شهید شو 🌷
💔 #اندکی_سیاسی قیام ۹دی 💕 @aah3noghte💕
💔
رهبر انقلاب:
گناه نابخشودنی فتنهگران عاشورای ۸۸ این بود که نظام را به لبه #پرتگاه_سقوط کشاندند!
۹۰/۳/۸
مردم ما با آن کسانی که به روز عاشورا اهانت کردند قهرند.
ملّت با آنهایی که روز عاشورا، با قساوت، با لودگی، با بیحیایی آمدند جوان بسیجی را در خیابان لخت کردند و کتک زدند، قهر است.
با آن کسانی که با اصل انقلاب بدند و میگویند اصل نظام نشانه است، انتخابات بهانه است؛ با آنها آشتی نمیکند!
۹۵/۱۱/۲۷
بعد از اهانتی که در روز عاشورای سال ۸۸ به وسیلهی یک عده تحریک شده نسبت به امام حسین انجام گرفت،۲روز فاصله نشد که مردم در روز ۹ دی به خیابانها آمدند و موضع صریح خودشان را علنی ابراز کردند.
دستهای دشمن و تبلیغات دشمن نه فقط نتوانسته مردم را از احساسات دینی عقب بنشاند، بلکه روزبهروز این احساسات تندتر و این معرفت عمیقتر شده است!
۸۹/۷/۲۷
#اندکی_سیاسی
#بصیرت
#قیام
#۹دی
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 #لات_های_بهشتی #رضا توی جبهه بودیم که یک روز صدای داد و بیداد بلند شد😐 و بعد رضا را با
🌷🕊🌷🕊
🕊🌷🕊
🌷🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#عباس_زاغی
وضع سوسنگرد وخیم بود. اواسط آبان بود و توی این یک ماه اول جنگ، دوبار اشغال شده بود و بچه ها آزادش کرده بودند.😌
توی درگیری شدید ، دکتر چمران گفت:
"مهمات مےخوایم"..😑
از پشت بی سیم گفتند:
"مهمات هست اما کسی نیست توی اون شلوغی و زیر آتش بیاورد، خط"...🙄
دکتر گفت:
"کار، کار عباسه!! بدو بی سیم بزن عباس مهمات بیاره"!🤗
راست مےگفت، #عباس_ملامهدی معروف به عباس زاغی، بچه محلمان بود. چشمانی درشت و سبز داشت و بےنهایت #بےکله و #بےترمز...😅✌️
به دکتر گفتم:
"دشمن مارو دور زده!! تانکهاشون دارن از پشت سر ما میان"!!!😨
دکتر گفت:
"عباس رو صدا کن!!! وقت نداریم"..
عباس را با بےسیم صدا کردیم و دکتر از پشت بی سیم توجیهش کرد.
یک ساعت بعد دیدیم تویوتایی گرد و خاک کنان از وسط دود و آتش آمد و همین طور مےگازید و بوق مےزد...😬😀
خودِ عباس بود.
یک تویوتا مهمات و آب و غذا آورده بود..🙃
چند روز بعد داشتیم مےرفتیم محور طراح که وانت عباس زاغی را دیدیم... گلوله مستقیم خورده و آتش گرفته بود و جنازه عباس از کمر به بالا از هم پاشیده بود و سر و تنش پیدا نبود...😞
نمےتوانستیم او را به عقب منتقل کنیم و مجبور شدیم جا بگذاریمش...😔
نثار روح مطهر شهدا مخصوصا آنهایی که حتی عکسی از آنها در دسترس نیست ... #صلوات بفرستید
#پایان_داستان_عباس_زاغی
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#آھ...
📚...تاشهادت
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 خُدا کُنَد کِه کَسی حالَتَش چو ما نَشَوَد ... خُدا کنَد کِه کَسی تَحبِسُ الدُّعا نَشَوَد ...
💔
شهادت
فقط در خون غلطیدن نیست
شهادت
هنگامی رخ مےدهد که دلت
از زخم کنایه و تکه پرانی دیگران بگیرد
و خون
همان اشکےست که از #آھ_دلت جاری شود
و آن هنگام که مردان
به دنبال راهی برای شهادتند
تو
اینجا
هر روز
شهید مےشوی...
#شهیده_حجاب
#نسئل_الله_منازل_الشهدا
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_بیست_و_چهار بودن یا نبودن
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_بیست_و_پنج
به من اعتماد کن
روز قدس بود … صبح عین همیشه رفتم سر کار … گوشی روی گوش، مشغول گوش دادن قرآن، داشتم روی ماشین یه نفر کار می کردم … اما تمام مدت تصویر حنیف و حرف های سعید توی سرم بود🙄 … .
