eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت140 حامد دهان
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



باز هم سکوت میان‌مان حاکم می‌شود. راننده انتحاری به سختی از خندق بیرون می‌آید؛ اما قبل از این که تکانی بخورد و حتی سرش را بالا بیاورد، کنار پایش را به رگبار می‌بندم.

با صدای بلند و پشت سر هم شلیک گلوله، از جا می‌پرد و فریاد می‌زند.

رگبار را تمام می‌کنم و بلند می‌گویم:
- أنت تحت حصارنا. ضع يديك على رأسك. (توی محاصره ما هستی. دستتو بذار روی سرت!)

حامد هم برای تکمیل این عملیات روانی به کمکم می‌آید و کنار پای دیگر راننده رگبار می‌گیرد.

راننده پایش را بلند می‌کند و درحالی که در خودش جمع شده، به اطراف نگاه می‌کند.

بعد با ترس و تردید دستش را روی سرش می‌گذارد.

حامد داد می‌زند:
- اخلع ملابسك!

مرد چند ثانیه با بهت و تردید خیره می‌شود به خاکریز؛ جایی که گمان می‌کند صدای ما را از آن‌جا می‌شنود.

می‌خواهد به سمت خاکریز بیاید که حامد با یک خط آتش متوقفش می‌کند.

بلندتر و خشمگین‌تر داد می‌کشم:
- یالا! اخلع ملابسک!

و یک رگبار دیگر مهمانش می‌کنم. چند قدم عقب می‌رود و از ترس عربده می‌کشد.

عجب انتحاری جان بر کفی! با همین شجاعتش می‌خواست ما را بکشد و خودش را بیندازد در آغوش حوری‌های بهشتی؟!😏

دستش را بالا می‌گیرد و نفس می‌زند. بعد با تردید، دکمه‌های پیراهنش را باز می‌کند.

پیراهن مشکی گشادش را که از تن در می‌آورد، برجستگی و سیم‌های رنگارنگ  پیدا می‌شوند.

نفس عمیقی می‌کشم و صدایم را بالا می‌برم:
- اخلع قمیصک وإلا سأفجرك هناك. (جلیقه‌ت رو دربیار وگرنه همون‌جا منفجرت می‌کنم!)

باز هم خیره می‌شود به خاکریز. تعللش را که می‌بینم، خشاب را جلوی پایش خالی می‌کنم:
- إن أطلقت عليك ستنفجر. یالا! (اگه بهت شلیک کنم منفجر می‌شی. زود باش!)

دستش می‌رود به سمت جلیقه انتحاری. چشمانم را می‌بندم و به حامد می‌گویم:
- یه خشاب پر بهم بده!

حامد خشاب را کف دستم می‌گذارد. منتظرم راننده خودش را منفجر کند تا حداقل اسیر نشود؛ اما صدای انفجار نمی‌شنوم. 

انگار دارد با خودش فکر می‌کند بدون کشتن ما، مُردن برایش نمی‌صرفد!

چشم که باز می‌کنم، جلیقه انتحاری را در آورده و انداخته روی زمین.

تمام لباس‌هایش را بجز لباس‌های زیرش درمی‌آورد تا مطمئن شویم خطری ندارد.

حامد می‌گوید:
- ارفع یدک و تقدم. (دستتو ببر بالا و بیا جلو.)

مرد قدمی به جلو برمی‌دارد. از پشت خاکریز بیرون می‌آیم و به سمت مرد می‌روم.

پشت سرش قرار می‌گیرم و درحالی که با فشار اسلحه به سمت جلو هلش می‌‌دهم، به حامد می‌گویم:
- به بچه‌های تخریب بگو بیان ماشین و جلیقه‌ش رو بررسی کنن. لباس‌هاش رو هم بررسی کن، اگه مشکلی نداشت بیار که بپوشه.

