شهید شو 🌷
💔 #کرامات_شهدا #شهید_حسینعلی_اکبری اهل درچه اصفهان : شهید حسینعلی اکبری بوی عطر عجیبی داشت نام عط
💔
نائب الزیاره بودیم
#کرامات_شهدا
#شهید_حسینعلی_اکبری اهل درچه اصفهان :
شهید حسینعلی اکبری بوی عطر عجیبی داشت نام عطر را که می پرسیدم جواب سربالا می داد
شهید که شد توی وصیتنامه اش نوشته بود
بخدا قسم هیچ وقت عطر نزدم هر وقت خواستم معطر شوم از ته دل می گفتم :
" السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) "
#شهید_حسینعلی_اکبری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 نائب الزیاره بودیم #کرامات_شهدا #شهید_حسینعلی_اکبری اهل درچه اصفهان : شهید حسینعلی اکبری بوی ع
💔
#کرامات_شهدا
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری :
لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر"😳
وقتی جنازه شهید را می آورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم. مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را می خواند.
مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر". حتی در سردخانه بعد از 8 روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود.
منبع : خاطره از همسر شهید از سایت خبرگزاری دفاع مقدس
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #کرامات_شهدا #شهید_عبدالمهدی_مغفوری : لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر"
💔
#کرامات_شهدا
شهید توکل حسنوند همیشه روزه بود، جبهه هم که می رفت با فرمانده اش قرار می گذاشت که 10 روز جابهجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد.
جوان 21 ساله که یکی از نیروهای زبده اطلاعات عملیات لشگر 57 ابوالفضل(ع) بود، طی عملیاتی در منطقه حاج عمران #مفقودالاثر شد و پس از یکسال که خانواده منتظر جنازه اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به خرم آباد برگشت.
به دستور نماینده امام و امام جمعه خرم آباد- آیه الله میانجی- پیکر شهید به مدت یک هفته در مکان مخصوصی در بیمارستان شهید مدنی خرم آباد مورد زیارت عموم مردم شهر قرار گرفت.
عطر خوشبوی پیکر مطهر شهید همه زائرین را مبهوت کرده بود.
#شهید_توکل_حسنوند
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#کرامات_شهدا
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند!
پسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...
چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!
.
پسر میگوید:
«نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!»
.
بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!!
پسر دیگرش این را به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
.
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
.
میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط...
.
آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم...»
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
💔
سلام همسنگرےها
درسته که ما به دستگیر بودن شهدا
معتقدیم به اینکه وقتی توسل مےڪنیم
به یڪ شهید جوابمونو میده👌
برای همین مےخواهیم تجربیاتمون از
دستگیری شهدا را با بقیه به اشتراک بذاریم...💪🏻
خب حالا این ڪار ما چه اثری داره؟🤔
1⃣اینکه بقیه با شهید مورد نظر شما آشنا
میشن😍
2⃣شاید یه نفر ناامید از همه جا، این
مطالب رو بخونه و دلش بلرزه🥀 و
به یڪ شهید، توسل پیدا کنه و اون
وقته که با دعای شهید مشکلش
برطرف بشه🤲
3⃣نشر فرهنگ و خاطرات شهدا کمتر از
شهادت نیست و شما با این کار ثواب
شهادت دارین ان شالله😇
لطفا خاطراتتون از توسل به شهدا
و جوابهایی که از شهدا گرفتید رو
به آیدی زیر ارسال بفرمایید تا تحت
عنوان #کرامات_شهدا در کانال قرار دهیم
@shahiidsho_pv
ترجیحا عکس اون شهید بزرگوار رو هم بفرستید
شهید شو 🌷
💔 #کرامات_شهدا شهید توکل حسنوند همیشه روزه بود، جبهه هم که می رفت با فرمانده اش قرار می گذاشت ک
💔
#کرامات_شهدا
مدتیبودکهازخودموتمامرفقایمدلخوربودموناامیدشده بودم
و هی درذهنخودمباخدا ورفقای شهیدمدرد دل میکردم که منِ بی عرضه نمیتوانم کمک رفقایم کنم و....