ازش پرسیدم:
_از کاری که کردی پشیمون نیستی؟ … خیلی محکم گفت:
_نه، هزار بار هم به اون شب برگردم، بازم از اون زن دفاع می کنم … حتی اگر بدتر از اینم به سرم بیاد…😇
ولی من پشیمون بودم … خوب یادمه … یه پسر بیست و دو سه ساله، ماشین کارل رو ندید و محکم با موتور خورد بهش… در چپش ضربه دید … کارل عاشق اون ماشین نو بود … .
اسلحه اش رو از توی ماشین در آورد … نمی دونم چند تا گلوله توی تنش خالی کرد …😑
فقط یادمه کف خیابون خون راه افتاده بود … همه براش سوت و کف می زدن … من ساکت نگاه می کردم …
خیلی ترسیده بودم … فقط ۱۵ سالم بود … .😕
شاید سرگذشت ها یکی نبود … اما اون بچه هایی رو که مسلمان ها شعارش رو می دادن … من با گوشت و پوست و استخوانم وحشت، تنهایی و بی کسی شون رو حس می کردم …😔
ترس، ظلم، جنایت، تنهایی، توی مخروبه زندگی کردن 😣…
اینها چیزهایی بود که سعی داشتم فراموش شون کنم … اما با اون حرف ها و تصاویر دوباره تمامش برگشت … .
اعصابم خورد شده بود …
آچار رو با عصبانیت پرت کردم توی دیوار و داد زدم … لعنت به همه تون … لعنت به تو سعید … 😖
رفتم توی رختکن … رئیس دنبالم اومد …
_کجا میری استنلی؟ … باید این ماشین رو تا فردا تحویل بدیم. همین جوری هم نیرو کم داریم …😒
همین طور که داشتم لباسم رو عوض می کردم گفتم:
_نگران نباش رئیس، برگردم تا صبح روش کار می کنم … قبل طلوع تحویلت میدم … .☺️
_می تونم بهت اعتماد کنم؟ 🤔…
اعتماد؟ …
اولین بار بود که یه نفر روم حساب می کرد و می خواست بهم اعتماد کنه …
محکم توی چشم هاش نگاه کردم و گفتم :
آره رئیس، مطمئن باش می تونی بهم اعتماد کنی …
روز عید فطر بود … مرخصی گرفتم … دلم می خواست ببینم چه خبره … .🤔
یکی از بچه ها توی آشپزخانه مسجد، داشت قرآن تمرین می کرد …
مسابقه حفظ بود … تمام حواسم به کار خودم بود که یکی از آیات رو غلط خوند … ناخودآگاه، تصحیحش کردم و آیه درست رو براش خوندم …🙃
با تعجب گفت:
" استنلی تو قرآن حفظی؟ … "😳
منم جا خوردم … هنوز توی حال و هوای خودم بودم و قبلا هرگز هیچ کدوم از اون کلمات عربی رو تکرار نکرده بودم … اون کار، کاملا ناخودآگاه بود …
سعید با خنده گفت:
" اینقدر که این قرآن گوش می کنه عجیب هم نیست … توی راه قرآن گوش می کنه … موقع کار، قرآن گوش می کنه … قبلا که موقع خواب هم قرآن، گوش می کرد … هر چند الان که دیگه توی مسجد نمی خوابه، دیگه نمی دونم …"😬
حس خوبی داشت😍…
برای اولین بار توی کل عمرم یه نفر داشت ازم تعریف می کرد … .🤗
روز عید، بعد از اقامه نماز، جشن شروع شد … .
سعید مدام بهم می گفت:
" تو هم شرکت کن. مطمئن باش اول نشی، دوم یا سوم شدنت حتمیه … "👌
اما من اصلا جسارتش رو نداشتم … جلوی اون همه مسلمان… کلماتی که اصلا نمی دونستم چی هستن … من عربی بلد نبودم و زبان من و تلفظ کلماتش فاصله زیادی داشت … .
مجری از پشت میکروفن، اسامی شرکت کننده ها رو می خوند که یهو … سعید از عقب مسجد بلند گفت:
" … یه شرکت کننده دیگه هم هست … و دستش رو گذاشت پشتم و من رو هل داد جلو … "🙃😃
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرارهرشبما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج» ه
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیدعبدالحسین_برونسی
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
🌷🕊🌷🕊 🕊🌷🕊 🌷🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عباس_زاغی وضع سوسنگرد وخیم بود. اواسط آبان بود و توی این یک ماه اول
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#ممد_سیاه۱
اسمش محمد صادق بود. در خانواده مرفه و شلوغی در مشهد به دنیا آمد.