... 
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... در مدتی که عراق بود وقتی می‌خواست به کربلا برود روی صورتش چفیه می‌انداخت و می‌گفت: "اگ
💔 ... عجب شبےست امشب شب یوم الله ۲۲ بهمن شب زیارتی ارباب بےکفن شب های ماه رجب این روزها و شب ها یادآور اطاعت از است خدایا! یارےمان ده چون مادرجانمان، باشیم خدایا! ما را هم به خیل برسان... که ، مزد دفاع از ولایت است ... 💞 @aah3noghte💞
💔 و لا تقتلوا انفسکم ان الله کان بحکم رحیما خودکشی نکنید زیرا خدا همواره به شما مهربان است. سوره نساء، آیه ۲۹ ... 💞 @aah3noghte💞
سلام همسنگری ها امشب طرح حمایتی داریم از کانال های مذهبی ـ شهدایی فقط ۱۵ کانال اولی که رزرو کنن👌 تگ کانالتون به همراه معرفی کوتاه از کانال رو برامون بفرستین مثل این @aah3noghte کانالی با حال و هوای شهدا
💔 امروز سالروز شهادت شهیدی است که مانند نامش به کردن دلها مشغول است به امید دل تاریکم با یاد گردان کمیل و سالروز آسمانی شدنشان ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🇮🇷ایران تولدت مبارک پلاکاردی جالب از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت141 باز هم سک
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



پشت سرش قرار می‌گیرم و درحالی که با فشار اسلحه به سمت جلو هلش می‌‌دهم، به حامد می‌گویم:
- به بچه‌های تخریب بگو بیان ماشین و جلیقه‌ش رو بررسی کنن. لباس‌هاش رو هم بررسی کن، اگه مشکلی نداشت بیار که بپوشه.


پشت خاکریز، دستان مرد را محکم می‌بندم و می‌پرسم:
- شو إسمک؟(اسمت چیه؟)

با نفرت نگاهم می‌کند؛ انگار مقصر این که نتوانسته خودش را منفجر کند و به بهشت و حوری‌های بهشتی‌اش برسد منم. 

تکانی به لب و دهانش می‌دهد و بجای جواب سوالم، به سمتم آب دهان می‌اندازد.

حالت خیس و لزج آب دهانش را روی گونه سمت راستم حس می‌کنم و حالم را به‌هم می‌زند.

دندان‌هایم را روی هم فشار می‌دهم و تند نفس می‌کشم. 

دستم برای زدن یک سیلی محکم به صورتش بی‌قراری می‌کند.

برای این که دستم را در کنترل خودم نگه دارم، آن را محکم مشت می‌کنم و از جا بلند می‌شوم.

با آستین، آب دهان مرد را از روی صورتم پاک می‌کنم. باز هم حس بدی دارم؛ واقعاً چندش‌آور است.

از قمقمه‌ام مشتی آب در دستم می‌ریزم و آن را به صورتم می‌زنم.

حامد با دیدن چهره در هم رفته‌ام می‌پرسد:
- چیزی شده؟

می‌خواهم ماجرا را تعریف کنم؛ اما منصرف می‌شوم.

ممکن است حامد یا بقیه با شنیدن این قضیه بخواهند سر اسیر تلافی دربیاورند.

می‌گویم:
- هیچی. تحویلش بدید به بچه‌های سوری.

حامد سری تکان می‌دهد و می‌گوید:
- کلی مهمات غنیمت گرفتیم از انتحاریه. کار خدا بود. دیشب پهپادهاشون خندق رو ندیدن.

و به ماشین انتحاری که درهایش باز است و حالا خالی شده اشاره می‌کند.

یک تویوتای هایلوکس است که داعشی‌ها خودشان با ورقه‌های فلزی، زرهی‌اش کرده‌اند.

این یکی از ترفندهایشان است؛ بجای این که از ماشین‌های سنگین جنگی مثل نفربر استفاده کنند، ماشین‌های معمولی را زرهی می‌کنند تا انتحاری بتواند با سرعت بالا حرکت کند.

حامد می‌گوید:
- برای عملیات اصلی آزادسازی دیرالزور باید یه مدت منتظر بمونیم. قراره نیروهای حزب‌الله و حیدریون و زینبیون هم بیان بهمون دست بدن و سازماندهی بشیم برای عملیات.