تا اینکه یک روز رفتم گلستان شهدا و یکی یکی مثل همیشه سر مزار شهدا رفتم و با آنها هم درد دل کردم.
بعد از این رفتم نشستم و در ذهنم گفتم جواد(شهیدجوادمحمدی)تو یه کاری برای من بکن من شنیدم و دیدم همه جوره هوای رفقایت را داشتی ....
بعد رفتم در غرفه کتاب و گفتم یه کتاب بخرم داشتم میگشتم که یکدفعه به ذهنم رسید کتاب دخترهابابایی اند رو بخرم ولی نداشت
و پرسیدم کتاب بیبرادر را دارید ؟گفتند بله و من خریدم و بعد از خواندن کتاب فهمیدم که شهدا چه بودهاند وما چه هستیم...😔
پیش از خواندن این کتاب من چه میدانستم
جواد کیست .....
اخلاقش چیست......
چهارچوب رفاقت چیست...
هوای اراذل و اوباش محل و پذیرایی☺️از نوع شهید جواد و به موقع بودن اینها....
ولی کلا جواد مانند برادر است برای من و شاید شما از لحظهای که شناختمش هوایم را زیاد داشته است.
شادیروحشونصلوات💐
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
ارسالی شما🌹
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 #کرامات_شهدا مدتیبودکهازخودموتمامرفقایمدلخوربودموناامیدشده بودم و هی درذهنخودمباخدا
💔
#کرامات_شهدا
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند!😍
پسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!😔
پسر میگوید:
نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!
.
بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!!😳
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
.
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
.
میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط...
آیت الله نوری با گریه، چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم...»
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
#شهید_دفاع_مقدس
💞 @shahiidsho💞
کرامت های شهدا در مورد خودتونو واسه مون بفرستید🌹
💔
وصیتنامه بسیار عجیب یک شهید
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی، جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود...
در وصیتنامه نوشته بود:
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم.
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند، اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند، من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند، بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست؛ این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم.
به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم، بگویید که ما را فراموش نکنند.
بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
✍🏻سردار حاج حسین کاجی
📚 کتاب خاطرات ماندگار
#شهید_گمنام
#کرامات_شهدا
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 شهیدی که امام خامنه ای از او امتحان گرفت یکی از برنامه های ما در زمان انقلاب انتقال اسلحه از سرا
💔
شهیدی که بعد از شهادت، کارنامه دخترش را امضا کرد
آن شب زهرا پدرش را در خواب می بیند. از او می پرسد بابا غذا خوردی؟ پدرش می گوید نه بابا، غذا نخوردم.
+خوب من میروم برای شما غذا بیاورم.
- نیازی نیست. برو آن برگه ات را بیاور.
+کدام برگه؟
- همان برنامه ای که امروز مدیر مدرسه به شما داد.
زهرا می رود برنامه امتحانی اش را بیاورد، او می دانست که پدرش هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، به همین دلیل می گردد تا خودکار آبی را پیدا می کند و به پدرش میدهد.
بعد می رود به آشپزخانه تا برای پدرش غذا حاضر کند. وقتی برمیگردد پدرش را در اتاق پیدا نمیکند...