بچه سوم بود با قد و هیکلی بلند و ورزیده و هوشی بسیار....☺️
درس نخواند و پیِ مهارتی هم نرفت...😬
هر روز یک جای بدنش را #خالکوبی مےکرد. پاتوقش هم کوهسنگی و طبرسی و قهوه خانه عرب بود...🙄
همیشه یک تیزی به مچ پایش مےبست و یک پنجه بوکس، بالای آرنجش...😖
زمانی که مردم در تظاهرات انقلاب، کلانتری کوهسنگی را به آتش کشیدند، محمد مےخندید و مےگفت:
"خدارو شکر!!! هفتاد هشتاد تا از پرونده هام سوختـــــ "!!😝
با آن قد و قواره، نقش مهمی در دعواهای گروهی داشت...
اما...
☝️اهل دعوای تک به تک نبود و معمولا در مشکلات شخصی، #گذشت مےکرد.
☝️و اینکه روی ناموس محل #حساس بود و مےگفت: "ناموس محل، ناموس منه..."💪
سالهای اول پیروزی انقلاب هم با توجه به قدرت بدنےاش، برای کل محل نان و نفت و... جور مےکرد و کار مردم را راه مےانداخت...😊
جنگـــ شروع شد و عباس، برادر بزرگتر محمد به جبهه رفت...
اردیبهشـت سال ۶۰ بود که محمد برای دیدن برادرش به جبهه رفت...😑
دم مقر منتظر عباس ایستاده بود که یک جیپـــ جلوی پایش ترمز کرد. مردی از آن پیاده شد و از محمد پرسید:
+ "اینجا چکار مےکنی"؟؟؟
- "برای دیدن برادرم آمده ام"😇
+ "دوست داری بجنگی"؟؟؟
-"دوست دارم ولی بعیده بذارن"...😏
آن مرد که تواضغ از ظاهرش مےبارید، کسی نبود جز دکتر #چمران و با لبخند از همراهش خواست تا محمد صادق را راهنمایی کند...
شب وارد سنگری شدیم که انگار همه خلافکارهای تهران و اصفهان و مشهد و کردستان آنجا جمع شده بودند!!!😆😅
چه حالی داشت همه سیگاری😑
#ادامه_دارد...
#اختصاصی_کانال_آھ_۳نقطه
#انتشار_داستان_بدون_ذکر_لینک_کانال_ممنوع
💕 @aah3noghte💕
💔
موتورسواره که ظاهر درستی هم نداشت
از تو کوچه با سرعت پیچید تو خیابون جلوی موتورش.
ابراهیم شدید ترمز کرد
بعدشم طرف واستاد و با عصبانیت داد زد:
"هو چیکار می کنی"؟
ابراهیم هم پهلوان کشتی بود و بدن قوی ای داشت
ولی لبخندی زد و گفت؛
#سلام_خسته_نباشید✋😊
طرف جا خورد معذرت خواهی کرد و رفت....
به همین راحتی.
#شهیدجاویدالاثرابراهیم_هادی
#شادی_روحش_صلوات
📚 #سلام_بر_ابراهیم
#آھ...
💕 @aah3nog💕
شهید شو 🌷
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم به قلم شهید مدافع حرم #شهیدسیدطاهاایمانی #قسمت_بیست_و_پنج به من اعتماد ک
#رمان_واقعی_فرار_از_جهنم
به قلم شهید مدافع حرم
#شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_بیست_و_شش
مسابقه بزرگ
برگشتم با عصبانیت بهش نگاه کردم😠 … دلم می خواست لهش کنم 👊…
مجری با خنده گفت …
"بیا جلو استنلی … چند جزء از قرآن رو حفظی"؟ …😃
جزء؟🤔 … جزء دیگه چیه؟ … مات و مبهوت مونده بودم … با چشم های گرد شده و عصبانی به سعید نگاه می کردم … .😡😠
سرش رو آورد جلو و گفت:
" یعنی چقدر از قرآن رو حفظی؟… چند بخش رو حفظی؟ چند تا سوره؟ "😉
"سوره چیه؟ مگه قرآن، بخش بخشه؟"😳 … .