دست به کمر می‌زنم و بچه‌ها را می‌بینم که دارند چادر می‌زنند:
- پس یه فرصتی برای استراحت هست.

حامد هنوز جواب نداده که از دور و در صفحه صاف بیابان، دو وانت هیوندا با پرچم زرد رنگ می‌بینم.

از این فاصله نمی‌شود نوشته روی پرچمشان را تشخیص داد. چون از جاده خاکی به سمت‌مان می‌آیند، از پشت سرشان غبار غلیظی به آسمان می‌رود.

چندبار سرفه می‌کنم. این مدتی که سوریه بوده‌ام، انقدر خاک در حلقم رفته است که ریه‌هایم رسوب گرفته.

مادرم اگر بفهمد با این ریه زخمی و خراب در چنین بیابانی خدمت می‌کنم، خودش چادر به کمر می‌بندد و می‌آید این‌جا تا من را برگرداند.🙄



حامد دستش را سایه‌بان چشمانش می‌کند و می‌گوید:
- فکر کنم نیروهای لبنانی‌اند. منتظرشون بودم.

درست فهمیده است. وقتی نزدیک‌تر می‌شوند، می‌توانم علامت حزب‌الله لبنان را روی پرچم زردشان ببینم.

نزدیک اردوگاه توقف می‌کنند. با دیدن کسی که از سمت کمک‌راننده پیاده می‌شود، دست به دامان حافظه‌ام می‌شوم تا بشناسمش.

مطمئنم این جوانِ گندم‌گون و لاغر را می‌شناسم. فکر کنم از بچه‌های دانشگاه امام حسین(ع) باشد...

سال‌های اول با هم بودیم. اسمش چی بود؟ یادم هست سید بود و از بچه‌های تهران...

اسمش... اسمش حسین بود. سیدحسین.

باد موهایش را در هم ریخته و چشمانش را تنگ کرده تا خاک داخلشان نرود.

تند و فرز به سمت‌مان قدم برمی‌دارد و دستش را برای دست دادن دراز کرده است.

به ما که می‌رسد، به گرمی سلام می‌کند و حامد را در آغوش می‌گیرد.

بعد انگار تازه چشمش به من می‌افتد. به صورتم دقیق می‌شود و زود می‌شناسدم:
- عباس! خودتی؟

با یک دستم دستش را می‌گیرم و با دست دیگر، انگشت اشاره‌ام را می‌گذارم روی بینی‌ام:
- هیس! من این‌جا سیدحیدرم!

سیدحسین ابروهایش را بالا می‌دهد:
- آهان... فهمیدم. باشه!

حامد می‌پرسد:
- شما هم رو می‌شناسید؟

سیدحسین دستش را دور گردنم می‌اندازد:
- آره چه جورم!

با نگاهم به سیدحسین می‌فهمانم بیشتر توضیح ندهد. 

سیدحسین حرف را عوض می‌کند:
- من یه مدته شدم مسئول آموزش نیروهای لبنانی. بچه‌های باصفایی‌اند. یه خبرنگار هم یکی دو روزه اومده بین ما. خیلی سمجه. چندبار داشت خودش رو به کشتن می‌داد.

با شنیدن نام خبرنگار کمی نگران می‌شوم؛ اما حرفی نمی‌زنم.

نیروها فرصتی پیدا کرده‌اند برای دور هم نشستن، چای نوشیدن و گپ زدن.

آرامشی از جنس آرامش قبل از طوفان بر اردوگاه حاکم شده است.


حامد به سیدحسین می‌گوید:
- وای سید... نبودی ببینی چه سوژه خنده‌ای پیدا کرده بودیم.

و دست سیدحسین را می‌گیرد و می‌برد به سمت انتحاری‌ای که در خندق افتاده و هنوز هم وسیله‌ای ست برای خستگی در کردن و خندیدن نیروها.

خسته‌ام. از زیر تیغ آفتاب بیابان، پناه می
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت141 باز هم سک
‌برم به سایه چادر و کمی دراز می‌کشم.

باید استراحت کنم تا برای عملیات شناسایی شب آماده باشم.