شرح کامل ماجرا در پست بعدی👇👇👇
#شهید_سیدمجتبی_صالحی
#روز_دختر
#کرامات_شهدا
💞 @shahiidsho💞
💔
سلام همسنگری ها
برای سهولت در پیدا کردن اسم شهید مورد نظرتون، اسم شهید را با هشتک جستجو کنید و بین کلمات، آندرلاین قرار بدین به این صورت👈 #شهید_جواد_محمدی
تعدادی از کلمات و هشتک هایی که شاید لازمتون بشه👇👇
#شهید_قاسم_سلیمانی #حاج_قاسم ❤️🔥
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم ❤️
#میخوای_شهید_بشی ⁉️
#شهید_نیروی_دریایی
#شهید_مفقودالاثر
#شهید_غیرایرانی
#شهید_فاطمیون
#شهید_دانشجو
#شهید_تفحص
#شهید_نوجوان
#شهید_مرزبان
#شهید_هنرمند
#شهید_خلبان
#شهید_کودک
#شهید_غواص
#شهید_امنیت
#شهید_گمنام
#شهید_جانباز
#شهید_فراجا
#شهید_خانم
#شهید_خادم
#شهید_طلبه
#شهید_وزیر
#فداےسیدعلےجانم❤️
#عاشقانه_شهدایی💕
#لات_های_بهشتی🕊
#حملات_رژیم_بعث 🔥
#دخترها_بابایی_اند 📚
#حاج_حسین_یکتا 🎙
#دو_نیمه_سیب 🍎
#شهدای_صابرین🥀
#سید_مقاومت 🥰
#کرامات_شهدا 🥺
#خانواده_شهید ❤️🩹
#معرفی_کتاب 📚
#خادم_الشهدا 😇
#شهدای_مکه 🕋
#یک_حبه_نور ✨
#شب_جمعه 📿
#شاهچراغ 🥀
#بی_برادر 📚
#دلنویس ❣
#عملیات 💥
#معجزه 😯
#صوت 📻
#آزاده 🤗
#آھ...
بدون هشتک جستجو کنید👇👇
حرف آخر...
وصیتنامه
حرف آخر
سالروز شهادت
سالروز ولادت
این لیست بروزرسانی میشود👌
💔
شهیدی که پدر و مادرش را از حادثه منا نجات داد....❗️
روحانی کاروان با کلی پرس و جو من رو پیدا کرد و از من پرسید، شما حاج منصوری؟
گفتم بله.
بعد پرسید: شما پدر شهیدی و اسم پسرت عباسه؟؟
گفتم بله، یکی از دو شهیدم عباسه.
روحانی کاروان گفت: حاج منصور من که شما رو نمیشناختم و نمیدونستم پدر شهید هستی، شهید شما به خوابم اومد و گفت اسم من عباس فخارنیاست، برید پدر من رو تو کاروان خودتون پیدا کنید و بهش بگید چون قلبش مشکل داره امشب به مشعر و فردا به منا نرود، و از من خواست تا مراقب شما باشم.☝️
به روحانی کاروان گفتم، اینطوری که نمیشه.
در جواب به من گفت: این چیزى بود که باید میامدم به شما میگفتم، شما هم مىتوانید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتلتون.
حاج منصور گفت: همین کار را انجام دادم و برای خودم و همسرم نایب گرفتم و برگشتیم هتل، و بعد از این که حادثه منا رخ داد، حکمت این اتفاق رو فهمیدم و به این که میگویند، شهدا زندهاند بیشتر اعتقاد پیدا کردم.
راوی: پدر #شهید_عباس_فخارنیا
#شهدای_مکه
#کرامات_شهدا
💞 @shahiidsho💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
قدرت شهدا
🌹دایورت شماره حاج حسین یکتا به حاج حسین کاجی😳
حتما حتما ببینید و منتشر کنید
یاوران #امام_زمان
#کرامات_شهدا
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @shahiidsho💞
💔
عنایت حضرت زهرا(س) در تفحص شهدا...
یک مدت علیرغم تلاش زیاد رفقا، شهیدی پیدا نمیشد. تا اینکه یک روز یکی از بچههای تفحص نوار روضهی فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک همه جاری شد و تفحص رو شروع کردیم. همان روز پیکر دو شهید پیدا کردیم که کنار هم افتاده، و صورتشون رو به روی همدیگه بود.
در کمال تعجب دیدم پشتِ پیراهنِ هر دوتاشون نوشته شده:
"میروم تا انتقام سیلی زهرا(س) بگیرم."
