰتمحبتٰـشگرفتٰتـ..
وآرومٰتـ.. میڪنہ..!
اونآرومـ میڪنہدرد یـادتمیـره..،
بعـدمیبیـنٰےاصلٰادلتنمیخـواد
شڪایتاحـوالٰتـروبہڪسےڪنے♡🙃
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
💔
نشریه امریکایی فارین پالیسی:
دولت ترامپ در چهار سال گذشته، بیرحمانهترین تحریمهای اقتصادی را علیه ایران اعمال کرده است اما این نمایش قدرت، هیچ ثمرهای برای امریکا نداشته است.
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
#کپےبدونتغییردرعکس
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے کشیش داشت فکر می کرد که سارق یا سارقین از
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهل_و_یکم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش روی یکی از صندلی ها نشست، گفت:
"نه!
من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم.
این دو هزار دلار، پول یک مرد تاجیک بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد."
ستوان به کشیش خیره شد و گفت:
"یک مرد تاجیک؟ آیا او می دانست شما دو هزار دلار را دفتر کارتان نگه می دارید؟"
کشیش که اصلا حوصله ی سین جیم های پلیس را نداشت، بی حوصله جواب داد:
"خیر! او چیزی نمی دانست.
قرارمان دو روز پیش بود، اما نمی دانم چرا نیامد."
در سؤالات ستوان، بوی سوءظن به مشام کشیش رسید
"- ببخشيد پدر!
آیا شما با این مرد تاجیک، قصد معامله ی چیزی را داشتید؟"
کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمی آورد و ذهن ستوان را به سمت معامله ی کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود نمیکشاند:
"هيج معامله ای در بین نبود.
او جوانی بود که احتیاج به کمک داشت و فرد خیری این پول را به من داد تا در اختیار او قرار دهم."
ستوان پرسید:
"می توانید نام این مرد تاجیک را به من بگویید؟"
کشیش احساس کرد در بد مخمصه ای گرفتار شده است.
دسته ی صندلی را محکم فشرد تا بر اعصابش مسلط شود.
گفت:
"ماجرای این سرقت، قطعا هیچ ارتباطی با مرد تاجیک ندارد.
او می توانست به موقع بیاید و پولش را بگیرد و برود؛ پس دلیلی ندارد که دو روز بعد بیاید و پول خودش را به سرقت ببرد."
ستوان فکر کرد این کشیش پیر به نکته ی جالبی اشاره کرده است.
هیچ آدم #عاقلی نمی آید پول خودش را #بدزد؛ آن هم از کلیسایی که ورود به آن مخاطراتی دارد.
علاوه بر آن، بهم ریختگی محراب کلیسا، نشان میداد که سارق یا سارقین به دنبال چیزهای دیگری هم بوده اند.
" البته شما راست می گویید پدر!
ذهن من به طرف ماجرای قتل یک مرد جوان تاجیک سوق داده شد که دو روز پیش جنازه اش را در یک شرکت ساختمانی پیدا کردیم.
ظاهرا نگهبان آن شرکت بوده.
صد البته نباید بین آن مرد تاجیک مقتول و مرد تاجیکی که قرار بود شما دو هزار دلار را به او بدهید، رابطه ای وجود داشته باشد."
کشیش در صندلی فرو رفت و مچاله شد.
رنگ صورتش چنان پرید که از نگاه تیزبین ستوان دور نماند. خیره به کشیش نگاه کرد:
"- چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟"
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_چهل_و_یکم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے کشیش روی یکی از صندلی ها نشست، گفت:
💔
✨ #قدیس ✨
#قسمت_چهل_و_دوم
نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے
کشیش سعی کرد کنترلش را حفظ کند، اما ممکن نبود موفق به این کار شود.
مرد تاجیک به او گفته بود که در یک #شرکت ساختمانی نگهبان است.
پس دلیل #نیامدن او ...!
هر چند به قتل رسیدن مرد تاجیک می توانست خیال او را از بابت کتاب برای همیشه راحت کند، اما قتل او بی ارتباط با کتاب و آن دو مرد #مشکوک روس نبود.
اگر آن دو مرد که حالا می توانست حدس بزند قاتل مرد تاجیک هستند، به سراغ او می آمدند چه پیش می آمد؟
#سرقت از کلیسا هم باید کار آنها باشد.
واضح بود که آنها به دنبال کتاب بودند؛ پس دست از سر او هم بر نمی داشتند.
ستوان دستش را روی شانه ی او گذاشت و پرسید:
"چه شده پدر؟ حالتان خوب نیست؟"
کشیش آهسته جواب داد:
"چیزی نیست؛ احتمالا باید فشار خونم بالا رفته باشد."
ستوان گفت:
"شما به کسی مشکوک نیستید؟
کسی که می دانسته شما دو هزار دلار پول را در دفتر کارتان نگهداری می کردید؟"
کشیش سرش را تکان داد.
نوک انگشتان پاهایش مور مور می شد.
دلش می خواست دست به جیبش می برد و یکی از قرص های فشارش را می خورد، اما ترجیح داد فعلا به خودش مسلط شود:
"خیر! من به کسی مشکوک نیستم.."
ستوان گفت:
"به هر حال ما پس از بررسی کامل موضوع، مسأله را | صورتجلسه می کنیم. امیدوارم بتوانیم سارق یا سارقین را دستگیر کنیم."
ستوان که از دفتر کارش بیرون رفت، یکی از قرص های فشارش را بلعيد تا مانع سرگیجه بیشترش شود و به فاجعه ای فکر کند که در شرف تکوین بود؛ فاجعه ای که با قتل مرد تاجیک شروع شده بود و خدا میدانست چه وقت گریبان او را خواهد گرفت.
فکر کرد بهتر است همه چیز را به پلیس بگوید.
صحبت کردن درباره ی آن دو مرد مشکوک که حالا میدانست به یقین قاتل مرد تاجیک هستند، می توانست احتمال خطر را برای او از بین ببرد.
✨
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوعه😉
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
🏴 @aah3noghte🏴
@chaharrah_majazi