سری تکان دادم و به مجری گفتم:
" نمی دونم صبر کنید … و با عجله رفتم پیش همسر حنیف … اون قرآن ضبط شده، چقدر از قرآن بود؟ "😅😬
خنده اش گرفت …
- همه اش رو حفظ کردی؟😃 …
+آره …
- پس بگو من حافظ 30 جزء از قرآنم …😊
سری تکان دادم … برگشتم نزدیک جایگاه و گفتم:
" من 30 جزء حفظم … "😬😇
مجری با شنیدن این جمله، با وجد خاصی گفت:
" ماشاء الله یه حافظ کل توی مسابقه داریم … "😍
مسابقه شروع شد … نوبت به من رسید … رفتم روی سن، توی جایگاه نشستم … ضربان قلبم زیاد شده بود …😯
داور مسابقه شروع کرد به پرسیدن … چند کلمه عربی رو می گفت و من ادامه می دادم … 🙄
کلمات عربی با لهجه غلیظ انگلیسی … همه در حالی که می خندیدند با صدای بلند ماشاء الله می گفتند … .😅😃
آخرین بخش رو که خوندم، داور گفت:
" احسنت … لطف می کنی معنی این آیه رو بگی …؟ "☺️
"معنی؟ … من معنی قرآن رو بلد نیستم"😔 …
با تعجب پرسید:
"یعنی نمی دونی این آیه ای که از حفظ خوندی چه معنایی داشت؟" 😳…
تعجبم بیشتر شد … "آیه چیه؟"🙄 …
با شنیدن این سوالم جمع بهم ریخت … اصلا نمی دونستم هر مسلمانی این چیزها رو می دونه … از توی نگاه شون فهمیدم به دروغم پی بردن…😨😰
خیلی حالم گرفته شده بود … به خودم گفتم
"تمام شد استنلی … دیگه نمیزارن پات رو اینجا بزاری"😔 …
از جایگاه بلند شدم … هنوز به وسط سن نرسیده بودم که روحانی مسجد، بلندگو رو از داور گرفت:
"استنلی، می دونی یه نابغه ای که توی این مدت تونستی قرآن رو بدون اینکه بفهمی حفظ کنی؟"😌😉😍 … .
بعد رو کرد به جمع و با لبخند گفت:
"می خندید؟ …. شماها همه با حروف و لغت های عربی آشنایی دارید … حالا بیاید تصور کنید که می خواید یه کتاب ۶۰۰ صفحه ای چینی رو فقط با شنیدنش حفظ کنید … چند نفرتون می تونید؟" 😉… .
همه ساکت شده بودن و فقط نگاه می کردند …
یهو سعید از اون طرف سالن داد زد:
"من توی حفظ کردن کتاب های دانشگاهم هم مشکل دارم … حالا میشه این ترم چینی نخونیم؟"😅😄 … و همه بلند خندیدن …
حاج آقا، نیم رخ چرخید سمت من …
"نمی خواید یه کف حسابی براش بزنید"؟ 🤗… .
و تمام سالن برام دست می زدند … به زحمت جلوی بغضم رو گرفته بودم …
#ادامه_دارد...
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 •┄❁#قرارهرشبما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج» ه
💔
•┄❁#قرارهرشبما❁┄•
فرستـادن پنج #صلواتــ
بہ نیتــ سلامتے و
ٺعجیـل در #فرجآقاامامزمان«عج»
هدیہ بہ روح مطهر
#شهیدرضااسماعیلی (ذبیح فاطمیون)
💕 @aah3noghte💕
💔
فتنه شاید در صف صفین مےجنگیده روزی
فتنه شاید در زمان شاه، زندان بوده باشد
فتنه شاید باامام از کودکی همسایه بوده
یا که در طیارهء پاریس-تهران بوده باشد
دورهء فتنه ست آری! مےشناسد فتنه ها را
آنکه در این کربلا، عباس دوران بوده باشد
فتنه خشک و تر نمےداند خدایا وقتِ رفتن
کاشکی دستم به دامان شهیدان بوده باشد
#اندکی_سیاسی
#فتنه
#بصیرت
#۹دی
💕 @aah3noghte
شهید شو 🌷
💔 #حاج_حسین_یکتا : آن کسی که #ولایتمدار است، آن کسی که چشمش و گوشَـش به دو لبِ #ولایت است، او قطع
💔
تو را خطاب میکنم به رغم انتقادها
امید پابرهنه ها، امام بی سوادها
تو دست خود نهاده ای، به دست های آسمان
فدای دست خط تو، تمام میر عمادها
تبسم تو مےشود، دلیل صلح در جهان
همین که اخم میکنی، رکود اقتصادها!
بگو بمیر! مرده ام، ببین که سر سپرده ام
به حکم چشم های تو، نه حکم اجتهادها
#فداےسیدعلےجان❤️
#آھ...
💕 @aah3noghte💕
1_41638793.mp3
3.94M
💔
🔊 کربلایی #سیدرضا_نریمانی :
روزی که فتنه سر گندم ری شد
بی بصیرتی با درد و غصه طی شد
مرهم زخم دل حضرت آقا💔
قیام حماسه ساز #9دی شد
#بصیرت
#قیام_٩دی
#آھ...
💕 @aah3noghte💕