📚 کتاب شهید گمنام
#کرامات_شهدا
سرباز گمنام #امام_زمان
انتشار به مناسبت ایام #فاطمیه
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 شهیدی که پدر و مادرش را از حادثه منا نجات داد....❗️ روحانی کاروان با کلی پرس و جو من رو پیدا کرد
💔
پدر شهیدان فخارنیا به فرزندان شهیدش پیوست...
این شهید، پدر و مادر خود را از حادثه منا نجات داده بود
برای خواندن #کرامات_شهدا روی هشتک کلیک کنید
سربازان مخلص #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
شهید شو 🌷
💔 شهیدی که پدر و مادرش را از حادثه منا نجات داد....❗️ روحانی کاروان با کلی پرس و جو من رو پیدا کرد
💔
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ میسپارﻧﺪ .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ...
ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ.
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ.
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
وآن کسی نیست جز #شهید_سیدمیرحسین_امیره_خواه
#شهید_تفحص
#کرامات_شهدا
💞 @shahiidsho💞
💔
ملائکی که برای شهادت او رضایت پدر را میخواستند
شهید محمدحسن کاظمینی چند روزی قبل از شهادتش به ماجرای پروازش به عالم بالا اشاره کرده پروازی که به خاطر راضی نبودن پدرش ناتمام مانده بود.
وی در دورانی که بهعلت جراحات شدید در بیمارستان بستری و مورد عمل پزشکان قرار گرفته بود در عالم رویا دیده بود که هر دو برادرش در بهشت منتظرش هستند، فهمید که شهید شدهاند (چون قبلاً به آنها گفته بودند که اسیر هستند.)
او هم خواست وارد بهشت شود که ملائک گفتند: این شهید را برگردانید، پدرش راضی به شهادت او نیست. تا این حرف را زدند، یکباره روح به جسمش برگشت.
محمدحسن در ادامه میگوید: "حالا هم فقط آمدهام رضایت پدرم را جلب کنم و برگردم".
روز بعد پدرش حاجعبدالخالق به ملاقات او آمد، وقتی پدر و پسر خلوت کردند، از پدرش پرسید: "شما راضی به شهادت من نیستی؟
پدر خیلی قاطع گفت: خیر
محمدحسن گفت: مگه من چه فرقی با برادرهایم دارم آنها الان در بهشت هستند و من اینجا".
پدر محمدحسن در جواب پسرش میگوید: " آنها شاید اسیر باشند و برگردند اما مهم این است که آنها مجرد بودند و تو زن و بچه داری. من در این سن نمیتوانم فرزندان کوچک تو را سرپرستی کنم."
در نهایت با صحبتهای محمدحسن، پدرش رضایت میدهد که مجدد به جبهه برگردد. وی پس از مرخصی از بیمارستان بلافاصله راهی جبهه شد و مدتی بعد به شهادت رسید.
#شهید_محمدحسن_کاظمینی
#کرامات_شهدا
یاران خالص #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
💔
یک دفعه عباس از جبهه آمد و گفت:
مامان مهمان داریم.
هوا هم سرد بود. اسفناج تازه گرفته بودم گفتم آش درست کنم و زودپز را روی گاز گذاشتم. خودم هم کنار گاز ایستاده بودم. یکدفعه زودپز ترکید.
ترکشهایش از پنجره رد شد و به داخل باغچه افتاد. ولی چیزی به من نخورد. به قدری مهیب بود که همسایهها فکر میکردند در خانه ما بمب گذاشتهاند.
حالا زودپز نصفش ترکیده نصفش روی گاز مانده. در حالی که مواد داخلش نریخته بود. بالاخره با همان آش را آماده کردم.
عباس آمد گفت مامان آش درست کردی. گفتم بله. شما که آنجا آش نمیخورید. رفت از رستوران برنج و کباب برای رزمندهها گرفت آورد. بعد که رفتیم سفره را جمع کنیم، دیدیم همه آشها را خوردهاند و برنجها مانده است.
وقتی داشتند میرفتند از پنجره داشتم نگاهشان میکردم دیدم یک رزمنده مجروح و سرش بسته است. گفتم این مهمان اصلی است که باعث شد خدا ما را حفظ کند. همیشه یک معجزه باورنکردنی اتفاق میافتاد
#شهید_عباس_باقری_تشکری
#کرامات_شهدا
💞 @shahiidsho💞
💔
#کرامات_شهدا
⛔️ در زندان «الرشيد» بغداد، يكی از برادران رزمنده كه از ناحيهی پا به وسيلهي نارنجك مجروح شده بود، حالش وخيم شد و از محل آسيب ديدگي، چرك و خون بيرون میآمد.
ايشان پس از 21 روز اسارت، بعد از اقامهی نماز صبح به درجهی رفيع شهادت نايل شد.
با شهادت او، رايحهی عطری دل انگيز در فضای آسايشگاه پيچيد. با استشمام بوی عطر، همهی اسرا شروع كرديم به صلوات فرستادن.
نگهبانان اردوگاه با شنيدن صدای صلوات، سراسيمه وارد شدند. آن ها فكر میكردند يكی از برادران، شيشهی عطر به داخل آسايشگاه آورده است، به همين خاطر تمام آن جا را بازرسی كردند.
وقتی چيزی پيدا نكردند، پرسيدند: «اين بو از كجاست؟» و ما به آن ها گفتيم كه از وجود آن برادر شهيد است!
♨️ به جز يكی از نگهبانان، كسی حرف ما را باور نكرد. آن نگهبان بعدها به بچه ها گفته بود كه من میدانم منشأ آن رايحهی دلانگيز از كجا بود و به حقانيت راه شما نيز ايمان دارم.
راوی : حميدرضا رضايی
#معجزه
#شهید_اسیر
💞 @shahiidsho💞
💔
معلم شهید سید رضا مهدوی و شفای دخترش زینب طبق روایت بیبی صدیقه مهدوی همسر شهید...
دخترم زینب نُه ماهه بود که پدرش به شهادت رسید
هنوز چهلمش از راه نرسیده بود که زینب به سختی مریض شد. او را نزد دکتر بردم دکتر گفت: باید بچه را بستری کنید تا حالش خوب شود.
وقتی که می خواستم او را برای بستری کردن به بیمارستان ببرم پسرم مهدی گریه می کرد و می گفت: اگر امشب زینب را به بیمارستان ببری من هم می آیم.
هر چه کردم آرام نشد آنها را به خانه بردم با خودم گفتم: آخرِ شب که مهدی خوابید زینب را به بیمارستان می برم.
خوابیدم بچه ها هم کنارم خوابیدند زینب مثل یک مُرده افتاده بود و تکان نمی خورد
به شدت نگرانش بودم دلم شکست و اشکم جاری شد.
خطاب به سید گفتم:
تو همیشه می گفتی شهدا زنده اند الان که داری وضعیت مرا می بینی خودت نظری کن و به فریادم برس.
در حال گریه کردن و حرف زدن با او بودم که ناباورانه دیدم به اتاق آمد و روبهروی زینب ایستاد، زبانم بند آمده بود، بدنم سنگین شده بود و نمیتوانستم تکان بخورم اشک چشمانم بی وقفه جاری بود.
سید زیرِ لب دعا می خواند و توی صورت زینب فوت میکرد... بعد از چند لحظه زینب تکانی خورد و بنای گریه را گذاشت به سمت او برگشتم که شیرش بدهم در همین حین سید از نظرم ناپدید شد
فریاد زدم: بچه ها! باباتون رفت بلند شوید و دنبال سرش بروید.
آنها با فریادِ من سراسیمه از خواب پریدند و با شنیدن کلمهی "بابا" بنای گریه را گذاشتند حال زینب خوب شد و دیگر نیازی به بستری شدن نداشت.