هنوز چشمانم گرم نشده است که صدای غرولند کردن حامد را می‌شنوم:
- بابا ولم کن. من بشینم چی بگم به تو؟

از میان پلک‌های نیمه‌بازم، بالا رفتن پرده چادر را می‌بینم و حامد را که همزمان با وارد شدنش، غر می‌زند:
- داداش! اخوی! برادر! بی‌خیال ما شو. به خدا من این ادا اطوارا رو بلد نیستم.

صدای جوان و ناآشنایی می‌شنوم که پشت سر حامد می‌آید: 
- خواهش می‌کنم آقا! دو دقیقه فقط! به خدا زیاد وقتتون رو نمی‌گیرم!

جوانی که پشت سر حامد بود، دوربین به دست وارد چادر می‌شود.
باید همان خبرنگاری باشد که سیدحسین می‌گفت.

با دیدن خبرنگار، خودم را به خواب می‌زنم و ساعدم را روی پیشانی‌ام می‌گذارم تا چهره‌ام قابل تشخیص نباشد.
برای یک مامور امنیتی، جایی که دوربین هست یعنی خطر!‼️


... 
...



💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 حلیمه سعیدی بازیگر طناز سینما و تلویزیون و مادر یک شهید ، در سالگرد پیروزی انقلاب به فرزند شهیدش پیوست ؛ 👈 مرحومه حلیمه سعیدی: من آقای خامنه‌ای رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم حتی از پسر شهیدم. 👉 ... 💞 @aah3noghte💞
سلام همسنگری ها یکی از ویژگی های مومن ، وفای به عهد هست وقتی حرفی میزنه باید پای حرفش بمونه حالا نمیدونم چرا بعضی افرادی که دم میزنن از شهدا و مذهب پای عهدشون نمی مونن سعی کنیم الان که به برکت شهدا ، مهر حزب اللهی به پیشونیمون خورده یه کمی بیشتر از بقیه، دین رو رعایت کنیم...
💔 ‏آیت الله کشمیری : سوره یس بخوانید و ثوابش را به امام جواد علیه السلام هدیه کنید ، حاجات شما را خواهد داد. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 شهادت محمدرضا ثابت کرد که رفاقت خالصانه با تو آخرش ختمـ به مےشود قبولمان مےکنی؟ 🌹شهید محمدحسین(رسول)خلیلی🌹 محتاج دعای توایم بسیار... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فرمانم دادی تا بگویی: دوستت دارم فرمانت می‌برم تا بگویم: دوستت دارم... ! بنویس او … بخوان تو … (گزیده گویی هایی با خدا)
💔 همه زندگيش اهل بيت، بخصوص حضرت زينب سلام الله بود آخر هم دستمزد ارادتش رو گرفت وصیت کرد داخل قبرش را مثل حسینیه درست کنند... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سایه سرم کاری فوق العاده از حامدجلیلی، مگه بهتر از این میشه؟ دلتون رو همزمان ببرید کاظمین و مشهدالرضا ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اومده از راه، ولیّ الله💐🍃🌼 گویند قسم بده رضا را به جواد هشتم گرو نهم شده یعنی این ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 ولادت نهمین خورشید آسمان امامت و ولایت، امام جواد (علیه‌السلام) مبارک باد. 💚 حال دل و ایام هفته‌تان را به نگاه جوادالائمه می‌سپاریم، که از خاندان جز جود و کرم نیاید. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌿رزق و روزی ات وسیع می شود 💎علامه حسن زاده آملی(ره): وضو در هنگام کار به مثابه ی تطهیر در حین عبادت است هر صبح که برای کار بر می خیزید، وضویی بگیرید و بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرّحمن الرّحیم» به عدد حروف این آیه ی مبارکه تلاوت کنید تا آن «وضو» تطهیرتان کند و آن «بسم الله» آفات و بلیّات و شعله های اشتغالات جهنّمی دنیا را از شما دور نماید. این قدر به زور و بازوی تان متّکی نباشید، رزق را باید از جای دیگر بدهند شما دائماً اهل طهارت و پاکی باشید، رزق تان وسیع خواهد شد. 📚شرح مراتب طهارت ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا