💔
یه عدهای به آقای #صدیقی ایراد گرفتند،
که حرفی که درباره غسل آقای مصباح گفتند،
ایراد داره و با عقل جور در نمیاد!
درحالیکه چندین تن از عرفا و علما شاهد بودند!
خب پس این رو بخونید:
کسى که فضیل را بعد از مردنش غسل داده بود،
براى امام صادق(ع) نقل کرد که
در وقت غسل دادن، فضیل دستش را
بر روی عورتش قرار میداد تا
ستر عورت کند در حالیکه #مرده بود!
آنحضرت نیز فرمود: خدا رحمت کند
فضیل را! او از ما اهلبیت بود
| منلایحضرالفقیه،ج۴، ص۴۴۱ |
ایمانها کم شده که چشمها بینا نیست!
#عص
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_نه - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز و نعمت
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهل
هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد: یاابالفضل العباس(ع)!
عمو طول و عرض اتاق را می پیماید ، و هانیه خانم در آشپزخانه یا خود چیزی زمزمه می کند.
داماد های هانیه خانم خسته از کارهای نذری پزی گوشه ای افتاده اند و از ماجرای من شگفت زده اند ...
زن عمو پشت تلفن سعی دارد ماجرا را برای مادر توضیح دهد....
و نرگس که تلاش می کند به من که مثل مرده ها شدم چیزی بخوراند ....
من هم یک گوشه کز کرده ام ..بی هیچ حرکتی ،نه حرفی ، نه اشکی ، نه صدایی...
خیره ام به عکس پدر و در دل از هجده سال زندگی بدون پدر و ارزوهایم می گویم ...
این وسط تنها کسانی که بی خیال اند نوه های هانیه خانم اند که خستگی ناپذیر بازی می کنند...
نجمه از اشپزخانه بیرون می اید : ناهار اماده ست بفرمایید در خدمت باشیم..
عمو انگار چیزی که نشنیده باشد : می گوید چرا حامد بی خبر رفت؟
نجمه که متوجه حال عمو شده ، با نگاهی پاسخ دادن را به همسرش واگذار می کند...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_چهل هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد: یاابالفضل العباس(ع)! عمو طول
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهل_و_یک
محمد چند بار اب دهانش رو قورت میدهد و گلویش را صاف می کند : والا حاج اقا خیلی هم بی خبر نبود....
میدونستیم میخواد بره، ولی این قضایا پیش اومد فراموشمون شد ، اون بنده خدا هم رفت لابد دیرش شده بود دیگه...
عمو تکیه می دهد به دیوار : منظورم اینه که چرا خداحافظی نکرد؟
محمد با درماندگی می گوید : اینو باید از خودشون بپرسید ! حامد همیشه اینطوره...
هانیه خانم درحالی که بشقاب ها را در سفره می گذارد غر میزند :
-عین بابای خدا بیامرزشه ، یهو بی خبر یه کاری می کنه ...
عمو از پاسخ گرفتن ناامید می شود :
- حالا کجا رفته ؟ یعنی رفته اونجا چیکار؟
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
ادامہ دارد...🕊️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_چهل_و_یک محمد چند بار اب دهانش رو قورت میدهد و گلویش را صاف می کند : وال
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهل_و_دو
محمد ، دختر کوچک و شیرینش را روی پایش می نشاند و پاسخ می دهـد :
ما فکر کردیم شما در جریان ماموریتش هستـید ! رفته برای امنیت زوار ، سامرا ، گفت اگه کربلا شلوغ شد شاید کربلام بره ...
هانیه خانم کنار سفره رها می شود و میزند زیر گریه : این بچہ اخرش خودشو به کشتن میده ..
جمله آخر محمد بدجور تکانم می دهد و نگرانی به وجودم چنگ می اندازد ، نگران غریبه ای شده ام که الان آشنا در آمده...
نـگرانم .... نگران مجهولی که حالا از هر معلومی معلوم تر است ، نگران واژه غریبی به نام برادر ، یادم نمی آید برای نیما نگران شده باشم..
بااینکه از یک مادر هستیم ولی چندان علاقه ای به او ندارم ، نمی دانم باید درباره این برادر جدید چه حسی داشته باشم؟
نرگس که تا الان با گوشی اش کشتی می گرفت ، ناگاه می گوید: بلاخره روشن شد ! الان بر می داره !
هانیه خانم بر می گردد با اظطراب می گوید : بزار رو بلندگو! ....
نرگس اطاعت می کند ، بعد از چندبار بوق زدن ، صدای ناواضحی از پشت خط می گوید :
-جانم مادر؟
هانیه خانم خودش را به نرگس می رساند و گوشی را می قاپد : تو کجا سرتو زیر انداختی رفتی بچه ؟
صدای خنده می اید :
شرمنده تون شدم مادر ، ببخشید ، اخه پروازم داشت دیر می شد، این ماموریتم نمی شد کاریش کنم ، باید میرفتم حتما ، شرمنده ...
نویسنده خانم فاطمه شکیبا...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #کرامات_شهدا #شهید_حسینعلی_اکبری اهل درچه اصفهان : شهید حسینعلی اکبری بوی عطر عجیبی داشت نام عط
💔
✖️شهیدی که پس از شهادت چشمانش را باز کرد
#آیت_الله_صدیقی
#آیت_الله_مصباح
#کرامات_شهدا
#شهید_علیاکبر_صادقی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte 💞
🌿 بندگی یعنی
در کوچه پس کوچه های زندگی
دست کسی را بگیری...!
🏴السلام علیک یاصدیقه الشهیده🏴
سلامبزرگواران.باتوجهبهاینکهایامفاطمیهدومهم شروعشده،حقیروچندتن ازبزرگواران درنظرداریم ان شاءالله به جای مراسم برای ایشون،به نیازمندان شهرخیرات بدهیم...
💛 دوستان عزیزی که به هر نحوی میخواهند مارا دراین امریاری بفرمایند لطفا کمک های نقدی خود را به این شماره کارت بفرستند🙏🙏🙏
6037697588661204
•° حسین حاجی زاده •°
هرسوالی دراین خصوص داشتید به ایدی زیرمراجعه فرمایید👇
●[@momenanee313●]
لطفا پس از واریز رسید رو به این همین آیدی ارسال کنید.👆