#شهید_سیدرضا_مهدوی
انتشار به مناسبت #روز_معلم
#کرامات_شهدا
💞 @shahiidsho💞
💔
#کرامات_شهدا
روزی سر قبر علیرضا بودم که متوجه خانمی شدیم که شدیداً گریان بود
از ایشان سوال کردم که آیا شما علیرضا را میشناسید؟
خانم گفت: من شهید رو نمیشناسم... روز تشییع شهید من در امامزاده بودم که دیدم تشییع شهید است
به شهید گفتم اگر تو واقعا شهیدی پس برای من کاری کن من فرزند دختری دارم که نمی تواند صحبت کند و سه پسر بیکار در خانه دارم کمکم کن😔
این اتفاق گذشت چند روز بعد دخترم در خانه یکدفعه مرا صدا زد و درخواست آب کرد باور نمیکردم شهید اینقدر زود جوابم را بدهد کمتر چند روز بعد یک نفر درب خانه ما آمد و پرسید خانم شما سه پسر بیکار دارید من با تعجب پرسیدم بله چطور مگه؟؟
ایشان آدرسی به من داد و گفت فردا بگویید بیایند سرکار.
از شهدا حاجت بگیرید
راوی: مادر #شهید_علیرضا_قبادی
سالروز شهادت
فدایی عمه جان #امام_زمان
💞 @shahiidsho💞
💔
#کرامات_شهدا
وقتی از سوی خانواده تحت فشار قرار گرفتم تا علیرغم میل باطنی، از بین چند خواستگار یکی را انتخاب کنم، اجازه گرفتم اول به مشهد بروم و بعد، تصمیم بگیرم
روز اول که مشرف شدم خیلی بیتابی کرده و از امام رضا تقاضای کمک کردم
همان شب خواب دیدم در گلزار شهدای شیراز بالای سر مزار شهید سید کوچک موسوی ایستاده ام
ندایی آمد که این جوانی که مقابل قبر شهید است، فرد موردنظر برای ازدواج با شماست.
از سفر که برگشتم یک روز به گلزار شهدا رفتم
که دیدم جوانی نشسته
از او ساعت پرسیدم، وقتی خواست جواب بدهد دیدم همان جوان است که درخواب،دیده بودم
ناگهان خانمی دستش را بر شانه ام گذاشت و سلام احوال پرسی کرد و مطمئن شد که مجردم
چند روز بعد به خواستگاری آمدند و ازدواج کردیم.
#شهید_سیدکوچک_موسوی
#امام_رضا
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
💔
شهیدی که درقبرچشمانش رابازکرد
مادر شهید: عرض کردم خدایا از تو مى خواهم عنایتى کنی تا فرزندم چشمانش را باز کند تا من مانند دوران حیاتش یک بار دیگر براى آخرین بار به چشمانش نگاه کنم.
زمانی که على اکبر در بیمارستان بقیة الله تهران بسترى بود، چون تعداد عیادت کنندگان او زیاد بود براى رعایت حال دوستانش سعى مى کردم اکثرا از پشت شیشه اتاق، فرزندم را ببینم، گاهی هم دو سه دقیقه مختصر کنار او مى ایستادم و برمىگشتم.
پس از اینکه در بیمارستان به شهادت رسید و او را براى غسل به غسالخانه بردند باز هم وقتى براى دیدن او به غسالخانه رفتم، این فرصت را در اختیار دیگران گذاشتم.
برادر شهید: در موقع دفن پیکر، برادرم در آغوش من بود. وقتی مادرم بالاى قبر، آرزو کرد، على اکبر چشمانش را باز کند، من به چشمان برادرم که صورت او را از کفن باز کرده و روى خاک گذاشته بودم خیره شدم.
در این لحظات بسیار کوتاه با کمال شگفتى مشاهده کردم در همان لحظه که مادرم این کلمات را بیان مى کرد چشمان على اکبر از هم گشوده شد و به مادرم نگریست و بعد از لحظات کوتاهی دوباره بسته شد.
ما پس از این ماجرا تا سالها این مطلب را فاش نکردیم، چون نگران این بودیم مبادا دیگران در صحت این قضیه شک نمایند و یا خیال کنند ساختگى است.
تا اینکه یکى از بستگان ما که در کارهاى تبلیغاتى است وقتى متوجه این اعجاز شد عکس ها را از ما گرفت و در کنار هم گذاشت و به صورت یک پوستر چاپ کرد و بدین ترتیب این قضیه بر همگان آشکار شد
#شهید_علی_اکبر_صادقی
تولد ١٣۴٠تهران
شهادت۶۶/٣/٩ شاخ شمیران
مزار:بهشت زهرا(س)، قطعه٢٩، ردیف٢
#کرامات_شهدا
💞 @shahiidsho💞
💔
شهیدی که پول ساخت حسینیه را داد...
بعد از شهادتش یک شب اومد به خوابم و گفت:
مادر! دلم میخواد تو حیاط خونه یه حسینیه بسازید
گفتم: مادر ما که پول نداریم. گفت: غصه نخور پولش با من!
یه جلسه قرض الحسنه ای داشتیم که هر ماه تشکیل می شد. تصمیم گرفتم تو جلسه بعدی با اسم سید جعفر شرکت کنم، تو اون جلسه وقتی قرعه کشی شد اسم سیدجعفر برای وام یک میلیونی دراومد، خیلی خوشحال شدم، یاد اون جمله سید جعفر افتادم که توی خواب بهم گفت: غصه نخور پولش با من!
با کمک پدرش، با اون پول تونستیم تو حیاط منزل یه حسینیه بسازیم.
اسم حسینیه رو هم گذاشتیم حسینیه باب الحوائج.
از زمانی که این حسینیه تو منزل ما ساخته شد مناسبت مذهبی نبود که ما مراسم نداشته باشیم.
الان هم به برکت اهل بیت و خود شهید مردم شهر تو مناسبت های مختلف تو حسینیه مراسم برگزار می کنند که خیلی از اونها حاجت دارند و شهید و واسطه قرار میدن و تو حسینیه یه مراسم روضه میگیرن و حاجت روا میشن.
راوی: مادر #شهید_سیدجعفر_مظفری
#کرامات_شهدا
#خانواده_شهید
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞
"کپی آزاد ، بدون تغییر در عکس!"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
شهیدی که خواهر کر و لالش را شفا داد شهید کریم شورآبادی به روایت سردار حسنی سعدی...
🌹آدرس مزار مطهر شهید کریم شورآبادی گلزار شهدای کرمان قطعه ۲ ردیف ۱۰ شماره ۵...
#شهید_کریم_شورآبادی
#کرامات_شهدا
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞
💔
ازدواج با واسطه شهید
جانباز نخاعی بودم و هركسی راضی نبود با من ازدواج كند البته حق داشتند ازدواج با يک قطع نخاعی سخت است و هر كس تحملش را ندارد.
در مسئله ازدواجم درمانده بودم كه يک دفعه به ياد دوستم شهيد احمد فتحی افتادم و به او متوسل شدم.
گفتم زمانی با هم دوست بوديم و حاشا به كرمت اگر دست رد به سينه ام بزنی.
مدتی بعد زمينه ای فراهم شد و من با يكی از خواهران هيئت شهدا ازدواج كردم. بعد از ازدواج با هم به گلزار شهدا رفتيم به همسرم مزار احمد را نشان دادم كه او گفت اين هم مزار دايی من است.
مزار شهيد حسن كمساری كاملا چسبيده به مزار شهید احمد فتحی بود و من شناختی از خانواده شهيد كمساری نداشتم ازدواج ما با واسطه شهدا صورت گرفت.
راوی: همرزم #شهید_احمد_فتحی
#شهيد_حسن_كمساری
#کرامات_شهدا
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ
💞 @shahiidsho💞